هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@F-Seif-0 خوش تیپ با خوشکل فرق داره ها
-
@F-Seif-0 ن حاجی
همه ک اینطور نیس
ی چیز کلی گفتمنوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهsina bigdeli
حالا سینا فک کردی فق تو مدرسه پسرا اینطوریه؟
والا یه پسر خوشگل تو مدرسه دخترا بیاد وضع بدتره
هعییییییییییییییییییییی
استیکر خنده :| -
@F-Seif-0 خوش تیپ با خوشکل فرق داره ها
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهsina bigdeli
والا بنده تیپشو ندیدم یبار عکسش رو پروفش بود دیدم {یک عدد استیکر خنده} -
sina bigdeli
حالا سینا فک کردی فق تو مدرسه پسرا اینطوریه؟
والا یه پسر خوشگل تو مدرسه دخترا بیاد وضع بدتره
هعییییییییییییییییییییی
استیکر خنده :|نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@F-Seif-0 خیره انشالله
-
sina bigdeli
والا بنده تیپشو ندیدم یبار عکسش رو پروفش بود دیدم {یک عدد استیکر خنده}نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@F-Seif-0 ت از من بپرس
-
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ویکی یوئوش دورام مرام
-
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قبلن میگفتن اگه پسر خوشگل باشه زنش باید حرص بخوره همش چون دخترا نگاش میکنن
برم بش بگم پسراهم نگا میکنن خبر نداری -
تجربه دردشو نداشتم
اما الان دیگ بدجور خودشو میکوبونه به قفسه سینم
@Ermia-Mirzakhaniنوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهTragic Girl صدف اینا که منشن کردی ینی چی:)))))))
صدف کاش پی میگفتی حداقل:)))))
نکنه راجب اون چیزی باشه که فک میکنمم:))))) -
ویکی یوئوش دورام مرام
sina bigdeli نیازی به اون کارا نیس
-
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اوضاع خیته من رفتم :|
-
قبلن میگفتن اگه پسر خوشگل باشه زنش باید حرص بخوره همش چون دخترا نگاش میکنن
برم بش بگم پسراهم نگا میکنن خبر نداری@F-Seif-0 کلیشه های خیلی زیادی وجود داره🥲
من هعی نمیخوام اینجا بحث کنم نمیشهاصن من برم از اینجا دوباره ایگنور کنم اینجارو
-
چقدر منی. چقد حست میکنم
میخوام فقط تموم شه ، برم ، پشتمو بکنم بهش و دیگه هیچ وقت با هیچ جماعت کنکوریی کار نداشته باشم
این چن ماه اخر ، قشنگ حس میکنم خدا نشسته پشت یه تانک ، هرچی بدبختی و مشکل دستش میاد داره پرت میکنه سمتم. درسی ، غیر درسی ، خانوادگی ، عاطفی ، اعتقادی
من 180 درجه فرق کردم با اونی اول تابستون شروع کرده بود به خوندن
amirmohammad shakeri حس ی نقطه ویرگول ک میخواد تموم بشه همچی ولی باید ادامه بده...
امیدوارم آخرش برات قشنگ تموم بشه -
@F-Seif-0 کلیشه های خیلی زیادی وجود داره🥲
من هعی نمیخوام اینجا بحث کنم نمیشهاصن من برم از اینجا دوباره ایگنور کنم اینجارو
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Mr-Wick بجون بچه نداشته ام شوخیه من استیکر ندارم بذارم :|
اوکی بای -
وقتی یهویی ان نشدم
یهویی رفتم
ینی کاری ک نباید میشده شده
@Ermia-Mirzakhaniنوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۸ آخرین ویرایش توسط Potato انجام شدهTragic Girl صدف چرا اینجوری میگی
یهویی ان نشدی ینی چی
خو چرا چیزی نگفتی پی وی بممممم
چراااااااااااا الان من تو برزخممم خو بگوو -
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
ی انفرادی کشیدم دور خودم با افکار مختلفی ک هر لحظه هجوم میاره به مغزم ...از اون مرحله ای ک خودم باید دست خودمو بگیرم و بلند بشم خیلی فاصله گرفتم ..سعی میکنم برگردم به اون من با اراده و با ایمان اما اون فراموش شده فقط چند تا خاطره قشنگ و عکسایی ک عمیقا با لبخند به دوربین خیره میشد ازش باقی مونده... چ جدال بیهوده ایه بین این من جدید و اونی ک دیگه نیست...با دستای خودم سانت به سانت ی چاه عمیق کندم خاک هاشو روی آرزوهام ریختم و خودمو توش گیر انداختم ...بین این همه فقط میتونم با خدا حرف بزنم و یا دفترای سالنامه ای ک پره از ترشحات ذهنیم ...از این من جدید متنفرم اون ضعیف ترین آدمیه ک تو زندگیم دیدم ...میخوابم اون فکر میکنه ...میخونم اون فکر میکنه...باهاش لج میکنم باهام لج میکنه...میگم بیا با هم دوست باشیم بهم دهن کجی میکنه ...کاش میفهمید دیگه وقت برای این چیزا نیست ...کاش یکم بزرگ میشد و دست از لوس بازیاش برمیداشت لاقل به اندازه سختیایی ک کشیده به اندازه ترک های دست پدرش... کاش یکم شجاعت داشت...شاید بخاطر هرچیزی ببخشمش اما خودش میدونه این آخرین فرصتشه اگه نرسه و بشه برام حسرت هیچوقت هیچوقت نمیبخشمش
بچها من عادت ندارم ناله کنم تو سایت عمومی و از مشکلاتم بگم ...همیشه سعی میکردم به بقیه روحیه بدم و تا جایی ک میتونم کمکشون کنم...اینو نوشتم ک از حال این روزام برام بمونه ...دیگع نمیدونم خوندنش اون روزا منو میخندونه یا میشه بغض تو گلوم
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهluna luna مثل همه کسایی که این روزای سخت و تاقت فرسا رو تجربه میکنن. روزای سختیه که خیلی ها تجربهاش کردن خیلی ها. بعضی ها وایسادن و بعضی ها هم ادامه دادن. مصداق جمله اینشتین که زندگی مانند دوچرخه سواریست. برای اینکه تعادلت را حفظ کنی، باید به حرکت کردن ادامه بدی اما با این تفاسیر...
حرفم رو با یک رباعی از خیام بزرگ به پایان میرسونم که:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
واین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر مغان درگذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم -
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگ من داداشم اوکیه مرسی از شما بانو
-
@F-Seif-0 نه منظور منم اینه که صحت داره...
همینش کلیشه شده تو ایران متاسفانه
یه پیج معرفی میکنم در مورد چیزاییکه آدمای باشعور باید در موردش بدونن
لطفا خواستین برین فالوش کنین بعد کنکورتون...
اسم پیج هستش
Nabayad_mikhandim
محتوای اینارو دنبال کنین رفته رفته تبدیل میشین به اون آدمی که باید.
یاحق -
luna luna مثل همه کسایی که این روزای سخت و تاقت فرسا رو تجربه میکنن. روزای سختیه که خیلی ها تجربهاش کردن خیلی ها. بعضی ها وایسادن و بعضی ها هم ادامه دادن. مصداق جمله اینشتین که زندگی مانند دوچرخه سواریست. برای اینکه تعادلت را حفظ کنی، باید به حرکت کردن ادامه بدی اما با این تفاسیر...
حرفم رو با یک رباعی از خیام بزرگ به پایان میرسونم که:
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
واین یک دم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر مغان درگذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریمMatin Mousavi 1 سخته بله برای هم سخته بله قرار نبود راحت باشه خودم انتخاب کردم من فقط از خودم خستم از خودم...
ممنونم بابت پیامتون -
ی انفرادی کشیدم دور خودم با افکار مختلفی ک هر لحظه هجوم میاره به مغزم ...از اون مرحله ای ک خودم باید دست خودمو بگیرم و بلند بشم خیلی فاصله گرفتم ..سعی میکنم برگردم به اون من با اراده و با ایمان اما اون فراموش شده فقط چند تا خاطره قشنگ و عکسایی ک عمیقا با لبخند به دوربین خیره میشد ازش باقی مونده... چ جدال بیهوده ایه بین این من جدید و اونی ک دیگه نیست...با دستای خودم سانت به سانت ی چاه عمیق کندم خاک هاشو روی آرزوهام ریختم و خودمو توش گیر انداختم ...بین این همه فقط میتونم با خدا حرف بزنم و یا دفترای سالنامه ای ک پره از ترشحات ذهنیم ...از این من جدید متنفرم اون ضعیف ترین آدمیه ک تو زندگیم دیدم ...میخوابم اون فکر میکنه ...میخونم اون فکر میکنه...باهاش لج میکنم باهام لج میکنه...میگم بیا با هم دوست باشیم بهم دهن کجی میکنه ...کاش میفهمید دیگه وقت برای این چیزا نیست ...کاش یکم بزرگ میشد و دست از لوس بازیاش برمیداشت لاقل به اندازه سختیایی ک کشیده به اندازه ترک های دست پدرش... کاش یکم شجاعت داشت...شاید بخاطر هرچیزی ببخشمش اما خودش میدونه این آخرین فرصتشه اگه نرسه و بشه برام حسرت هیچوقت هیچوقت نمیبخشمش
بچها من عادت ندارم ناله کنم تو سایت عمومی و از مشکلاتم بگم ...همیشه سعی میکردم به بقیه روحیه بدم و تا جایی ک میتونم کمکشون کنم...اینو نوشتم ک از حال این روزام برام بمونه ...دیگع نمیدونم خوندنش اون روزا منو میخندونه یا میشه بغض تو گلوم
نوشتهشده در ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۱۵:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهluna luna
راستش حس کردم این متنو من نوشتم:)
و واقعا بریدم و از اون دختر برون گرا پرانرژی که از اول تابستون بکوب درس میخواند برای هدفش به ی جسم بی روح و افسرده تبدیل شدم که همه چیو میریزه توی خودش و حتی کسیو هم نداره برای دردودل و حتی تمایلی براش، حتی گاهی حس میکنم از جانب خدا هم طرد شدم و دوس دارم فقط سریع تر تموم شه زندگیم:)