Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. غیر درسی
  4. گلچینی کوتاه از کتاب های معروف
هرچی تودلته بریز بیرون۶
JuDiJ
به نام خداوند بخشنده مهربان سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره... رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید سبز باشید و سربلند
غیر درسی
موسیقی کده🎵
MmdasnM
از نظر من موسیقیای خوب و آروم میتونن خیلی رو تمرکز تاثیر بزارن موسیقی های خوبتون رو اینجا به اشتراک بزارید تا بقیه هم ازش لذت ببرن
غیر درسی
| گالری روح نواز🫀✨ |
AinoorA
سلااامممم هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون... بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه... بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن بعضیاشون غمگینن بعضیا بی حس و بی حالن بعضیا خیلیی شادن اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین.. دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @بچه-های-تجربی-کنکور-1402 @بچه-های-تجربی-کنکور-1401 @ریاضیا @تجربیا @انسانیا @بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم) و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه منتظر عکس های زیباتون هستم
غیر درسی
شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
mriawM
سلام دوستااااااااان این تاپیک واسه اینه که تا میتونیم شاد باشیم،هرکی از درس خسته شد یا چیز دیگه،واسه زنگ تفریح بیاد اینجا شاد بشه انرژی بگیره،جوک یا سوتی های خنده دار یا هرچیز خنده دار دیگه رو اینجا بنویسیم :smiling_face_with_open_mouth_smiling_eyes:
غیر درسی
پیرِ طوس
mr.vinyzoM
Topic thumbnail image
غیر درسی
انجمن انیمه ای :>
Michael VeyM
هاعیییییی به هممه برین تو chat gpt و یه عکس از خودتون رو آپلود کنین و زیرش بنویسین: restyle image in studio ghibli style keep all details بعدشم نتیجه رو بفرستین اینجا تا ببینیم هر کدوممون چه شکلییم @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا @ریاضیا @انسانیا
غیر درسی
سمیئویک اسید
mr.vinyzoM
سلام سلام سلام سلام Your browser does not support the audio element. از اونجا که الانا تو مجازی و واقعیت کار های سم زیاد میبینیم و دیدم جاشون تو الاخونه خالیه این تاپیکو ترتیب دادم شما میتونین کلیپ های سمتون یا خاطرات اسیدیتون رو اینجا بفرستین و باهم و کنار هم فیض ببریم ایشالا که نترکیم صلوات.. ... اعاااا راستی داشت یادم میرفت که بگم هیچ جا بدون قانون نمیشه پس شمایی که اینجایین، بیاین پیشنهاداتونو برای قانون های این تاپیک بدین تا باهم تنظیمش کنیم... سمدونی جالبی میشه.... اهاااا اهالی فن بفرمایید: @Reza-H @_Narges @پرستو-بابایی @ABR_DJ @Ainoor @Zahra-HD @نویسنده-کوچولو @officer-k _k @آدمک @erfanyy @M-Shajarian @Hhh-Hh Hh @f-nalist @Soniaaa @Ay @ariana-a @مآهور @khanoomi و هرکی که چیزی تو چندته داره ....
غیر درسی
پز نیست سبک زندگیمه🫡
AinoorA
سلاام خب پیرو این ژانر جدید شوخی با آقای گلزار منم تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم میتونین از کارایی که میکنین چه ساده ، بامزه ، ادایی‌، سالم و... باشه عکس بزارین و ما را با خود آشنا کنید منتظرتون هستیم @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دوازدهم @یازدهم @دهم @تجربیا @ریاضیا @انسانیا @دانشجویان-پیراپزشکی @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-مهندسی (آکیتو)
غیر درسی
قشنگ‌ترین تعریف
S.daniyal hosseinyS
بیاید بگید ببینم قشنگ‌ترین تعریفی که تاحالا یه شخصی ازتون کرده چی بوده؟ (امیدوارم تاپیکش پر از جملات جذابِ ذوق‌دار بشه) @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء
غیر درسی
آواز🎼🎧
M.ShajarianM
این تاپیک صرفا برای تجمیع قطعات ضبط شده ای هستش که در موسیقی کده و تودلی پراکنده ان و به توصیه یکی از دوستان تصمیم گرفتم با نهایت احترام به همه شما حضرات، تاپیک رو ایجاد کنم.. اگر دوست عزیزی هم صدای خوبشون رو خواستن به اشتراک بزارن، شایق ایم به شنیدن
غیر درسی
شارژ فرستادن چیکارش کنم؟
Fateme Sh 0F
سلام بچه ها یکی یه مقدار زیاد شارژ فرستاده رو خط من اون شماره رو فقط داداشم ومامان و بابام دارن که هیچ کدوم نفرستادن زنگ زدم همراه اول میگه ممکنه اونی که فرستاده تماس بگیره باهاتون یه بار میگم بیخیال میخواست اشتباه نکنه دوباره میگم شاید یه ادم فقیری واسه تحصیل بچش میخواسته حالا چیکارش کنم؟ تا حالا هم کسی تماس نگرفته باهام اگه کسی میتونه کمک کنه ممنون میشم
غیر درسی
کیمیاگر
M
Topic thumbnail image
غیر درسی
کاف‍ــه می‍ـــم♡
sandiiiiS
سلام به یاران ج‍ــان به %(#ff00ff)[ک‍ـــافه می‍ـــم] خوش اومدین.. توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[مت‍ــن های ادب‍ــی] بفرستین ما نمیتونستیم توی تاپیک شع‍ــردانه متن ادبی بفرستیم توی تاپیک خ‌ــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن همگی خوش اومدین.. %(#0000ff)[اسپم ممنوعه] و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن @M-an %(#7f7fff)[_________________________________] خب خب دعوت میکنم از : @خانوم @dlrm @اکالیپتوس @revival @گونش @Saahaar @sheyda-fkh @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
غیر درسی
صفحه آرایی_ورد
بابونــــهب
سلام روزتون بخیر. یک کتاب رو باید گروهی تایپ کنیم و جمع بندی مطالب به عهده منه میخوام بدونم برنامه ای، آموزشی، تجربه ای که بتونه کمکم کنه یه کار تمیز درست کنم وجود داره؟ حتی هوش مصنوعی ممنون میشم اگه میدونید بگید @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-مهندسی @دانشجویان-پزشکی
غیر درسی
♥شعردانه♥
banooB
درود آلایی های خوب راستش من این تاپیک رو مکمل تاپیک قرابت میدونم برای همین امیدوارم اینجا هم حضور پر رنگی داشته باشین و حس خوبی رو از طریق شعر به هم انتقال بدیم .پیشاپیش از همراهی تون سپاسگزارم با احترام بانو پ ن : %(#ff0000)[اینجا فقط شعر بنویسید نه متن ادبی] @دانش-آموزان-آلاء @خیرین-کوچک-دریا-دل
غیر درسی
کمک برای دور زدن محدودیت روزانه چت جی پی تی
Love FistL
سلام نیاز به کمک دارم آیا راهکاری دارین که بشه از Chat-gpt به طور نامحدود( پریمیوم) ولی رایگان استفاده کرد؟
غیر درسی
✨ روز بزرگداشت شیخِ اجلّ ســعدی ✨
ForuharF
Topic thumbnail image
غیر درسی
دسکتاپ و والپیپر
D
سلام به همه. دوست داشتید والپیپر، تم گوشی/کامپیوتر، و اسکرین شات از دسکتاپتون رو اینجا به اشتراک بذارید.
غیر درسی
دلی♡
wanderingW
دیدی دوسداری یه اتفاقی بی افته یه زندگی متفاوت داشته باشه یه دوره از زندگیت یه راهی رو انتخاب کردی و الان دوس داری برگردی و انتخابش نکنی میگی کاش این کارو نکرده بودم! کاش این تصمیم رو نگرفته بودم و یا کاش فلان کارو میکردم🫠 و ته ذهنت یه گوشه ای یه رویایی داری یه رویا از یه زندگی ایده‌آل اون زندگی ایده آل همیجوری کشکی نرفته اونجا هیچ فکری هیچ طرز نگرشی هیچ احساسی همینجوری و بی دلیل بوجود نیومده برای هر یه چیز خوبی که اون زندگی داره یه بار یه جای از زندگی چیزی رو تجربه کردی که باعث شده اون زیبایی رو بخوای در واقع متوجه اون بشی و الا تا تجربه نکرده بودی حتی از وجود همچنین چیزی بیخبر بودی تا بی پولی رو تجربه نکرده باشی قدر پولدار بودن رو نمیدونی تا خونه حیاط دار داشته باشی توی اون زندگی ایده‌آل خونه حیاط دار جایی خاصی نداره تا حسرت چیزی رو نداشته باشی نمیتونی زندگی بدون اون حسرت رو آرزو کنی یه چیز بخوام ازت؟ فکر کن وسط اون زندگی ایده‌آلی و اونجا تماما برای توعه فقط یه چیزی که هست اینه که تجربیات و احساسات و افکاری که الان داری رو اونجا نداری فکر میکنی چه فرقی با الانت داره خیلی خوشحال تری؟ تویی که تجربه خونه بدون حیاط رو نداشتی بخاطر اینکه الان خونه ای که توشی یه حیاط خیلی زیبایی داره چقدر خوشحالی؟ نمیگم ناراضی هستی احتمالا خیاطتتون رو دوس داری ولی اون شوق داشتنش رو دیگه نداری( البته که این فقط یه مثل خیلی کوچیکیه) در عوضش رنگ خواسته هات عوض میشه تا تشنگی رو تجربه نکنیم قدر ابو تا شکست رو تجربه نکنیم قدر پیروزی رو و و خلاصه قدر چیزایی که میخواییم رو بدونیم چون برای اینکه اینا بوجود بیان کم رنج و سختی و کاستی کشیده نشده و اینکه کاش اینجوری میشد هم زیاد نگیم حکمت اینکه اون اتفاق افتاد اینه که الان چیزی واسه خواستن هدفی برای زندگی عیبی برای درست کردن ..دلیلی برای فردا صبح بیدار شدن داری اون زندگی رویایی یکی دیگه از دلایلی که اونجا.. یه گوشه از ذهن من و تو هست هم اینه که بدستش بیاری.. تلاش کنی تا بدستش بیاری چیزی که در موردش حرف میزنم ممکنه یه احساس باشه که میخوای داشته باشی یه زندگی لوکس/ساده ای باشه که میخوای داشته باشی یه نوع حرف زدن راه رفتن و حتی تفکری باشه که دوس داری ایجادش کنی باید اون زندگی رو برای خودت درست کنی و نگی ای کاش فلان کارو نمیکردم/یا میکردم چون هیچ سمانه ای جز اونی الان اینجاست و داره این متن رو مینویسه، لایق زندگی ایده‌آلی که الان میخواد داشته باشه، نیست میفهمی که چی میگم؟ این چیزی بود که من از کتاب کتابخانه نیمه شب یاد گرفتم ♡ البته کامل برداشت شخصی من بود و چقدر بهش نیاز داشتم... دوس داشتم این نوشته رو مثل هزاران حرفی که داشتم و بیانش نکردم، پاکش کنم ولی چون توی ایده‌آل من یه دختری هست که کمتر برای کارای خواسته و نکردش پشیمونه.(نه الانی که کلی حرف نزده و پشیمونی بابتشون رو داره) . پس همینجوری که هست میزارم اینجا بمونه یه قدمِ شده کوچولو ولی رو به جلو برای من:) شاید برای حتی یه نفر دیگه که گذرش افتاده اینجا و این نوشته رو خونده مفید باشه
غیر درسی
نوشته های با ارزش
AmirbernosiA
درود به دوستان ؛) دیدم جای این تاپیک خالی بین بقیه تاپیکا بریم سر اصل مطلب! تو این تاپیک جملات ارزش مند بزرگان دنیا و حتی جملاتی که خودتون بهش میرسید رو میگین! همین صرفا هم فقط جمله قرار میدیم! اسپمو نقل قول خواهشا نباشه! کمی نظم داشته باشه ؛)
غیر درسی

