کارگاه نویسندگی
-
arthur morgan چه خوب
شاید باورتون نشه ولی تصورش نکردم@roghayeh-eftekhari به نظر من یکی از قسمت هایی که به خواننده داستان احساس بهتری میده تصور کردن محیط و افراد داستان و اتفاقاتی است که می افتد
-
@roghayeh-eftekhari به نظر من یکی از قسمت هایی که به خواننده داستان احساس بهتری میده تصور کردن محیط و افراد داستان و اتفاقاتی است که می افتد
arthur morgan دقیقا موافقم
-
@roghayeh-eftekhari به نظر من یکی از قسمت هایی که به خواننده داستان احساس بهتری میده تصور کردن محیط و افراد داستان و اتفاقاتی است که می افتد
arthur morgan 1631638049043-تاریکی-روشن.docx
تا صفحه دوم ویرایشش کردم خیلی بد شده؟ یا ادامه بدم؟ -
#روز_نویس-1
میشه گفت از اون دسته آدمایی بودم ک مثلا هر روز میخواس یه تکونی به خودش بده و هیچوقتم اون روز نمیرسید.
دلایلشم ک دیگه جیغ میزد ؛ انقد مانع و بهانه روهم تلنبار شدن که نزدیک بود زیر سنگینی وزنشون له بشم و نفسم ببره.
هر روز یه اتفاق و یه حرف و حدیثی مثل مرگ خوار (هری پاتر) میفتاد جونمو از روحم تغذیه میکرد؛ کم نمونده بود ک کم بیارم و جا هم بزنم :
خب چرا دارم به گذشته اشاره میکنم؟؟
آره،درسته؛!
هرروز خدا، میتونه انقد بین دیدی که به زندگی داری، ارزش هات، انگیزه هات، و حتی بهانه هایی ک حصار شدن دور ذهنت ، و....... با روزای بعد و بعدترش فاصله بیفته که از تو یه آدم جدید بسازه.
این حکایت امروزهای منیه که فرداهام شده همین امروز
دیگه مهم نیست انگیزه باشه یا نباشه؛ کجا زندگی میکنم و چه امکاناتی هست و نیست؛ حمایتی پشتیبانیم میکنه یا نمیکنه ؛ اهمیتی ندارن هزاران برهان و حجت برای دست کشیدن و نا امیدی که از هر طرف هجوم میارن سمتم.》
و چشم در چشم ماه خیره میشم و بهش میگم یه روزی هرچند دور و در ظاهر ناممکن، بالاخره باید لذت تماشای طلوع و غروب زمین عزیزم رو باهام سهیم شی(:
My soul is in the sky
-
arthur morgan 1631638049043-تاریکی-روشن.docx
تا صفحه دوم ویرایشش کردم خیلی بد شده؟ یا ادامه بدم؟@roghayeh-eftekhari یک لحظه بصبرید
-
@roghayeh-eftekhari یک لحظه بصبرید
arthur morgan باشه
-
arthur morgan 1631638049043-تاریکی-روشن.docx
تا صفحه دوم ویرایشش کردم خیلی بد شده؟ یا ادامه بدم؟@roghayeh-eftekhari اره خیلی خوبه ولی بعضی جاهاش یکمی غلط داشت از اون قسمتی که گفتید روحش را نوازش میکرد خیلی خوشم امد دستتون درد نکنه بازم ادامه بدید من فصل دوم را شروع می کنم و برمی ردم و از اول دوباره با استفاده از جمله های شما و فکر خودم از اول ویرایش می کنم بازم خیلی ممنون همین طور ادامه بدهید
-
@یاسمن-کیانی اصلا مضحک نیست یک لحظه احساس کردم روز نوشت خودم است
-
@roghayeh-eftekhari چشم حتما خیلی ممنون که توجه می کنید دوست عزیز
تاریکی روشن.pdf اگر نظری هم درمورد ویرایش داشتید بگید بازم خیلی خوشحال می شوم
arthur morgan این ویرایش شدشه؟
چرا من متوجه ویرایشاتش نمیشم؟ -
arthur morgan این ویرایش شدشه؟
چرا من متوجه ویرایشاتش نمیشم؟@یاسمن-کیانی سعی کردم یکمی تغییرش بدم مثل بحثش با عمو کن یا حرف زدنش با البرت اینا را بیشتر مانور دادم از نظرات شما هم سعی کردم استفاده کنم
-
@یاسمن-کیانی اصلا مضحک نیست یک لحظه احساس کردم روز نوشت خودم است
arthur morgan
@roghayeh-eftekhari
مرسی عزیزان به واسطه نظرات محترمتون دلگرم شدم -
@یاسمن-کیانی سعی کردم یکمی تغییرش بدم مثل بحثش با عمو کن یا حرف زدنش با البرت اینا را بیشتر مانور دادم از نظرات شما هم سعی کردم استفاده کنم
arthur morgan آها دقت نکردم
️.
بسیار عالیمنتظر فصل دوم هستیم.
اگه خواستین چندتا پارت ازش بزارین تا تکمیل شدنش -
arthur morgan آها دقت نکردم
️.
بسیار عالیمنتظر فصل دوم هستیم.
