هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
chichak am در شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم گفته است:
مهشید حسن زاده 0 @F-Seif-0 @roghayeh-eftekhari @Saghi-Mortazavi @نگین-محمدیان
@سجاد-ذوالفقاری ramses kabir @sania-Andiravan Sara_Rمینا! این چرا اینقدر حق بود؟
-
@roghayeh-eftekhari تو گفتی شده ولی نشدههه دروغگو
@Masoumeh-Shokrollahi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@roghayeh-eftekhari تو گفتی شده ولی نشدههه دروغگو
من گفتم هروقت شد
به من چه تو سنت بالاعه حرفای منو چپکی میشنوی@Masoumeh-Shokrollahi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@roghayeh-eftekhari اصن ما اذیت کردن بلدیم من اصن نمیدونم با کدوم ذ نوشته میشه
والا همینو بگو مارو چه به اینکارا ، اصلا چی هست اینی که میگه؟؟؟
-
خودشیفتگی بدون این @roghayeh-eftekhari نمیشه
@Mr-Perfect در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
خودشیفتگی بدون این @roghayeh-eftekhari نمیشه
من خودشیفته ام؟؟ بشر دوپا روت میشه اینو بگی؟؟؟
من خودم عضو ستاد مبارزه با خودشیفتگانم -
fatemeh8181
مهشید حسن زاده 0
یاد ستاد مبارزه با خودشیفتگانمون بخیر
از دور به شما سلام -
0-0ftm @FIRST @Miss-Joker amir ahmadi @roghayeh-eftekhari fatemeh8181 @Infinitie-A @sania-Andiravan @Saghi-Mortazavi Sharllot خانومِ_دوست_داشتنی @دختر-بهار دختر پاییز
حقیقتن شماها اینجارو برای من جذاب کردین وقتی اومدم :))@F-Seif-0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
0-0ftm @FIRST @Miss-Joker amir ahmadi @roghayeh-eftekhari fatemeh8181 @Infinitie-A @sania-Andiravan @Saghi-Mortazavi Sharllot خانومِ_دوست_داشتنی @دختر-بهار دختر پاییز
حقیقتن شماها اینجارو برای من جذاب کردین وقتی اومدم :))همچنین تو:)
حقیقتا بچه هایی که دوست دارم نبودن خیلی وقت بود که از انجمن رفته بودم -
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو حکیمی، تو عظیمی، تو کریمی، تو رحیمی
تو نماینده فضلی، تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی، بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی، بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن، بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی، بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی، نه بگردی، نه بکاهی، نه فزایی
همه عزی و جلالی، همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری، همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی، همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی، همه کمی تو فزایی
لب و دندان «سنایی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهاییM Tg به یادتم:)
-
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من ان جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز ان میانه یکی کارگر شود
اي جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت حریف
یا رب مباد ان که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شودfatemeh8181 آری شود ولیک خون به جگر شود:)
-
خـرم ان روز کـز ایـــن منـزل ویـران بــروم
آسان جان طلبــم و از پـی جـانان بــــروم
گـر چــه دانم که بــه جایی نبـرد راه غریب
مـن به بوی ســـر ان زلف پریشان بـــروم
دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بـیطاقت
بـــه هـــــواداری ان سرو خرامان بـــروم
در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت
بـا دل زخـــم کـــش و دیـده گـریان بــروم
نـذر کـردم گـر از این غـــم به درآیــم روزی
تا در میکده شادان و غـزل خــــوان بـــــروم@Masoumeh-Shokrollahi
-
گفتی که «نخواهیم تو را گر بت چینی!»
ظنم نه چنان بود که با ما تو چنینی
بر آتش تیزم بنشانی، بنشینم
بر دیده خویشت بنشانم ننشینی
ای بس که بجویی و مرا باز نیابی
ای بس که بپویی و مرا باز نبینی
با ما به زبانی و به دل با دگرانی
هم دوستتر از من نبود هر که گزینی
من بر سر صلحم تو چرا بر سر جنگی؟
من بر مهرم تو چرا بر سر کینی؟
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
آدم میان حلقه آن دام دانه بود
میخواست تا نشانه لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود
هفصد هزار سال به طاعت ببودهام
وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
آدم ز خاک بود من از نور پاک او
گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود
گفتند مالکان که نکردی تو سجدهای
چون کردمی که با منش این در میانه بود
جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن
کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید
صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست
ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود@F-Seif-0
-
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی اي عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت ان لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
اي سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو درنظر آصف جمشید مکان باش -
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
هم عفاالله صبا کز تو پیامی میداد
ور نه در کس نرسیدیم که از کوی تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود
بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود
به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان میشد ودر آرزوی روی تو بود -
مژده اي دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که من
زدهام فالی و فریادرسی می آید
ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
هرکس آنجا به امید قبسی می آید
هیچکس نیست که در کوی تواش کاری نیست
هرکس آنجا به طریق هوسی می آید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می آید
جرعهاي ده که به میخانه ارباب کرم
هر حریفی ز پی ملتمسی می آید
دوست را گر سر پرسیدن بیمار غم است
گو بیا خوش که هنوزش نفسی می آید
خبر بلبل این باغ بپرسید که من
نالهاي میشنوم کز قفسی می آید
یار دارد سر صید دل حافظ، یاران
شاهبازی به شکار مگسی می آید@Infinitie-A
-
غریب و عاشقم بر من نظر کن
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور
که جان عاشقان زیر و زبر کن
نه بس کاریست کشتن عاشقان را
برو فرمان بر و کار دگر کن
سنایی رفت و با خود برد هجران
تو نامش عاشق خسته جگر کن
ولیکن چون سحرگاهان بنالد
ز آه او سحرگاهان حذر کن