مُردم
-
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۷:۳۵ آخرین ویرایش توسط Nafas Hadian 0 انجام شده
سلام بچه ها
یه اتفاق خیلی بدی برام امروز افتاده
نه میتونم بگم حالم بده نه خوب
دلم نمیخواست کسی بدونه ولی نیاز داشتم یکمی کمکم کنید کلافه ام خیلی
امتحان دینی داشتم امروز
دیشب یه سری قسمت جزئی بود که باید جمع بندی میکردم
خسته شده بودم که تصمیم گرفتم بزارم برای فردا
ساعت ۶ بلند شدم شروع کردم به خوندن
ساعت ٧ تمومش کردم
تا ساعت شروع امتحان دو ساعت وقت داشتم
رفتم بخوابم ولی برای استرسی که داشتم خواب و بیدار بودم
یعنی هم خواب بودم وهم اگر صدایی از اطرافم میفتاد میفهمیدم و درک میکردم
توی همین حالت بودم که یه خوابی دیدم
خواب دیدم دارم یه کاری انجام میدم که یهو پشتم سیاه شو یه رگه های قرمز هم ایجاد شد و یهو منو توی خودش کشید
همون موقع از ترس از ته دل خدا رو صدا زدم که از خواب پریدم
وقتی خواب بد میبینم پتو رو تا گردنم میکشم بالا
وقتی خواستم پتومو درست کنم
دستمو آوردم بالا ولی ندیدمش
حس میکردم دستم رو به رومه ولی نمیدیدمش
خیلی ترسیده بودم
پتومو چنگ کردم که پسش بزنم پتو زدم کنار ولی دستم ندیدم فهمیدم جسم دستم اونجا افتاده
یخ کرده بودم
نمیدونستم چی شده
خواستم بلند شم که یهو دیدم خودم بلند شدم ولی جسمم اونجا افتاده
از ترسم سریع برگشتم به سمت جسمم
زبونم بند اومده بود
فهمیدم مردم
از ته دل التماس به خدا میکردم که بر گردم میدونستم آماده اون دنیا نیستم
نمیدونم چی شد
که بعد از نمیدونم چه مقدار مدتی به خودم اومدم
هي اعضای بدنمو تکون میدادم دیدم تکون میخورن
متوجه شدم خدا بهم رحم کرده و برم گردونده
میدونم نمی تونید باور کنید
ولی من خواب نبودم بخدا
فهمیدم مردم
حالم یکمی بده
کلافه ام
خواهرمم میگفت حس کردم مامان اومده توی اتاق بالای سرمون نشسته منم هي یه صدای ناله مانند میکنم
فقط یه چیزی بگید از این سر درگمی در بیام
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دهم
@یازدهم
@دوازدهم
@ریاضیا -
سلام بچه ها
یه اتفاق خیلی بدی برام امروز افتاده
نه میتونم بگم حالم بده نه خوب
دلم نمیخواست کسی بدونه ولی نیاز داشتم یکمی کمکم کنید کلافه ام خیلی
امتحان دینی داشتم امروز
دیشب یه سری قسمت جزئی بود که باید جمع بندی میکردم
خسته شده بودم که تصمیم گرفتم بزارم برای فردا
ساعت ۶ بلند شدم شروع کردم به خوندن
ساعت ٧ تمومش کردم
تا ساعت شروع امتحان دو ساعت وقت داشتم
رفتم بخوابم ولی برای استرسی که داشتم خواب و بیدار بودم
یعنی هم خواب بودم وهم اگر صدایی از اطرافم میفتاد میفهمیدم و درک میکردم
توی همین حالت بودم که یه خوابی دیدم
خواب دیدم دارم یه کاری انجام میدم که یهو پشتم سیاه شو یه رگه های قرمز هم ایجاد شد و یهو منو توی خودش کشید
همون موقع از ترس از ته دل خدا رو صدا زدم که از خواب پریدم
وقتی خواب بد میبینم پتو رو تا گردنم میکشم بالا
وقتی خواستم پتومو درست کنم
دستمو آوردم بالا ولی ندیدمش
حس میکردم دستم رو به رومه ولی نمیدیدمش
خیلی ترسیده بودم
پتومو چنگ کردم که پسش بزنم پتو زدم کنار ولی دستم ندیدم فهمیدم جسم دستم اونجا افتاده
یخ کرده بودم
نمیدونستم چی شده
خواستم بلند شم که یهو دیدم خودم بلند شدم ولی جسمم اونجا افتاده
از ترسم سریع برگشتم به سمت جسمم
زبونم بند اومده بود
فهمیدم مردم
از ته دل التماس به خدا میکردم که بر گردم میدونستم آماده اون دنیا نیستم
نمیدونم چی شد
که بعد از نمیدونم چه مقدار مدتی به خودم اومدم
هي اعضای بدنمو تکون میدادم دیدم تکون میخورن
متوجه شدم خدا بهم رحم کرده و برم گردونده
میدونم نمی تونید باور کنید
ولی من خواب نبودم بخدا
فهمیدم مردم
حالم یکمی بده
کلافه ام
خواهرمم میگفت حس کردم مامان اومده توی اتاق بالای سرمون نشسته منم هي یه صدای ناله مانند میکنم
فقط یه چیزی بگید از این سر درگمی در بیام
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دهم
@یازدهم
@دوازدهم
@ریاضیانوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۷:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNafas Hadian 0 روح از بدن خارج شده فقط...
-
سلام بچه ها
یه اتفاق خیلی بدی برام امروز افتاده
نه میتونم بگم حالم بده نه خوب
دلم نمیخواست کسی بدونه ولی نیاز داشتم یکمی کمکم کنید کلافه ام خیلی
امتحان دینی داشتم امروز
دیشب یه سری قسمت جزئی بود که باید جمع بندی میکردم
خسته شده بودم که تصمیم گرفتم بزارم برای فردا
ساعت ۶ بلند شدم شروع کردم به خوندن
ساعت ٧ تمومش کردم
تا ساعت شروع امتحان دو ساعت وقت داشتم
رفتم بخوابم ولی برای استرسی که داشتم خواب و بیدار بودم
یعنی هم خواب بودم وهم اگر صدایی از اطرافم میفتاد میفهمیدم و درک میکردم
توی همین حالت بودم که یه خوابی دیدم
خواب دیدم دارم یه کاری انجام میدم که یهو پشتم سیاه شو یه رگه های قرمز هم ایجاد شد و یهو منو توی خودش کشید
همون موقع از ترس از ته دل خدا رو صدا زدم که از خواب پریدم
وقتی خواب بد میبینم پتو رو تا گردنم میکشم بالا
وقتی خواستم پتومو درست کنم
دستمو آوردم بالا ولی ندیدمش
حس میکردم دستم رو به رومه ولی نمیدیدمش
خیلی ترسیده بودم
پتومو چنگ کردم که پسش بزنم پتو زدم کنار ولی دستم ندیدم فهمیدم جسم دستم اونجا افتاده
یخ کرده بودم
نمیدونستم چی شده
خواستم بلند شم که یهو دیدم خودم بلند شدم ولی جسمم اونجا افتاده
از ترسم سریع برگشتم به سمت جسمم
زبونم بند اومده بود
فهمیدم مردم
از ته دل التماس به خدا میکردم که بر گردم میدونستم آماده اون دنیا نیستم
نمیدونم چی شد
که بعد از نمیدونم چه مقدار مدتی به خودم اومدم
هي اعضای بدنمو تکون میدادم دیدم تکون میخورن
متوجه شدم خدا بهم رحم کرده و برم گردونده
میدونم نمی تونید باور کنید
ولی من خواب نبودم بخدا
فهمیدم مردم
حالم یکمی بده
کلافه ام
خواهرمم میگفت حس کردم مامان اومده توی اتاق بالای سرمون نشسته منم هي یه صدای ناله مانند میکنم
فقط یه چیزی بگید از این سر درگمی در بیام
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دهم
@یازدهم
@دوازدهم
@ریاضیانوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۷:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNafas Hadian 0 درود. طبیعی هست. اصطلاح دینی و روانشناختی بهش میگن شبح. از لحاظ علمی هم به علت استرس و اضطراب و فعالیت های مغز هست که بعضی مواقع اون اتفاق برای آدم میفته. البته من برای خودم این اتفاق نیفتاده ولی برای اطرافیانم چرا اتفاق افتاده. بعضی مواقع حتی فرد اخساس خفگی میکنه و انگار یکی داره خفهاش میکنه و انگار داره باهاش مبارزه میکنه. این طور حالات مغز یه سری مشکلات براش به وجود میاد که رفع میشه. اگه یکی کنارتون باشه و سریعا شما رو آگاه کنه و شما رو از اون حالت در بیاره سریع خوب میشید وگرنه سختیاش رو باید تحمل کنید. در مورد خطرناک بودنش اطلاعی ندارم. بد به دلتون راه ندید
-
Nafas Hadian 0 روح از بدن خارج شده فقط...
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۰۷ آخرین ویرایش توسط dani danii انجام شده@yasin-sheibak
ها رو هر وقت حوصلش سر بره میاد بیرون ی دور میزنه میزنه دگ همین این چ حرفی بود اخه -
سلام بچه ها
یه اتفاق خیلی بدی برام امروز افتاده
نه میتونم بگم حالم بده نه خوب
دلم نمیخواست کسی بدونه ولی نیاز داشتم یکمی کمکم کنید کلافه ام خیلی
امتحان دینی داشتم امروز
دیشب یه سری قسمت جزئی بود که باید جمع بندی میکردم
خسته شده بودم که تصمیم گرفتم بزارم برای فردا
ساعت ۶ بلند شدم شروع کردم به خوندن
ساعت ٧ تمومش کردم
تا ساعت شروع امتحان دو ساعت وقت داشتم
رفتم بخوابم ولی برای استرسی که داشتم خواب و بیدار بودم
یعنی هم خواب بودم وهم اگر صدایی از اطرافم میفتاد میفهمیدم و درک میکردم
توی همین حالت بودم که یه خوابی دیدم
خواب دیدم دارم یه کاری انجام میدم که یهو پشتم سیاه شو یه رگه های قرمز هم ایجاد شد و یهو منو توی خودش کشید
همون موقع از ترس از ته دل خدا رو صدا زدم که از خواب پریدم
وقتی خواب بد میبینم پتو رو تا گردنم میکشم بالا
وقتی خواستم پتومو درست کنم
دستمو آوردم بالا ولی ندیدمش
حس میکردم دستم رو به رومه ولی نمیدیدمش
خیلی ترسیده بودم
پتومو چنگ کردم که پسش بزنم پتو زدم کنار ولی دستم ندیدم فهمیدم جسم دستم اونجا افتاده
یخ کرده بودم
نمیدونستم چی شده
خواستم بلند شم که یهو دیدم خودم بلند شدم ولی جسمم اونجا افتاده
از ترسم سریع برگشتم به سمت جسمم
زبونم بند اومده بود
فهمیدم مردم
از ته دل التماس به خدا میکردم که بر گردم میدونستم آماده اون دنیا نیستم
نمیدونم چی شد
که بعد از نمیدونم چه مقدار مدتی به خودم اومدم
هي اعضای بدنمو تکون میدادم دیدم تکون میخورن
متوجه شدم خدا بهم رحم کرده و برم گردونده
میدونم نمی تونید باور کنید
ولی من خواب نبودم بخدا
فهمیدم مردم
حالم یکمی بده
کلافه ام
خواهرمم میگفت حس کردم مامان اومده توی اتاق بالای سرمون نشسته منم هي یه صدای ناله مانند میکنم
فقط یه چیزی بگید از این سر درگمی در بیام
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دهم
@یازدهم
@دوازدهم
@ریاضیانوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNafas Hadian 0 اون قسمت اولش رو ی جوری گفتی یعنی چی تو خودتو میدیدی ینی اول کار ک چکار میکنی؟
-
@yasin-sheibak
ها رو هر وقت حوصلش سر بره میاد بیرون ی دور میزنه میزنه دگ همین این چ حرفی بود اخهنوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهdani danii اگر برنامه زندگی پس از زندگی رو مشاهده کرده باشی حرف منو متوجه میشی....
