-
دل نخواهم
جان نخواهم
آن ِمن کو آن ِمن؟#مولانا
-
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق،لیک
چو درد در تـــو نبیند کـــه را دوا بکنــد؟! -
صفایـی بود دیشب با خیالت خلوت مارا
ولـی من باز پنهانی تــو را هم ارزو کردم...
شهریار -
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد دیوانه من می بینمش!! -
دلـم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویران تر
چو دیدم دوست میدارد دلت دل های ویـران را... -
یار گفت: از ما بکن قطع نظر، گفتم: به چشم!
گفت: قطعاً هم مبین سوی دگر، گفتم: به چشم!گفت یار: از غیر ما پوشان نظر، گفتم: به چشم!
وانگهی دزدیده در ما مینگر، گفتم: به چشم!گفت:با ما دوستی میکن به دل، گفتم به جان
گفت:راه عشق ما میرو به سر، گفتم به چشم!گفت:با چشمت بگو تا در میان مردمان
سوی ما هر دم نیندازد نظر، گفتم: به چشم!گفت: گر با ما سخن داری به چشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم با خبر، گفتم: به چشم!گفت: گر خواهی غبار فتنه بنشیند ز راه
برفشان آبی به خاک رهگذر، گفتم: به چشم!گفت:گر خواهد دلت زین لعل میگون خندهای،
گریهها میکن به صد خون جگر، گفتم: به چشم!گفت: جان من کجا لایق بود؟ گفتم: به دل!
گفت:میخواهم جز این جای دگر، گفتم: به چشم!گفت: گر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره میشمر، گفتم: به چشم!گفت: گر دارد هلالی چشم گریانت غبار،
کحل بینایی بکن زین خاک در، گفتم: به چشم! -
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
وان گهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت نوش
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور
گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش
در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
حافظ جان
پ.ن: حیفه همچین شبی این تاپیک خبری نباشه
@دانش-آموزان-آلاء یلداتون مبارک
zeinab dehghani یلدات مبارک -
من نه ان صــورت پرستم
کز تـمنای تو مستم
هوش من دانی که بردست؟!
ان که صــورت می نگارد...