گلچینی کوتاه از کتاب های معروف

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده غیر درسی
485 دیدگاه‌ها 50 کاربران 14.2k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • _Biliifti__ آفلاین
    _Biliifti__ آفلاین
    _Biliifti_
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #41

    تیکه_کتاب

    رنج بردن باعث فهمیدن می‌شود و ذهن را به تلاش برای شناختن وا می‌دارد. تا این‌که قواعد زندگی و تلخی و سختی را می‌شناسد و به درك و شعور می‌رسد.

    ولی وقتی به فهمیدن و درك رسیدی، از آن به بعد دیگر خود فهمیدن باعث رنجت می‌شود. دیگر هم از فهمیدن خودت رنج می‌بری، هم رنج فهمیدن آنچه دیگران درك نمی‌کنند و نمی‌فهمند و نمی‌بینند، به جانت نیش می‌زند و آزارت میدهد.

    ولی هر قدر در نادانی می‌شود درجا زد، در فهمیدن نمی‌شود. وقتی چشم‌هایت باز شد، دیگر نمی‌توانی آن را ببندی و خودت را به نفهمی بزنی.

    دالان_بهشت

    لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم...

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    5
    • _Biliifti__ آفلاین
      _Biliifti__ آفلاین
      _Biliifti_
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط _Biliifti_ انجام شده
      #42

      تیکه_کتاب

      "حق اشتباه"
      ترکیب بسیار کوچکی‌ست از واژه‌ها،
      بخش کوچکی‌ست از یک جمله.
      اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟ چه کسی جز خودت؟!

      باید یک‌بار به خاطر همه چیز گریه کرد
      آنقدر گریه کرد که اشک‌ها خشک شوند
      باید این تن اندوهگین را چلاند
      بعد دفتر زندگی را ورق زد
      به چیز دیگری فکر کرد
      باید پاها را حرکت داد
      و همه چیز را از نو شروع کرد.

      آنا گاوالدا
      من_او_را_دوست_داشتم!

      لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم...

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      7
      • Mr. PerfectM آفلاین
        Mr. PerfectM آفلاین
        Mr. Perfect
        فارغ التحصیلان آلاء
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #43

        🕚حداقل #یک_دقیقه_کتاب بخوانیم📚

        نمی توانیم درست حرف بزنیم‌ تا وقتی کسی به حرف مان گوش بدهد و در یک کلام زنده نیستیم تا زمانی که دوست داشته بشویم!

        📙 برگرفته از کتاب «جستارهایی در باب عشق»
        ✍🏻نوشته آلن دوباتن

        🌺🌺🌺

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        5
        • خانومِ_دوست_داشتنیخ آفلاین
          خانومِ_دوست_داشتنیخ آفلاین
          خانومِ_دوست_داشتنی
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #44

          من این تاپیکو تازه دیدم ، چرا انقدر کم حمایت شده؟؟
          بذارین باز خب!

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          5
          • Gharibe GomnamG آفلاین
            Gharibe GomnamG آفلاین
            Gharibe Gomnam
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #45
            این پست پاک شده!
            1 پاسخ آخرین پاسخ
            0
            • Gharibe GomnamG آفلاین
              Gharibe GomnamG آفلاین
              Gharibe Gomnam
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #46

              سلام
              برشی از کتاب از کدام سو خیلی کتاب قشنگیه به من که خیلی کمک کرد
              از دیشب که جواب تماس ها و پیام ها را نمی دهد کلافه ی کلافه ام. بی وجدان روزها، این همه به عیش و خوشی می گذرد، نمی دانم چه دردی است که شب حتماً یکی دو ساعتش به فکروخیال و بی حوصلگی طی می شود و این سستی و بی حالی اش می کشد تا روز.
              فشار درس های مسخره هم که نمی گذاردآرام و قرار داشته باشم. کاش می شد امروز را از مدرسه می زدم بیرون! اصلاً حال و حوصله ی نشستن سر کلاس فیزیک را ندارم. زنگ کلاس را که زدند، بی خیال فرار کردن تسلیم شدم.

              سر و صدای بچه ها، کلاس هجده متری را برده است هوا. وحید با آن قد دیلاق و لاغرش، تا گردن رفته بود توی کتابش، تا خواست بنشیند، صندلی را کشیدم. نتوانست تعادلش را حفظ کند و محکم به زمین خورد. فکر کنم قسمت لگنی، استخوان خاجی و سه چهار مهره ی پایین کمرش اگر از کار نیفتاده باشد، مدتی بیکار خواهد شد. صدای خنده ی بچه ها کلاس را برد هوا. چند تا فحش داد؛ اما چون صورتش از درد مچاله شده بود، دلم برایش سوخت و جوابش را ندادم.
              معاونمان همان موقع رسید و حال و اوضاع را دید. جلو آمد و دست وحید را گرفت و کمک کرد بلند شود. کار من را ندید، اما فحش های وحید را شنید.

              خودم می دانستم که باید همراهش بروم. از کلاس بیرون رفتیم. وحید دست به کمر و لنگ لنگان راه می رفت. پشت شلوار قهوه ای اش خاکی شده بود. از گوشه ی چشم نگاهش کردم، ابرو درهم کشیده، لبش را به دندان گرفته بود. جداً نمی خواستم این مادرمرده را به این روز بیندازم، فقط می خواستم کمی بخندیم و فضای کوفتی عوض شود، اما توی دردسر افتادم.
              داشتم توی ذهنم حرف هایم را آماده می کردم که در دفتر کارش را باز کرد و رفت کنار میزش ایستاد. خودم را به بی خیالی زدم. هیچ وقت نشد که از این چهار دیواری که اسمش را گذاشته اند « دفتر » دل خوش داشته باشم؛ نمی دانم خاصیت وجودی اش است، به دکوراسیونش ربط دارد، به افرادی که این جا به کمین خطاها می نشینند یا به نفرتم از مدرسه بر می گردد؟ می گذاشتند، تمام اسباب و اثاث را می ریختم کنار کوچه و یک دکور می زدم، هلو. کادر را هم کلاً خلاص می کردم. هر چند که از بعضی هایشان نمی شود گذشت، از خوبی خودمان است که این ها هم خوب شده اند! چشم از در و دیوار دفتر می گیرم و نگاهم می رسد به وحید که هنوز دست به پایین کمرش گرفته بود. بچه ننه...

