هرچی تودلته بریز بیرون۶

[CpR]

@ermia-mirzakhani ن نرووووووووو من اومدممممم لامصب

[CpR]

@ermia-mirzakhani ن همون وحشی شه بهتره
اصن من گربه میخام

[CpR]

@ermia-mirzakhani مرسیوووووووووو پسررر

[Negin_M]

خب اگه از اون فوت عزیزی که صبح خبر دادن فاکتور بگیریم شنبه خیلی قشنگی بوده

[Negin_M]

حقیقتا رفیق رو باید اونجا شناخت که بهت حقیقت رو بگه
نقطه ضعف هایی که داری رو برات بازگو کنه و در کنارش کمکت کنه بهتر بشی
البته بعدش هم انقدر خوبی هات رو میگه باعث میشه بیشتر از قبل به خودت ایمان داشته باشی
باید بگم ممنونم که هستی و با بودنت انگیزه میدی بهم
اگر بخاطر تو نبود شاید من خیلی دیرتر از اینا استارت میزدم
با حرفای امشبت مصمم تر شدم به کارم ادامه بدم و به اون هدفی که بعد اعلام نتایج بهم گفتی لیاقتم همینه و براش ساخته شدم برسم

[Negin_M]

یه دختری تو امریکن گات تلنت میگفت:
«خیلی مهمه که همه بدونن،
من فراتر از اتفاقات بد زندگیم هستم»
و حقیقتا تا این سن،
هیچ تعریف بهتری برای قوی بودن پیدا نکردم

[Negin_M]

خب اینجوری ادامه پیدا کنه یه صفحه رو اشغال رو میکنم بیرونم میکنن آخرش

[Potato]

@dr-mahh در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:

@ermia-mirzakhani ن نرووووووووو من اومدممممم لامصب

ببخش همو موقع رفتم

[Potato]

@dr-mahh در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:

@ermia-mirzakhani ن همون وحشی شه بهتره
اصن من گربه میخام

باشه حالا مشکلی نیس گربه هم داریم
چجوریشو میخوای

[Potato]

@dr-mahh

[Masoumeh.sh]

گفتم به هیچ کس دل خود را نمیدهم
اما دلم برای همان هیچکس گرفت

#فاضل_نظری

[Negin_M]

امیدوارم فردا بهترین نتیجه رو بگیری و موفق بشی=)

[parisa khany]

شب ایستاده‌است
خیره نگاه او
بر چهارچوب پنجره من
سر تا به پای پرسش اما
اندیشناک مانده و خاموش
شاید
از هیچ سو جواب نیاید

[parisa khany]

دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم
هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده‌است
گویی که قطعه ، قطعه دیگر را
از خویش رانده‌است

[parisa khany]

تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا در آمد پیکر دیوار
حسرتی با حیرتی آمیخت

[parisa khany]

رنگی کنار شب
بی حرف مرده است
مرغی سیاه آمده از راههای دور
میخواند از بلندای بام شب شکست
سرمست فتح آمده از راه
این مرغ غم پرست

[parisa khany]

دود می‌خیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می‌رسد افسانه‌ام

[parisa khany]

دست جادویی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌کنم هر چه تلاش
او به من می‌خندد
نقش‌هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح‌هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود

[parisa khany]

این پست پاک شده!

[parisa khany]

تیرگی می‌آید
دشت می‌گیرد آرام
قصه رنگی روز می‌رود رو به تمام
شاخه‌ها پژمرده‌است
سنگ‌ها افسرده‌است
رود می‌نالد
جغد می‌خواند
غم بیاویخته با رنگ غروب. می‌تراود ز لبم قصه سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب