هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
سارا M 0
آره -
Söz verdim zor değil ♫●
بهت قول میدم که سخت نیست ●♪
En azından sana ●♪
لااقل برای تو !!!
-
شجاعت یعنی چه؟
در یکی از دبیرستانهای تهران،
هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان،
به عنوان موضوع انشاء، این مطلب داده شد که «شجاعت یعنی چه؟»
محصلی در قبال این موضوع،
فقط نوشته بود:
شجاعت یعنی این!
و برگه خود را، سفید، به مُمتحن تحویل داده بود و رفته بود...!️اما برگه این جوان دست به دستِ دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا، به برگه سفید او نمره20 داده بودند...
️فکر میکنید اون دانشآموز چه کسی میتونست باشه؟
"علی شریعتی"
-
-
کشاورزى ساعت گرانبهایش را در انبار علوفه گم کرد. هرچه جستجو کرد، آن را نيافت.
از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آنرا پيدا کند جايزه میگيرد. کودکان گشتند اما ساعت پيدا نشد. تا اینکه پسرکى به تنهايى درون انبار رفت و بعد از مدتى بهمراه ساعت از انبار خارج شد.
️کشاورز متحير از او پرسيد چگونه موفق شدى؟ کودک گفت: من کار زيادى نکردم، فقط آرام روى زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تيک تاک ساعت را شنيدم. به سمتش حرکت کردم و آنرا يافتم.
حل مشکلات، نیازمند یک ذهن آرام است...
-
@حامد-صباحی
میخواستم گیتار بزنم یادم رفتالانم که درگیر امتحاناتم
-
ههه چ جالب
-
-
ته خوبیم داسانه
ولی عجب عجب -
@حامد-صباحی
میخواستم گیتار بزنم یادم رفتالانم که درگیر امتحاناتم
Farideh Khangah
اشکال نداره بعد امتحانات ان شالله -
روزی مردی در بيابان راهزن خطرناکی را ديد
ولي راهزن خطرناک آن مرد را نديد
خداروشکر که بخير گذشت
تا حکايت بعدی خدا یار و نگهدارتان -
ﺭﻭﺯ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺷﻔﺎﻫﯽ!ﻫﻤﺎﻥ لحظه ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ!ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
همینی ﮐﻪ ﻫﺴﺖ!ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ!
ﺍﺯ 50 ﻧﻔﺮ فقط 3 ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ!!!
ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺷﻤﺎ 10 ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ ﻣﯿﮑﻨﻢ!ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ولی ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ 3 ﻧﻔﺮ ﻫﻢ 20 ﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ ...
"ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢ ﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ "...
-
Marzieh Abouei
خودم بودم@حامد-صباحی
به هرحال من نمیدونم کدومتون بودین
-
@دختر-بهار
سلااااام زهرا خانم بهاری -
دو فروشنده کفش برای فروش کفشهای فروشگاهشان به جزیرهای اعزام شدند.
فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچ کس کفش نمیپوشد، فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت: فردا برمیگردم، اینجا هیچکس کفش نمیپوشد.
فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد، فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد: لطفا هزارجفت کفش بفرستید، اینجا همه کفش لازم دارند.
فرق بین مانع و فرصت چیست؟!
نگرش ما نسبت آن. -
Acola
نمیشه یه جور بزارید که وقتی میزنیم روش دانلود نشه؟