              • خب!
                نگاهش سمت من است.
              • بله؟!
                خوب است که کسی نیست. خودش جزو همان کادری است که بودنش بهتر از نبودنش است. عادت کرده ام به نگاه های خاص و ساکتش. حرف هایش یک طرف، بدمصب چشم هایش هم حرف دارد.
              • چه کردی جواد؟
                از نگاهش فرار می کنم و می زنم به آن راه. حالا تا بخواهد راه را پیدا کند، چند دقیقه ای سر کار است:
              • آقا آدم وقتی می خواد بشینه باید حواسش رو جمع کنه. یه نگاهی بندازه بعد!
                بی حرف می رود پشت میز و صندلی را عقب می کشد و می نشیند. وحید با چشمانی گشاد و دهانی باز، نگاهم می کند. دارم فحش هایی که توی دلش می دهد را توی چشمانش می خوانم:
              • یعنی شما در این نمایش نقشی نداشتی؟
                سوالش تمسخر ندارد و خیلی جدی است! همین جرئتم را بیشتر می کند. این پا و آن پا می شوم. لبخندی تقدیمش می کنم و می گویم:
              • پس برم سر کلاس. فیزیک داریم، عقب می افتیم.
                رو می کند سمت وحید که هنوز دستش به کمرش است.
              • نظر شما چیه؟ چی گفتی وحید!
                سرش را می اندازد پایین. هر دو ساکتیم. حوصله ی بیشتر ایستادن را ندارم. دستش را روی میز می گذارد و آرام مشت می کند.
              • تو بگو چی بگم به تون.
                وحید زود می گوید:
              • آقا من تقصیری نداشتم. چرا جواد این طوری کرد، نمی دونم.
                همیشه از این که دنبال مقصر می گردند بدم می آید. یک شوخی معمولی را می کنند یک دعوای سنگین!
              • یه شوخی بود. این قدر جنجال نداره که!
                سکوت کرده است. دستش را می زند زیر چانه اش و با انگشت هایش ریش مرتبش را شانه می زند. ریش به صورتش می آید. هرچند اگر دست من باشد، هم صورتش را سه تیغه می کنم و هم به ابروهای پر پشتش یک حالی می دهم دختر کُش.
              • آقا خُب آدم عصبانی یه حرف چرتی می زنه. بدیش این بود که شما اومدید و شنیدید.
                و با صدای آرامی می گوید:
              • ببخشید.
                دست از صورتش می کشد و خودکاری از روی میز برمی دارد. دکمه ی خودکار را بالا و پایین می کند

              بخشی دیگه از کتاب👇
              این معاون ما همیشه متفاوت بوده، همین هم هست که تا حالا با من شاخ به شاخ نشده است. زیاد برایش شاخ وشانه کشیده ام، اما انگار که نه شاخ دارد و نه شانه. وحید درمانده شده است:

              • نه؛ من تا حالا به هیچ معلمی بی احترامی نکردم.
              • به خودت چی؟
                این را در حالی که باز من را ندید می گیرد، رو به وحید می گوید.
              • به خودمون؟
                سرش را تکان می دهد. خونسردی اش دیوانه کننده است، معاونمان را می گویم.
              • گیرم که جواد به ت آسیب زد یا یه بدی کرد، تو چرا خودت رو ضعیف نشون بدی؟
              • چه کار باید می کردم؟
              • اونش به خودت مربوطه. فقط یه مشت از جواد خوردی، یکی هم از خودت.
              • آقا ما کی مشت زدیم؟
                نه نگاهم می کند و نه محلم می گذارد. ورقی بر می دارد. همان طور که صاف نشسته، ورق را مقابل وحید می گذارد:
              • ببین وحید جان!
                خودم جلو می روم و می گویم:
              • آقا ما هم که درخت!
                روی ورقه دو تا فلش به سمت هم می کشد:
              • یکی تو هستی و یکی مقابل تو. اون نباید تو رو ناراحت کنه، اما اگر کسی اشتباهی رو در مقابل تو کرد، باید بتونی جدای از او، خودت رو هم در نظر بگیری. دو طرفه است! متقابله.
                باید بتونی اذیتش نکنی، چون خودت هم ضرر می کنی. وحید تو رابطه ها حریم خودت رو هم نشکن. قبل از هر چیزی توی زندگی، این خود تویی که باید به فکر خودت باشی. وحید، مهمه، ارزشمنده.

              یه بخش دیگش👇
              حالم از این آرامش و حوصله ی آقای مهدوی به هم می خورد. توی این چند ماه، شاید این دفعه ی بیستم باشد. سر همه ی کار ها مجبورم بیایم و او چندکلمه ای می گوید و نگاهی به هم می کنیم و می روم. اما این دفعه اساسی لج کرده است. امسال تازه آمده و معاون ما پیش دانشگاهی هاست. قدبلند و چهارشانه است. موهایش را کج می زند.
              هرچند که به صورتش همین مدل هم می آید
              هرچقدر کاریکاتورش را می کشم و مدل موها را عوض می کنم، فایده ندارد. همین طور جذاب تر است.
              خیلی دفتری نیست. اصلا پشت میزنشین نیست! پایه ی همه ی جنب وجوش هاست. والیبال و تنیس و بسکتبال و بدمینتون بازی می کند. هروقت که بچه ها توی حیاطند حتماً او توی دفتر نیست. خیلی بی کار است به قرآن! چنان با همه گرم می گیرد که انگار برادر کوچک ترش هستیم. با بچه های خودشیرین هم مدام برنامه ی کوه و استخر می ریزند. گاهی هم از زیر میزش کتاب هایی با نور چشمی ها رد و بدل می کند.

              Gharibe GomnamG 1 پاسخ آخرین پاسخ
              5
              • Gharibe GomnamG Gharibe Gomnam

                سلام
                برشی از کتاب از کدام سو خیلی کتاب قشنگیه به من که خیلی کمک کرد
                از دیشب که جواب تماس ها و پیام ها را نمی دهد کلافه ی کلافه ام. بی وجدان روزها، این همه به عیش و خوشی می گذرد، نمی دانم چه دردی است که شب حتماً یکی دو ساعتش به فکروخیال و بی حوصلگی طی می شود و این سستی و بی حالی اش می کشد تا روز.
                فشار درس های مسخره هم که نمی گذاردآرام و قرار داشته باشم. کاش می شد امروز را از مدرسه می زدم بیرون! اصلاً حال و حوصله ی نشستن سر کلاس فیزیک را ندارم. زنگ کلاس را که زدند، بی خیال فرار کردن تسلیم شدم.

                سر و صدای بچه ها، کلاس هجده متری را برده است هوا. وحید با آن قد دیلاق و لاغرش، تا گردن رفته بود توی کتابش، تا خواست بنشیند، صندلی را کشیدم. نتوانست تعادلش را حفظ کند و محکم به زمین خورد. فکر کنم قسمت لگنی، استخوان خاجی و سه چهار مهره ی پایین کمرش اگر از کار نیفتاده باشد، مدتی بیکار خواهد شد. صدای خنده ی بچه ها کلاس را برد هوا. چند تا فحش داد؛ اما چون صورتش از درد مچاله شده بود، دلم برایش سوخت و جوابش را ندادم.
                معاونمان همان موقع رسید و حال و اوضاع را دید. جلو آمد و دست وحید را گرفت و کمک کرد بلند شود. کار من را ندید، اما فحش های وحید را شنید.

                خودم می دانستم که باید همراهش بروم. از کلاس بیرون رفتیم. وحید دست به کمر و لنگ لنگان راه می رفت. پشت شلوار قهوه ای اش خاکی شده بود. از گوشه ی چشم نگاهش کردم، ابرو درهم کشیده، لبش را به دندان گرفته بود. جداً نمی خواستم این مادرمرده را به این روز بیندازم، فقط می خواستم کمی بخندیم و فضای کوفتی عوض شود، اما توی دردسر افتادم.
                داشتم توی ذهنم حرف هایم را آماده می کردم که در دفتر کارش را باز کرد و رفت کنار میزش ایستاد. خودم را به بی خیالی زدم. هیچ وقت نشد که از این چهار دیواری که اسمش را گذاشته اند « دفتر » دل خوش داشته باشم؛ نمی دانم خاصیت وجودی اش است، به دکوراسیونش ربط دارد، به افرادی که این جا به کمین خطاها می نشینند یا به نفرتم از مدرسه بر می گردد؟ می گذاشتند، تمام اسباب و اثاث را می ریختم کنار کوچه و یک دکور می زدم، هلو. کادر را هم کلاً خلاص می کردم. هر چند که از بعضی هایشان نمی شود گذشت، از خوبی خودمان است که این ها هم خوب شده اند! چشم از در و دیوار دفتر می گیرم و نگاهم می رسد به وحید که هنوز دست به پایین کمرش گرفته بود. بچه ننه...

                • خب!
                  نگاهش سمت من است.
                • بله؟!
                  خوب است که کسی نیست. خودش جزو همان کادری است که بودنش بهتر از نبودنش است. عادت کرده ام به نگاه های خاص و ساکتش. حرف هایش یک طرف، بدمصب چشم هایش هم حرف دارد.
                • چه کردی جواد؟
                  از نگاهش فرار می کنم و می زنم به آن راه. حالا تا بخواهد راه را پیدا کند، چند دقیقه ای سر کار است:
                • آقا آدم وقتی می خواد بشینه باید حواسش رو جمع کنه. یه نگاهی بندازه بعد!
                  بی حرف می رود پشت میز و صندلی را عقب می کشد و می نشیند. وحید با چشمانی گشاد و دهانی باز، نگاهم می کند. دارم فحش هایی که توی دلش می دهد را توی چشمانش می خوانم:
                • یعنی شما در این نمایش نقشی نداشتی؟
                  سوالش تمسخر ندارد و خیلی جدی است! همین جرئتم را بیشتر می کند. این پا و آن پا می شوم. لبخندی تقدیمش می کنم و می گویم:
                • پس برم سر کلاس. فیزیک داریم، عقب می افتیم.
                  رو می کند سمت وحید که هنوز دستش به کمرش است.
                • نظر شما چیه؟ چی گفتی وحید!
                  سرش را می اندازد پایین. هر دو ساکتیم. حوصله ی بیشتر ایستادن را ندارم. دستش را روی میز می گذارد و آرام مشت می کند.
                • تو بگو چی بگم به تون.
                  وحید زود می گوید:
                • آقا من تقصیری نداشتم. چرا جواد این طوری کرد، نمی دونم.
                  همیشه از این که دنبال مقصر می گردند بدم می آید. یک شوخی معمولی را می کنند یک دعوای سنگین!
                • یه شوخی بود. این قدر جنجال نداره که!
                  سکوت کرده است. دستش را می زند زیر چانه اش و با انگشت هایش ریش مرتبش را شانه می زند. ریش به صورتش می آید. هرچند اگر دست من باشد، هم صورتش را سه تیغه می کنم و هم به ابروهای پر پشتش یک حالی می دهم دختر کُش.
                • آقا خُب آدم عصبانی یه حرف چرتی می زنه. بدیش این بود که شما اومدید و شنیدید.
                  و با صدای آرامی می گوید:
                • ببخشید.
                  دست از صورتش می کشد و خودکاری از روی میز برمی دارد. دکمه ی خودکار را بالا و پایین می کند

                بخشی دیگه از کتاب👇
                این معاون ما همیشه متفاوت بوده، همین هم هست که تا حالا با من شاخ به شاخ نشده است. زیاد برایش شاخ وشانه کشیده ام، اما انگار که نه شاخ دارد و نه شانه. وحید درمانده شده است:

                • نه؛ من تا حالا به هیچ معلمی بی احترامی نکردم.
                • به خودت چی؟
                  این را در حالی که باز من را ندید می گیرد، رو به وحید می گوید.
                • به خودمون؟
                  سرش را تکان می دهد. خونسردی اش دیوانه کننده است، معاونمان را می گویم.
                • گیرم که جواد به ت آسیب زد یا یه بدی کرد، تو چرا خودت رو ضعیف نشون بدی؟
                • چه کار باید می کردم؟
                • اونش به خودت مربوطه. فقط یه مشت از جواد خوردی، یکی هم از خودت.
                • آقا ما کی مشت زدیم؟
                  نه نگاهم می کند و نه محلم می گذارد. ورقی بر می دارد. همان طور که صاف نشسته، ورق را مقابل وحید می گذارد:
                • ببین وحید جان!
                  خودم جلو می روم و می گویم:
                • آقا ما هم که درخت!
                  روی ورقه دو تا فلش به سمت هم می کشد:
                • یکی تو هستی و یکی مقابل تو. اون نباید تو رو ناراحت کنه، اما اگر کسی اشتباهی رو در مقابل تو کرد، باید بتونی جدای از او، خودت رو هم در نظر بگیری. دو طرفه است! متقابله.
                  باید بتونی اذیتش نکنی، چون خودت هم ضرر می کنی. وحید تو رابطه ها حریم خودت رو هم نشکن. قبل از هر چیزی توی زندگی، این خود تویی که باید به فکر خودت باشی. وحید، مهمه، ارزشمنده.