اگه خواستین چندتا پارت ازش بزارین تا تکمیل شدنش@یاسمن-کیانی هنوز شروع نکردم ولی انشاالله فردا شروع میکنم حتما چندتا قسمت خواهم گاشت تا نظر بدهید البته بعد از ازمون سه آ
ولی خیلی ممنون که نظر می دهید نظر شما و بقیه برای من خیلی محترم است
-
#روزنوشت
همه جا تاریک بود ، هیچ چیز دیده نمی شد ، در این ظلمات چه نوری می توانست وجود داشته باشد؟
سردرگم دور جنگل می چرخید ، نور ضعیفی به چشمانش خورد صدای سوختن پرده های گوشش را به لرزه انداخت ، یعنی این صدا از کجا می آمد؟
برگشت و به پشت سرش نگاهی انداخت پنجره ای را دید که توسط باد باز وبسته می شد وحشت به سراغش آمد.
آرام بال زد تا مبادا خفاش را هوشیار کند. به سمت پنجره رفت نگران خفاش ها بود اگر او را میخوردند چه؟ به جلوی پنجره رسید. حالا چه کند؟ برود داخل اتاق یانه؟ میان حس مبهمش دست و پا میزد. ترس با تمام وجودش به قبل او چنگ انداخت گویی چند سال است که ناخن هایش را کوتاه نکرده است تا امشب دل کوچک او را اینگونه زخمی کند.
باد به پنجره زد وباز شد ، دلش را به دریا زد چشمان زیبایش را بست خودش را به داخل اتاق پرت کرد قلبش با سرعت نور میزد و قفسه سینه اش را به درد می آورد.
نگاهی به دور اتاق انداخت با چشمانش گوشه های اتاق را زیر نظر گرفت
در همین حال نگاهش به شمعی که مانند دل او تنها درگوشه ای از اتاق روی میز خاک گرفته می سوخت ثابت ماند. پس صدای سوختن از این شمع بود.
آرام بال زد و کنار شمع رفت. چشم دوخت به شعله کوچک شمع که با گستاخی قانون سیاهی شب را درهم می شکست. شروع به چرخیدن دور شمع کرد به شعله شمع چشم دوخته بود، چه زیبا بود ، چه قشنگ در هوا به رقص در آمده بود.
دل او هم تنها بود قطره اشک روی گونه هایش چکید ، از همان اول... ، قطره دوم هم... ، او زیبا بود ولی انگار کسی او را نمی خواست ، قطره سوم... ، چقدر تنها بود... ، و سیلی که گونه هایش را به تاراج برد.
تمام زندگیش همین بود صبح تا شب دنبال نور برود واز ترس خفاش ها دلش زخمی شود ، انگار که نور معشوقه چندین ساله اوست.
در همین افکار بود که ناگهان بالش به شعله شمع خورد و روی زمین افتاد.
هیچی تلاشی نکرد تا آتش را خاموش کند!! این همان چیزی بود که دنبالش بود مگر نور را دوست نداشت؟
برای دوست داشتن باید تاوان داد ، حال او داشت تاوان میداد ، تاوان عشق را...
قطره اشک روی گونه اش چکید دلش شکست که آنقدر تنها وبی کس بود تا حدی که احدی از سوختن او درکنج یک اتاق تروکه وسط جنگل ناراحت نشود.
زندگیش تمام شد؟؟سهم او از دنیا همینقدر بود؟ فقط سهم او بی کسی و تنهایی بود؟
آتش حالا دیگر بال خال خایش را از او گرفته بود.
لحظه های آخر صدای دلنشین در گوشش زمزمه کرد «من حواسم بهت هست ، من هستم ، هیچ وقت تنها نیستی»
قطره اشک آخر را از پشیمانی از چشمانش چکه کرد آری او اشتباه کرده بود اون تنها نبود او خدا را داشت... مگر میشود معبودی چون او داشت و تنها بود؟
این صدا به چه کسی جزء معبودش میتوانست تعلق داشته باشد؟
و حالا چشمهایش بسته بود و در گوشه ای از اتاق آرام گرفته بود.
بادی آمد شعله شمع خاموش شد
«من اگر پروانه بودم از نور میگذشتم تا در آتش نسوزم» -
@یاسمن-کیانی هنوز شروع نکردم ولی انشاالله فردا شروع میکنم حتما چندتا قسمت خواهم گاشت تا نظر بدهید البته بعد از ازمون سه آ
ولی خیلی ممنون که نظر می دهید نظر شما و بقیه برای من خیلی محترم است
arthur morgan خیلی عالی پیروز باشید
خواهش میکنم
-
@roghayeh-eftekhari اره خیلی خوبه ولی بعضی جاهاش یکمی غلط داشت از اون قسمتی که گفتید روحش را نوازش میکرد خیلی خوشم امد دستتون درد نکنه بازم ادامه بدید من فصل دوم را شروع می کنم و برمی ردم و از اول دوباره با استفاده از جمله های شما و فکر خودم از اول ویرایش می کنم بازم خیلی ممنون همین طور ادامه بدهید
arthur morgan من همیشه اشتباه تایپی زیاد دارم شما به بزرگی خودتون ببخشید
باشه ممنون ، چشم من ادامه میدم
سعی میکنم کم اشتباه تایپی داشته باشم -
arthur morgan
@roghayeh-eftekhari
مرسی عزیزان به واسطه نظرات محترمتون دلگرم شدم -
arthur morgan من همیشه اشتباه تایپی زیاد دارم شما به بزرگی خودتون ببخشید
باشه ممنون ، چشم من ادامه میدم
سعی میکنم کم اشتباه تایپی داشته باشم@roghayeh-eftekhari خیلی ممنون برای فصل های بعد هم از شما در ویرایشش کمک می گیرم اگر که زحمتی نباشه به قول شما نوشته یا همون ویرایش اول هرکس خیانت به بشره