-
جـان بـه دیـدار «تـو»
یک روز فـدا خواهم کـرد ..️
#سعدی -
حافِظ کُجای کاریفالَت،غَلط درآمد گُفتی غمَت سرآید....این عُمر بود سرآمَد
-
دل نخواهم
جان نخواهم
آن ِمن کو آن ِمن؟#مولانا
-
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق،لیک
چو درد در تـــو نبیند کـــه را دوا بکنــد؟! -
صفایـی بود دیشب با خیالت خلوت مارا
ولـی من باز پنهانی تــو را هم ارزو کردم...
شهریار -
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد دیوانه من می بینمش!! -
دلـم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویران تر
چو دیدم دوست میدارد دلت دل های ویـران را... -
یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم!
گفت: قطعاً هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!گفت یار: از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم!
وانگهی دزدیده در ما مینگر، گفتم: به چشم!گفت:با ما دوستی میکن به دل، گفتم به جان
گفت:راه عشق ما میرو به سر، گفتم به چشم!گفت:با چشمت بگو تا در میان مردمان
سوی ما هر دم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!گفت: گر با ما سخن داری به چشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم با خبر، گفتم: به چشم!گفت: گر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
برفشان آبی به خاک رهگذر، گفتم: به چشم!گفت:گر خواهد دلت زین لعل میگون خندهای،
گریهها میکن به صد خون جگر، گفتم: به چشم!گفت: جان من کجا لایق بود؟ گفتم: به دل!
گفت:میخواهم جز این جای دگر، گفتم: به چشم!گفت: گر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره میشمر، گفتم: به چشم!گفت: گر دارد هلالی چشم گریانت غبار،
کحل بینایی بکن زین خاک در، گفتم: به چشم!