                یه بخش دیگش👇
                حالم از این آرامش و حوصله ی آقای مهدوی به هم می خورد. توی این چند ماه، شاید این دفعه ی بیستم باشد. سر همه ی کار ها مجبورم بیایم و او چندکلمه ای می گوید و نگاهی به هم می کنیم و می روم. اما این دفعه اساسی لج کرده است. امسال تازه آمده و معاون ما پیش دانشگاهی هاست. قدبلند و چهارشانه است. موهایش را کج می زند.
                هرچند که به صورتش همین مدل هم می آید
                هرچقدر کاریکاتورش را می کشم و مدل موها را عوض می کنم، فایده ندارد. همین طور جذاب تر است.
                خیلی دفتری نیست. اصلا پشت میزنشین نیست! پایه ی همه ی جنب وجوش هاست. والیبال و تنیس و بسکتبال و بدمینتون بازی می کند. هروقت که بچه ها توی حیاطند حتماً او توی دفتر نیست. خیلی بی کار است به قرآن! چنان با همه گرم می گیرد که انگار برادر کوچک ترش هستیم. با بچه های خودشیرین هم مدام برنامه ی کوه و استخر می ریزند. گاهی هم از زیر میزش کتاب هایی با نور چشمی ها رد و بدل می کند.

                Gharibe GomnamG آفلاین
                Gharibe GomnamG آفلاین
                Gharibe Gomnam
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #47
                این پست پاک شده!
                1 پاسخ آخرین پاسخ
                0
                • Gharibe GomnamG آفلاین
                  Gharibe GomnamG آفلاین
                  Gharibe Gomnam
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #48

                  یه بخش دیگه کتاب
                  اعتراف میکنم یه جاهایی از کتاب از شدت خنده منفجر شدم😂

                  با صندلی می چرخد سمتم:

                  • تو چه مرگته؟
                    چشمانم گشاد می شوند.
                  • آقای معاون...
                    چشمان قهوه ایش را تنگ می کند و با تندی می گوید:
                  • جواد اگر حرف اضافه یا نامربوط بزنی هر چی دیدی از چشم خودت دیدی.
                    خشونت با جوان باعث جوب خوابی می شود. این را ذهنم می گوید، اما صدایم درنمی آید.
                  • یه روز دعوا می کنی... یه روز تیپ ویژه می زنی... یه روز ده نفر رو با شماره ی یه دختر سر کار می ذاری... یه روز موبایل می آری و فیلمبرداری و سر صدا... یه روز تو روی معلم می ایستی... یه روز صندلی می کشی... یه روز فحش می دی... آخه بشر دو پا که تا هفده سال پیش چهار دست و پا راه می رفتی، پوشکتم یکی دیگه عوض می کرد و غذا که غذا که می خوردی از دهنت می ریخت روی لباست، چی شده قدت بلند شده، هیکلی شدی، فکر کردی کی هستی؟
                    چه سنگین هم وزنه می زند. دهانم را از باد پر می کنم و همان طور که نگاهش می کنم نفسم را بیرون می دهم.
                  • آقا یه فرصت بده!
                  • فرصت بدم که بری چه غلط دیگه ای بکنی؟ ماژیک وایت برد پرت کنی؟ به خواهرهای بچه ها زنگ بزنی؟ کیف معلم رو کش بری؟
                  • این قدر دقیق گزارش دادن لامصبا، بی بی سی تعطیل کنه آبرومندتره.
                  • تعطیل کنه یا تو رو استخدام کنه؟
                  • دور از جون!
                  • تو بگو چه کار کنم برات؟
                  • آقا خودتونو به زحمت نندازید ما راضی نیستیم.
                    خیلی جوش آورده است. اگر با این دنده جلو نروم کارم پیش نمی رود. خودم هم مانده ام حیران که چرا مقابلش عقب نشسته ام. بلند می شود:
                    باشه. پس پاشو پروند ت رو بدم بهت می خوام زحمت کم کنی تا راضی باشی!
                    دست راستش را می گذارد روی میز و نیم خیز می شود. امروزش و این حالش با بقیه ی روزها و حالاتش فرق دارد. کمی که نه، خیلی جا خورده ام. هول می شوم:
                  • آقا شما بفرما بشین، بفرما خسته اید. خیلی حرص نخورین یه لیوان آب بدم خدمتتون!

                  تند می روم از پارچ آبی که روی میز وسط دفتر است، لیوانی پر می کنم و می آورم مقابلش. بالاخره عصبانی شدنش را هم دیدم. عصبی شدنش هم به درد نمی خورد، من باشم شیشه پایین می آورم، مشت می زنم، عربده هایم جیغ مادرم را هوا می برد. این نشسته و فقط دارد ردیف می کند. جرات نگاه کردن به صورتش را ندارم. لیوان را که دستش می دهم، درجا روی لباسم خالی می کند و پشتش پارچ آب است که از دستم کشیده می شود و روی سرم خالی می شود. دستم باز مانده و متحیر.

                  • جوجه ی آب کشیده شدی. منتهی جوجه شترمرغی از درازی گردن کشی. حالا برو کلاس
                    از زبان اقای معاون:
                    جواد برایم موضوع لاینحلی نیست، اما برایم سخت است که نمی توانم آن طور که دوست دارند کمکشان کنم. فضای مدرسه آن قدر درس و فشار است که فقط باید شب و روز را بگذرانی. کاش می توانستم یک روش جدید برای این همه جوان به کار ببرم تا این طور هدر نروند! آن از فشار مدیر که چرا این قدر به بچه ها بها می دهی پررو می شوند؛ این از فشار درسی معلم ها که انگار بچه ها در زندگیشان جز درس
                    هیچ موضوع دیگری وجود ندارد و اصلاً کسی که مهم نیست انسان است و روح و روان و افکارش. پدر و مادرها هم که تمام آرزویشان مدرک گرفتن دهان پرکن بچه هایشان است و دیگر هیچ.
                    اولین عطسه را که آمد سراغم، راهم را کج کردم سمت خانه. زنگ زدم و به مدرسه اطلاع دادم که حال ندارم و می روم. نگفتم که از بدحالی بچه هاست این حال و روزم؛ از سرگردانی شان، از چشم های پر از سوالشان، از زندگی های هر روز یک مدلی شان که هم خودشان را کلافه و سردرگم کرده، هم ما را متحیر! من معنای لذت را نمی فهمم؟ این ها لذت را طور دیگر معنا می کنند؟ لذت که تعریفش عوض نشده است! پس چه خبر است؟
                    جواد پول دار و قلدر مدرسه است. ظاهراً خوش تر از او نداریم؛ اما از نگاه ها و کارهایش می فهمم که درونش چه بیابانی است. اهل این نیستم که کسی را وادار به کاری کنم و او هم خودش نخواسته که با هم باشیم. نه در فوتبال و والیبال همراهمان می شود و نه در قرارهای بیرون مدرسه ای.
                    با طیف خاصی می گردد و بی پروایی مخصوصی هم دارد. اگر هم تا به حال با من مثل همه ی کادر درگیر نشده است، چون مثل همه برایش ارزش قایلم و بین خودش و کارهای عجیب و غریبش فرق می گذارم. بچه ای دل رحم است. یکی دوبار که برای مناطق فقیرنشین هدیه جمع می کردم، دیدم که دور از چشم بقیه کمک کرد؛ به دوستانش هم می گفت: آدم باشید...