-
dani danii اگر برنامه زندگی پس از زندگی رو مشاهده کرده باشی حرف منو متوجه میشی....
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@yasin-sheibak نه بابا وقتم نمیشد کامل ببینم تیکه تیکه بود همش فقتم خانواده میومدن بیکار بودم صداشو گوش می کردم تو اتاق
-
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام
متخصصی چیزی نیستم ولی نزدیک ترین چیز علمیی که میتونم تصور کنم برات اتفاق داده ، Sleep paralysis یا همون فلج خواب (فکر کنم تو فارسی بهش میگن بختک) هست
از لحاظ شبه علمی هم ، خیلی بیشتر شبیه luicd dreaming , خواب شفاف هست یا اینکه برون فکنی ( Astral projection ) هست. با توجه به چیزایی که میگی میخوره بهش دومی باشه
خدا رو چه دیدی ، شایدم فقط یه خواب عادی بود. خیلی بهش فکر نکن. نزدیک کنکور هر بلایی سر ادم میاد
-
dani danii اگر برنامه زندگی پس از زندگی رو مشاهده کرده باشی حرف منو متوجه میشی....
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@yasin-sheibak ولی خب همیچینی ساده نیست چنین اتفاقی کل زندگی تو عوووض میکنه تک تک نگاه و کارات Nafas Hadian 0 خوشبحالت از این لحاظ درکی ک تو الان داری خیلی ها ارزشو دارن
-
سلام بچه ها
یه اتفاق خیلی بدی برام امروز افتاده
نه میتونم بگم حالم بده نه خوب
دلم نمیخواست کسی بدونه ولی نیاز داشتم یکمی کمکم کنید کلافه ام خیلی
امتحان دینی داشتم امروز
دیشب یه سری قسمت جزئی بود که باید جمع بندی میکردم
خسته شده بودم که تصمیم گرفتم بزارم برای فردا
ساعت ۶ بلند شدم شروع کردم به خوندن
ساعت ٧ تمومش کردم
تا ساعت شروع امتحان دو ساعت وقت داشتم
رفتم بخوابم ولی برای استرسی که داشتم خواب و بیدار بودم
یعنی هم خواب بودم وهم اگر صدایی از اطرافم میفتاد میفهمیدم و درک میکردم
توی همین حالت بودم که یه خوابی دیدم
خواب دیدم دارم یه کاری انجام میدم که یهو پشتم سیاه شو یه رگه های قرمز هم ایجاد شد و یهو منو توی خودش کشید
همون موقع از ترس از ته دل خدا رو صدا زدم که از خواب پریدم
وقتی خواب بد میبینم پتو رو تا گردنم میکشم بالا
وقتی خواستم پتومو درست کنم
دستمو آوردم بالا ولی ندیدمش
حس میکردم دستم رو به رومه ولی نمیدیدمش
خیلی ترسیده بودم
پتومو چنگ کردم که پسش بزنم پتو زدم کنار ولی دستم ندیدم فهمیدم جسم دستم اونجا افتاده
یخ کرده بودم
نمیدونستم چی شده
خواستم بلند شم که یهو دیدم خودم بلند شدم ولی جسمم اونجا افتاده
از ترسم سریع برگشتم به سمت جسمم
زبونم بند اومده بود
فهمیدم مردم
از ته دل التماس به خدا میکردم که بر گردم میدونستم آماده اون دنیا نیستم
نمیدونم چی شد
که بعد از نمیدونم چه مقدار مدتی به خودم اومدم
هي اعضای بدنمو تکون میدادم دیدم تکون میخورن
متوجه شدم خدا بهم رحم کرده و برم گردونده
میدونم نمی تونید باور کنید
ولی من خواب نبودم بخدا
فهمیدم مردم
حالم یکمی بده
کلافه ام
خواهرمم میگفت حس کردم مامان اومده توی اتاق بالای سرمون نشسته منم هي یه صدای ناله مانند میکنم
