|
شعردانه
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@narjes-hashemi
کجاش؟
-
خدای بچگی هاتونُ یادتونه؟!
-
@mitra-ism-rahmani اره دارم کنار میام
حداقل تا شرمنده نشم بیشتر
تا یک شنبه آنلاین
بقیش حضوری
میترا
برناممون بعضی روزا کلاسا تا بعد از ظهره:)
0-0ftm در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@mitra-ism-rahmani اره دارم کنار میام
حداقل تا شرمنده نشم بیشتر
تا یک شنبه آنلاین
بقیش حضوری
میترا
برناممون بعضی روزا کلاسا تا بعد از ظهره:)تا ساعت چنده ؟
ببین اگه هنوزم خانواده نظرشون رو اینه که یه مدت بری و بعد اگه خوب نبود کلا نری که غصه نخور فکرشم نکن اصلا
ولی اگه اینطور نیست
بیا اینجور درنظر بگیر که کرونایی نبوده و نیست خب تو مثل هرسال باید بری مدرسه و مثل همه کنکوری ها مدرسه داری درس هم داری
میدونم یه ذره ناعادلانه س این طرز تفکر ولی وقتی چاره ای نیست باهاش باید کنار بیای از مدرسه دو حالت میتونی بسازی
یه جایی برا درس خوندن یا نه یجایی برا تفریح
ببین کدومش بیشتر میخوره اگه برا تفریح انتخاب کردی دیگه کلا باید قید هر تفریح دیگه ای رو بزنی و فقط آخر دو هفته های قلم چی روز جمعه تفریح داشته باشی و اگه فضا میخوره با درس که خب استفاده کن ازش -
@mr-perfect همش
حضورش .تصورش .و خیلی چیزای دیگه@narjes-hashemi
بله همه جاش یادمه غیر از ۲ ساله اول
-
خدای بچگی هاتونُ یادتونه؟!
@narjes-hashemi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
خدای بچگی هاتونُ یادتونه؟!
آره مخصوصا کلاس اول و حماسه آفرینی هام
-
این عروسک دستی هارو دیدی؟
به یه بند آویزونن؟
من خدارو میدیدم با کلی از اونا که ماها بودیم
یکی که گریه میکرد فکر میکردم خدا اونو یادش رفته تکون بده
یا مثلا بارون که میگرفت فکر میکردم خدا دستاش خسته شده...
بچه بودم که نمیفهمیدم یه روز به اینجاهم میرسه...لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم...
-
این عروسک دستی هارو دیدی؟
به یه بند آویزونن؟
من خدارو میدیدم با کلی از اونا که ماها بودیم
یکی که گریه میکرد فکر میکردم خدا اونو یادش رفته تکون بده
یا مثلا بارون که میگرفت فکر میکردم خدا دستاش خسته شده...
بچه بودم که نمیفهمیدم یه روز به اینجاهم میرسه... -
خدای بچگی هاتونُ یادتونه؟!
@narjes-hashemi با سلام چهار سالم بود از شهرستان اومده بودیم تهران تو ایستگاه های مترو یه پله برقی هایی داشت که زیر دستش یه دکمه قرمز بود یه دستم تو دست بابام بود با دست دیگم هرچی دکمه قرمز بود رو میزدم پله برقیا دونه دونه از کار میفتادن مردم باید ادامشو با پای خودشون میرفتن
تا اینکه داد مردم بلند شد به بابام گفتن به بچت بگو اینکارو نکنه ... مثل روز روشن جلو چشمه 
-
@narjes-hashemi با سلام چهار سالم بود از شهرستان اومده بودیم تهران تو ایستگاه های مترو یه پله برقی هایی داشت که زیر دستش یه دکمه قرمز بود یه دستم تو دست بابام بود با دست دیگم هرچی دکمه قرمز بود رو میزدم پله برقیا دونه دونه از کار میفتادن مردم باید ادامشو با پای خودشون میرفتن
تا اینکه داد مردم بلند شد به بابام گفتن به بچت بگو اینکارو نکنه ... مثل روز روشن جلو چشمه @first حالا که پیتزارو گرفتم اخر دست از شما بیشتر میاد جلو چشماتون
همون نوع محلی که خودتون گفتید
لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم...
-
@first حالا که پیتزارو گرفتم اخر دست از شما بیشتر میاد جلو چشماتون
همون نوع محلی که خودتون گفتید@narjes-hashemi سر چی بود یادم نیس
-
@narjes-hashemi سر چی بود یادم نیس
-
@first حقیقتا مشکل شماست
خودمم تو نشانکام دیدمش@narjes-hashemi
صبر کن یه نگا به نشانکام بندازم شاید منم زده باشم 
#یزید
-
-
اوکی شمر
-
دوستان یه سایت خارجی میشناسین که بازی شطرنج آنلاین در وب سایت داشته باشه؟
-
دوستان یه سایت خارجی میشناسین که بازی شطرنج آنلاین در وب سایت داشته باشه؟
-
@mitra-ism-rahmani
ممنون
آدرس هم یادتون نیست؟
حافظ