                  زنگ خانه را می زنم. تنها کسی که الآن همراهم است و تا آرام بشوم سین جیمم نمی کند در را باز می کند. حالم را که می بیند لب می گزد و دست به صورتش می گذارد. لبخندی می زنم و سری تکان می دهم و یک راست می روم زیر دوش آب گرم. همه در سکوت او تمام شد و من هم افتادم. فقط لحظه هایی که برایم نوشیدنی گرم و آب میوه می آورد در خاطرم هست. چشم باز کردم تا برای چند دقیقه ای رنگ نگاهش آرامم کند و با نگاهم آرامش کنم. دستش را نمی گیرم تا درجه ی تبم را نفهمد.
                  هر چند که از دستمال خیسی که بر پیشانی ام می گذارد و تشت آب سردی که پاهایم را توی آن می گذارد، لرزی به تمام بدنم می نشیند.

                  • مهدی، بریم دکتر. خواهش می کنم.
                    سر تکان می دهم. خودش می داند که من این گوشه ی دنیا و پرستارش را با هزار دکتر عوض نمی کنم.
                  • مهدی! ماشین رو کجا گذاشتی؟
                    چشمان تب دارم را باز می کنم و سر می چرخانم طرفش.
                    -می خوام ببرمت دکتر. کلید یدک دارم، بگو کجاست برم بیارم.
                  • خوب می شم. نگران نباش.
                  • نمی خوای که خودم طبابت کنم و مجبور بشی داروهای بدمزه ای رو که می دم بخوری؟
                    دقیقاً همین را می خواهم. تلخی دارویش را ترجیح می دهم به آمپول های پدردرآور. آدم وقتی مریض می شود بچه هم می شود. پرستار تمام وقت می خواهد. بلند می شود که برود. دستش را می گیرم.
                  • هیچی نمی خوام فقط پیشم بشین.
                    یه بخش دیگه
                    اصلاً چرا زندگی باید نقص داشته باشه؟
                    روی میز خم می شود.
                  • چون همین جوری با نقصش ان قدر بشر دوپای پررویی هستی که جز خدا همه رو بنده ای. شیطون رو، خودت رو، آدم ها رو حاضری بندگی کنی. این قدر هم رو دار؟ حالا هم برو بگو همونا هم نقصت رو برطرف کنند.
                    تمام فکر و روانم درگیر این است که جوابش را بدهم و تسلیم نشوم. درست و غلطش هم مهم نیست. چشم ریز می کنم و می گویم:
                  • نقص رو اصلیه داده.
                  • تا نقص رو چی بدونی؟ کجای خلقتت نامیزونه؟
                    نقص رو اصلیه نداده. اونی که تو می گی؛ مشکله،
                    اینکه درس نمی خونی، نمره نمی آری، اینکه تو دختر مردم رو ده بار می پیچونی، یه بارم یکی از اونا که اتفاقاً دوستش داری تو رو قال می ذاره. اینکه اخلاق خودت تلخه و پدر و مادرت نمی تونند تحملت کنند، اینکه آرامش روان نداری چون خیلی ها رو روانی کردی، چند تا دیگه برات بشمرم؟ بگو اینا تقصیر کیه؟ تو که همه رو با اختیار خودت انجام دادی، یه پا هم گرفتی آزادی هر کاری می خوای می کنی و بعد علامت آزادی بالا می بری، پس دیگه چه حرفی داری؟
                    اوه اوه، از همه چیز هم خبر دارد نامرد! تمیز رو نمی کند و الکی همه اش احترام می گذارد. یک شاگرد درپیت مثل خودم داشته باشم، به جواب سلامش، علیک نمی گویم. خوب کوتاه آمده است تا حالا. اما من کوتاه بیا نیستم. حس می کنم دردی آنی در سرم می پیچد.
                  • فهمیدم همه رو می دونید. می گید چه کار کنم؟
                    بلند می شود در دفتر را باز می کند.
                    هیچی! آزادی. با من اسیر دیگه نگرد. نمی تونیم با هم کنار بیایم
                    اواسط داستان یه اتفاق فوق العاده هیجان انگیز میفته حقیقتش بار اول دعواهای این اقای معاون و اقا جواد منو به خودش جذب کرد ولی خانم نرجس شکوریان فرد خوب از پس نوشتن کتاب بر اومدن
                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  6
                  • Gharibe GomnamG آفلاین
                    Gharibe GomnamG آفلاین
                    Gharibe Gomnam
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #49

                    @دانش-آموزان-آلاء

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    3
                    • Mr. PerfectM آفلاین
                      Mr. PerfectM آفلاین
                      Mr. Perfect
                      فارغ التحصیلان آلاء
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #50

                      خانومِ_دوست_داشتنی
                      Gharibe Gomnam

                      ممنون ازتون کمی حمایت کنید شاید این تاپیک خسته کمی راه بیاد🌹🌹🙏🙏

                      Gharibe GomnamG 1 پاسخ آخرین پاسخ
                      4
                      • Mr. PerfectM Mr. Perfect

                        خانومِ_دوست_داشتنی
                        Gharibe Gomnam

                        ممنون ازتون کمی حمایت کنید شاید این تاپیک خسته کمی راه بیاد🌹🌹🙏🙏

                        Gharibe GomnamG آفلاین
                        Gharibe GomnamG آفلاین
                        Gharibe Gomnam
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #51

                        @Mr-Perfect
                        من اصلا ندیده بودم
                        ولی سعی میکنم هرشب بزارم

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        4
                        • Mr. PerfectM آفلاین
                          Mr. PerfectM آفلاین
                          Mr. Perfect
                          فارغ التحصیلان آلاء
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #52

                          🕚حداقل #یک_دقیقه_کتاب بخوانیم📚

                          یک عمر در انتظاری تا بیابی
                          آن را که درکت کند و تو را همان گونه که هستی بپذیرد، و عاقبت در می یابی که او از همان آغاز
                          "خودت" بوده ای!