فقط یه چیزی بگید از این سر درگمی در بیام
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دهم
@یازدهم
@دوازدهم
@ریاضیانوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNafas Hadian 0
به طور غیرارادی برون فکنی کردید
هرشب که ادم میخوابه، روح از بدن خارج میشه
برون فکنی هم یعنی خروج روح از بدن، روش هایی هم براش هست که به صورت ارادی اینکارو انجام بدن
یکیش هم همینه که ادم خودشو بزاره تو حالت خلسه، یعنی خیلی خسته باشه ولی خودشو تو همون حالت هوشیار باش خفیف نگه داره
چیزی نیست عادیه این چیزا -
Nafas Hadian 0
به طور غیرارادی برون فکنی کردید
هرشب که ادم میخوابه، روح از بدن خارج میشه
برون فکنی هم یعنی خروج روح از بدن، روش هایی هم براش هست که به صورت ارادی اینکارو انجام بدن
یکیش هم همینه که ادم خودشو بزاره تو حالت خلسه، یعنی خیلی خسته باشه ولی خودشو تو همون حالت هوشیار باش خفیف نگه داره
چیزی نیست عادیه این چیزانوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Infinitie-A همهتون ی چیز میگید ک
-
@Infinitie-A همهتون ی چیز میگید ک
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهdani danii
نه خیر، مطلب یکیه، فقط نوع بیان فرق داره
ایشون فقط به طور ارادی روح از بدنشون خارج شده
که حالا به این عمل برون فکنی هم میگن
همون اتفاقی که برای اکثر مخاطبین زندگی پس از زندگی افتاده
که برا بیمارا هم پیش میاد معمولن، چون تو این حس و حال قرار میگیرن -
@Infinitie-A همهتون ی چیز میگید ک
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهdani danii خوب ببین دلایل زیادی داره این موضوع!
-
@Infinitie-A همهتون ی چیز میگید ک
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهdani danii معنوی نگاه کنی یک دلیله علمی نگاه کنی یک دلیل
-
سلام بچه ها
یه اتفاق خیلی بدی برام امروز افتاده
نه میتونم بگم حالم بده نه خوب
دلم نمیخواست کسی بدونه ولی نیاز داشتم یکمی کمکم کنید کلافه ام خیلی
امتحان دینی داشتم امروز
دیشب یه سری قسمت جزئی بود که باید جمع بندی میکردم
خسته شده بودم که تصمیم گرفتم بزارم برای فردا
ساعت ۶ بلند شدم شروع کردم به خوندن
ساعت ٧ تمومش کردم
تا ساعت شروع امتحان دو ساعت وقت داشتم
رفتم بخوابم ولی برای استرسی که داشتم خواب و بیدار بودم
یعنی هم خواب بودم وهم اگر صدایی از اطرافم میفتاد میفهمیدم و درک میکردم
توی همین حالت بودم که یه خوابی دیدم
خواب دیدم دارم یه کاری انجام میدم که یهو پشتم سیاه شو یه رگه های قرمز هم ایجاد شد و یهو منو توی خودش کشید
همون موقع از ترس از ته دل خدا رو صدا زدم که از خواب پریدم
وقتی خواب بد میبینم پتو رو تا گردنم میکشم بالا
وقتی خواستم پتومو درست کنم
دستمو آوردم بالا ولی ندیدمش
حس میکردم دستم رو به رومه ولی نمیدیدمش
خیلی ترسیده بودم
پتومو چنگ کردم که پسش بزنم پتو زدم کنار ولی دستم ندیدم فهمیدم جسم دستم اونجا افتاده
یخ کرده بودم
نمیدونستم چی شده
خواستم بلند شم که یهو دیدم خودم بلند شدم ولی جسمم اونجا افتاده
از ترسم سریع برگشتم به سمت جسمم
زبونم بند اومده بود
فهمیدم مردم
از ته دل التماس به خدا میکردم که بر گردم میدونستم آماده اون دنیا نیستم
نمیدونم چی شد
که بعد از نمیدونم چه مقدار مدتی به خودم اومدم
هي اعضای بدنمو تکون میدادم دیدم تکون میخورن
متوجه شدم خدا بهم رحم کرده و برم گردونده
میدونم نمی تونید باور کنید
ولی من خواب نبودم بخدا
فهمیدم مردم
حالم یکمی بده
کلافه ام
خواهرمم میگفت حس کردم مامان اومده توی اتاق بالای سرمون نشسته منم هي یه صدای ناله مانند میکنم
فقط یه چیزی بگید از این سر درگمی در بیام
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دهم
@یازدهم
@دوازدهم
@ریاضیانوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهNafas Hadian 0 سلام یه سری افراد میتونن این کار ها رو انجام بدن که تمرینات خاصی انجام میدن فکر نمیکنم این حالت به خاطر این باشه ..
.اگر روحتون خارج شده و میگید خواب نبودید خب این یه امر طبیعیه بلاخره ما راهی سفر به سوی خدا هستیم چه با اختیار و چه با جبر ...
مرگ خیلی به ما نزدیکه و هر لحضه ممکنه بیاد
ما ازش غافلیم خیلیامون اصلا فکرش رو هم نمیکنیم ..
تو روایات گفتن که در روز چندین بار به یاد مرگ باشید همین که آدم به یاد مرگ باشه باعث میشه خیلی رفتارهاش تغییر کنه .. -
dani danii معنوی نگاه کنی یک دلیله علمی نگاه کنی یک دلیل
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@yasin-sheibak علمی معتبر و منطقی تره. از لحاظ معنوی میان یه چیزایی میگن که برای آدم غیر قابل باوره
-
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط Gharibe Gomnam انجام شده
خدا بهت نشون داد امادش نیستی
-
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اما اصرار برچیزی داشتی که وقتش نبود
ببین کجا میلنگه -
من که اطلاعاتی ندارم و صحبت نمیکنم
این پایینی ها هم اطلاعات ندارید بهتره چیزی نگید -
Nafas Hadian 0 درود. طبیعی هست. اصطلاح دینی و روانشناختی بهش میگن شبح. از لحاظ علمی هم به علت استرس و اضطراب و فعالیت های مغز هست که بعضی مواقع اون اتفاق برای آدم میفته. البته من برای خودم این اتفاق نیفتاده ولی برای اطرافیانم چرا اتفاق افتاده. بعضی مواقع حتی فرد اخساس خفگی میکنه و انگار یکی داره خفهاش میکنه و انگار داره باهاش مبارزه میکنه. این طور حالات مغز یه سری مشکلات براش به وجود میاد که رفع میشه. اگه یکی کنارتون باشه و سریعا شما رو آگاه کنه و شما رو از اون حالت در بیاره سریع خوب میشید وگرنه سختیاش رو باید تحمل کنید. در مورد خطرناک بودنش اطلاعی ندارم. بد به دلتون راه ندید
نوشتهشده در ۲ خرداد ۱۴۰۱، ۸:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMatin Mousavi 1
من بختک روم نیوفتاده بود