|
شعردانه
هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@roghayeh-eftekhari در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@f-seif-0 سلام فاطمههههههههه
واای مبارکه به سلامتی عزیزم
وای نمیدوووووووووووووونیییییییییییییییییییییییییییییییی چقد عجیب بود
همه فامیل دارن زنگ میزنن گوشیامون پوکیده -
هیچی مثل موزیک، پیاده روی تو خیابون، دیدن ماشین ها حالم رو خوب نمیکنه/:
ینی تو دپ ترین حالت ممکن هم که باشم برم تو خیابون بشینم به ماشینا نگاه کنم خوب میشم/:
البته خوب خوب نمیشم ولی خیلی سبک میشم و میتونم ادامه بدم -
امشب یه سال دیگه به مرگم نزدیک تر شدم:)
و به جز تاثیر گذار ترین شخصیت زندگیم که بهترین کادوی عمرم بهم داد هیشکی چیزی نگفت
احتمالا گذاشتن واسه بعد آزمون که مثلا طبق هر سال سوپرایزم کنن و منم طبق معمول هر سال متوجه شم و سوپرایزشون کلا بهم بریزه
ولی عجیب ترش اینجاست که خیلییی دلم گرفته
البته قبل اون کادوی عزیز تر ازجانخیلی خوبه که هست
که اگه نبود دِق میکردم با این همه غصه:)پ ن: نمیدونم چرا اینو میگم (درست مثل اینکه نمیدونم چرا اون حرفارو زدم) و شاید اصلا نیاز نباشه بگم ولی کسی ریپلی نکنه پیاممو لطفا
-
هیچی مثل موزیک، پیاده روی تو خیابون، دیدن ماشین ها حالم رو خوب نمیکنه/:
ینی تو دپ ترین حالت ممکن هم که باشم برم تو خیابون بشینم به ماشینا نگاه کنم خوب میشم/:
البته خوب خوب نمیشم ولی خیلی سبک میشم و میتونم ادامه بدمmaryam111 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
هیچی مثل موزیک، پیاده روی تو خیابون، دیدن ماشین ها حالم رو خوب نمیکنه/:
ینی تو دپ ترین حالت ممکن هم که باشم برم تو خیابون بشینم به ماشینا نگاه کنم خوب میشم/:
البته خوب خوب نمیشم ولی خیلی سبک میشم و میتونم ادامه بدمبه خاطر توام شده میخونم یزد قبول شم :_)
-
maryam111 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
هیچی مثل موزیک، پیاده روی تو خیابون، دیدن ماشین ها حالم رو خوب نمیکنه/:
ینی تو دپ ترین حالت ممکن هم که باشم برم تو خیابون بشینم به ماشینا نگاه کنم خوب میشم/:
البته خوب خوب نمیشم ولی خیلی سبک میشم و میتونم ادامه بدمبه خاطر توام شده میخونم یزد قبول شم :_)
-
@roghayeh-eftekhari
قربونت عزیزدلم
من جوری شوک وارد شده بهم پشت سرم درد گرفته انگار ی رگ داره پاره میشه فک کنم فشارخونم رفته بالا -
از وقتی بچه بودم بزرگترین غمی که رو دلم بود همین بود که زنداییم نمیتونه بچه دار شه...
خیلی مهربون بود همیشه کلی بهم محبت میکرد....
اگه مهمونی بودیم من همیشه کنار اون مینشستم...غذامو از دست اون میخوردم...حتی وقتایی که خونه مادربزرگم میخوابیدم اگه اونم بود کنار مامانم نمیموندمو میرفتم کنار زنداییم
یادمه از همون موقع همیشه دعام این بود...خدایا میشه به داییم یه بچه بدی؟....
یادمه یه شب بعد اینکه از دکتر اومد همه میگفتن اروم باش اگه نی نی داشته باشه تا فرداشب معلوم میشه
من تنها نوه بودم اونموقع...همش میگفتم ارههه داره
کوچیک بودم خیلی
وقتی فهمیدم نداره کلی گریه کردم....انقد که چشام باز نمیشد...دقیقن یادمه
سالها گذشت...
زنداییم دید که نمیشه بچش خودش برا داییم یه زن دیگه گرفت تا بتونه بچه داشته باشه...
الان از اون زنش 2تا دختر داره...
که اولیش 7سالشه...
زندایی اولم توی تموم این سالا عین یه مادر مواظب اون بچها بوده و شب تا صب بیدار بوده پاشون و مواظبشون بوده...
انگار که دقیقن بچه های خودش باشن
و الان بعد اونهمه سال...
خودش داره مادر میشه...
میگن از خدا ناامید نشین....
این درگه ما درگه نومیدی نیست...
من امروز بزرگترین معجزه کل زندگیم رو دیدم :))
خدایا شکرت.... -
@f-seif-0 سریالیه وحیدرهبانی بازیش میکنه درمورد جبهه است طنزه الان از آی فیلم داره پخشش میکنه