                          📕برگرفته از کتاب «یادداشت های مرد فرزانه»
                          ✍🏻نوشته ریچارد باخ

                          🌺🌺🌺

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          6
                          • Mr. PerfectM آفلاین
                            Mr. PerfectM آفلاین
                            Mr. Perfect
                            فارغ التحصیلان آلاء
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #53

                            🕐 هرروزحداقل #یک_دقیقه_کتاب بخوانیم

                            دفترچه تلفن من پر از اسم های جور واجوره، اما وقتی دنبال کسی میگردم تا بتونم چند کلمه ای باهاش حرف بزنم می بینم که به صورت مفتضحانه ای هیچ کس رو ندارم، و اون اعدادی که جلوی اسم ها نوشته شده، مثل اعدادی که روی یه چک بی محل نوشته شده باشه، بی ارزش و مسخره‌ان.

                            📚 برگرفته از کتاب "قهوه سرد آقای نویسنده"
                            🖋 اثر "روزبه معین"

                            🌺🌺🌺

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            7
                            • Mr. PerfectM آفلاین
                              Mr. PerfectM آفلاین
                              Mr. Perfect
                              فارغ التحصیلان آلاء
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #54

                              🕐 هرروزحداقل #یک_دقیقه_کتاب بخوانیم

                              این روزها همه کارشناس زندگی شده اند اما هیچ کس کارش زندگی کردن نیست! همه شاعران شعرهای قشنگ و متفکران جملات ناب شده اند, اما هیچ کس قدرت درک ساده ترین مسایل زندگی را ندارد, همه تماشاچیانی شده ایم که فقط بیرون از گود داد میزنیم لنگش کن, اما هیچ کس قدرت و جرات جنگیدن را ندارد...

                              📚 برگرفته از کتاب "قانون های نانوشته"
                              🖋 اثر "شهرام شریف پیران"

                              🌺🌺🌺

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              7
                              • -Dr_Ugger-- آفلاین
                                -Dr_Ugger-- آفلاین
                                -Dr_Ugger-
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #55

                                #یک_دقیقه_کتاب بخوانیم
                                #کاغذ_پاره
                                <<مشکل اینه که مردم به‌قدری تنهان که حتی وقتی این موجودات زهردار رو هم به اون‌ها می‌فروشیم، باز جذب‌شون می‌شن. عجیب این‌که این موجودات هم همون حس رو دارند و نیش‌شون نمی‌زنند. یه‌بار، یادت می‌آید لوکریس؟ یه مشتری زن که از این عنکبوت های قاتل خریده بود، بعد از مدتی به مغازه برگشت. خیلی تعجب کرده بودم، ازم پرسید سوزن هم می‌فروشیم یا نه. فکر کردم می‌خواد با سوزن چشم خودش رو دربیاره، ولی اینطور نبود. سوزن رو واسه بافتن چکمه های کوچولو برای عنکبوتش می‌خواست! تازه اسم هم واسه‌ش گذاشته بود: دنسی. باهم دوست شده بودند و اون رو توی کیفش گذاشته بود. بعد در کیف رو باز کرد و عنکبوت روی دستش ورجه‌وورجه می‌کرد. به‌ش گفتم:خطرناکه برش دار. بعد خندید و گفت: دنسی به‌م شوق دوباره زندگی بخشیده.>>

                                • مغازه خودکشی - ژان تولی
                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                7
                                • Elham HoseniE آفلاین
                                  Elham HoseniE آفلاین
                                  Elham Hoseni
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #56

                                  دوست داشتن یا دوست داشته شدن، همین کافی است، چیز دیگری نپرس.
                                  (کتاب بینوایان – ویکتور هوگو)

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  9
                                  • Elham HoseniE آفلاین
                                    Elham HoseniE آفلاین
                                    Elham Hoseni
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #57

                                    تا زمانی که کسی شما را دوست داشته باشد مهم نیست که چه کسی باشید و چه ظاهری داشته باشید.
                                    (کتاب جادوگران – رولد دال)

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    9
                                    • Elham HoseniE آفلاین
                                      Elham HoseniE آفلاین
                                      Elham Hoseni
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #58

                                      هرگز نمی‌خواستم او را لمس بکنم، فقط اشعه‌ی نامرئی که از تن ام خارج و به هم آمیخته می‌شد کافی بود. این پیش‌آمد وحشت‌انگیز که به اولین نگاه به نظر من آشنا آمد. آیا همیشه دو نفر عاشق همین احساس را نمی‌کنند که سابقاً یک‌دیگر را دیده‌ بوده‌اند، که رابطه‌ی مرموزی میان آن‌ها وجود داشته است؟

                                      در این دنیای پست یا عشق او را می‌خواستم و یا عشق هیچ‌کس را. ایا ممکن بود کس دیگری در من تأثیر بکند؟ ولی خنده‌ی خشک و زننده‌ی پیرمرد – این خنده‌ی مشئوم- رابطه‌ی ما را از هم پاره کرد.

                                      بوف کور -صادق هدایت

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      8
                                      • Fa DF آفلاین
                                        Fa DF آفلاین
                                        Fa D
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #59

                                        🕐 هرروزحداقل یک_دقیقه_کتاب بخوانیم📚
                                        از ته دل می‌خواستم و آرزو می‌کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم، اگر این فراموشی ممکن می‌شد، اگر می‌توانست دوام داشته‌باشد، اگر چشم‌هایم که به هم می‌رفت در وراء خواب آهسته در عدم صرف می‌رفت و هستی خودم را دیگر احساس نمی‌کردم، اگر ممکن بود در یک لکه مرکب، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستی‌ام ممزوج می‌شد و بعد این امواج و اشکال آنقدر بزرگ می‌شد و می‌دوانید که به کلی محو و ناپدید می‌شد - به آرزوی خودم رسیده‌بودم.

                                        #صادق_هدایت
                                        #بوف_کور
                                        Moooooooooooooooood

                                        من از دیوانگان دیدم هزاران عاقل مرده...

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        7
                                        • Fa DF آفلاین
                                          Fa DF آفلاین
                                          Fa D
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Fa D انجام شده
                                          #60

                                          ⏱هر روز_حداقل_یک_صفحه_کتاب_بخوانیم📚
                                          آیا این مرگ و این آزادی از زندگی در بند بهتر نیست. آیا این مرگ بِه از آن نیست که قاضی به زجر محکومش پوزخند بزند؟
                                          آیا این مرگ بِه از آن نیست که محتاج پشت خم کند؟ آیا این مرگ بِه از آن نیست که آدم در بند باشد؟

                                          #چمدان
                                          #بزرگ_علوی

                                          من از دیوانگان دیدم هزاران عاقل مرده...

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          6
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 3
                                          • 4
                                          • 5
                                          • 24
                                          • 25
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع