هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@m-hmt در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
امممم چه بگویم که ناگفتم بهتر است
️
چه بگویم؟ نگفته هم پیداست
غم این دل مگر یکی و دو تاست؟
:)))
-
Gharibe Gomnam
خب
دفعه قبل حس کردم خیلی از خودم تعریف کردم حالا یکم از بدیامبگم
۱)اصولا آدم آرومی هستم اگه ۰ رو حداکثر خشم و ۱۰۰ رو حداکثر خوشحالی بگیریم احساسات من معمولا بین ۶۰ تا ۴۰ متغیره احتمالا تا حالا ۸۵ تا خوشحال نشدم
۲)به بعضی چیزا که همسنای خودم براشون هیجان انگیزه خیلی بی احساس نگاه میکنم
مثلا فکر میکنن گواهی نامه گرفتن چقد جذابهمن:
بعد کنکور بریم تفریح کنیم کافی شاپمن:
۳)پیرو حرفای قبلی برخلاف همسنام به حیوون نگه داشتن و ساز زدن علاقه خاصی ندارم ولی خب شاید برم کلاس ساز علاقهمند بشم
۴)احتمالا بعد یه مدت زندگی با من حوصلهتون سر بره و باهام زیاد حال نکنین و خب این بستگی به خصلت خودتونم داره که رفیق پرانرژی دوست دارین یا اروم؟
۵)مسافرت بریم حداکثر یه هفته طول بکشه چون بیشتر از اون تحمل دوری از خونهمون و راحتیش رو ندارم تازه بیش از حد تو خونه بقیه دوس ندارم بمونم
۶)اصلا مهمون نواز نیستم یکی اومد واسه یه وعده بیاد بعد بره
یا اگه کسی باشه که خیلی دوستش دارم مثلا دو سه روز نه بیشتر پس حواستون باشه زیاد مهمونم نشید که کلا قطع رابطه میکنم
۷)عاشق تاریکی و سکوت مطلقام طوری که بتونم صدای قلبمو بشنوم
۸)اصلا دوست ندارم یکی هی بهم گیر بده به شدت عصبانی میشم
۹)اصلا از محبت کردن زیاد و بوس کردن و بغل کردن خوشم نمیاد شاید هفته ای یه بوس و بغل برام کافی باشه
۱۰)وقتی عصبانی میشم ازم دوری کنین سعی نکنین اروممکنین و تنها چیزی که آرومم میکنه مرتب کردن اتاقمه
۱۱)با داداشم خیلی بد اخلاقی میکنم چون خیلی متفاوتیم
۱۲)دوست ندارم بقیه درباره کارهایی که میکنم و آینده ای که واسه خودمه نظر بدن منظورم از بقیه فامیل و دوستانه ولی خانواده جای خودشونن و حتما برام مهمه حرفاشون
۱۳)حرف مردم هیچ اهمیتی برام نداره
۱۴)اصلا خوشم نمیاد کسی که درباره یه مسئله خودش یا بچهش مشکل داره بباید بقیه رو پند بده مثال بزنم:طرف دخترش چند سال پشت کنکوره بعد میاد به ما یاد میده که چطوری کنکور قبول بشیم. مامانم با من به شدت مخالفه در این زمینه با من و هنوزم دارم فکر میکنم بهش
۱۵)پیرو مورد قبل کسی امر به معروف کنه خودش یا خانوادهش همون کار اشتباه رو انجام بدن خیلی عصبانیم میکنه
۱۶)اتاقم اغلب به هم ریختهست
۱۷)وعده های غذایی رو خیلی دوس دارم همچین غذای زیاد و خوشمزه بخورم(نکته بدش اینه که هر وعده دوست دارم غذا داشته باشیم
️)
۱۸)به سیبزمینی سرخ کرده اعتیاد دارم/:
۱۹)خودم رو به بقیه گاهی ترجیح میدم و این خیلی بده شایدم نیس چون این کارو نکنی باختی ولی به هر حال گاهی بده/:
۲۰)تامام شد:))))
@sania-Andiravan
@یه نفری گه گفته منشن نکنین تا مجبور نشم بیام:)))@Zahra-Hamrang
سلام زهرا جانماگ منظورت منم ک والا من نیاز ب ی وقفه داشتم تا بتونم مدیریت کنم کارامو ک اوکی شد الانم فعلا تودلی ایگنوره
و اینک من بیست حقیقت نوشتم ک
حقیقتای دگ بنویسم ؟ (خدایا بگه نه)
و اینک اگ منظورت من نیستم ک خب هیچی دیه
-
Gharibe Gomnam
واقعا ؟ احتمال چهارمی خیلی زیاده@حامد-صباحی
بله دیگه -
@sania-Andiravan
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که من دیدم خندیدن نداشتتت
نمیدونم جدیدا این چرا هی میاد تو ذهنم
خوبی تو سانیا؟ ((نمیدونم چ فعل و انفعالاتی تو ذهنم ب وجود اومد ک اول نوشتم ثانیا))
ZDM در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@sania-Andiravan
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ور نه این دنیا که من دیدم خندیدن نداشتتت
نمیدونم جدیدا این چرا هی میاد تو ذهنم
خوبی تو سانیا؟ ((نمیدونم چ فعل و انفعالاتی تو ذهنم ب وجود اومد ک اول نوشتم ثانیا))
سلام عزیزم
هی...
تو خوبی؟
نه ثانیا نهههههه -
بچه بودم یه دغدغه بزرگ داشتم
ارزو داشتم برنامه نویسی یاد بگیرم
یاد گرفتم ولی اون دغدغه هنوز بود
یدوست داشتم شعر گفتن یاد بگیرم
تغریبا یاد گرفتم ولی اون دغدغه هنوز هست
وقتی 12 13 سالم بود دوست داشتم عاشق بشم
عاشق شدم .. شکستشم خوردم .. ولی اون دغدغه هنوز هست
یه روزی دلم میخواست بتونم بنویسم بخونم
یاد گرفتم و اون دغدغه هنوز هست
یه روزی دلم میخواست موهام حالتشون همینجوری بشه که الان هست و الان شده ولی دغدغه هنوز هست
یه روزی قد الانم رو تو خواب هم نمیدیم که برسم بهش ولییی دغدغه هنوز هست
یه روزی دوست داشتم ریشامو سایه بندازم .. شد ولی اون دغدغه هنوز هست
یه روزی دوست داشتم هیکلم خوب باشه شد .. بعدشم دوبار دیگه چاق و لاغر شدمم ولی اون دغدغه هنوز هستت
یه روزی دوست داشتم بتونم لبخند رو لب کسی بیارم .. الان میتونم کم و بیش با مسخره بازی ولی اون دغدغه هنوز هستت
این مشکل با من بزرگ شد
با من رشد کرد
دلم من هم تو تمام سالا فقط حل شدنش رو میخواست دغدغشو داشتم
ولی خب هنوز هستت و الان فشارش بیشتر شده
من از دنیا انتظار زیادی نداشتم
حاظر بودم به هیچکدومم از این موفقیتای کوچیکو بزرگ نرسم ولی اون درست میشد
ولی هنوز هستالان حرف من اینه کاششش با اون سنم همون موقه که بچه بودم چیزی نمیفهمیدم از این چیزا و لااقل انقد دغدغشو نداشتم تا الاان که از الان به بعد سختشیو تحمل کنم
و خب کاش گاهیی بزرگترا باعث نشن که یه بچه کوچیک از همون دوران بچگی دغدغه های به این بزرگیییی رو به دوش بکشه
راجبش زیاد حرف نمیزنم ولی این یه بار این خیلی دلم گرفته براش و الان حتی همین چند ساعتی هم که اومدم اینجا با مسخره بازی بگذرونم رو هم داره ازم میگیره گفتم یه ذرشو بنویسم
برای همتون آرزو میکنم بزرگترینِ دغدغه های الانتون کنکورتون و درس و دانشگاهتون باشه
لطفا ریپلای نخوره
-
@Zahra-Hamrang
سلام زهرا جانماگ منظورت منم ک والا من نیاز ب ی وقفه داشتم تا بتونم مدیریت کنم کارامو ک اوکی شد الانم فعلا تودلی ایگنوره
و اینک من بیست حقیقت نوشتم ک
حقیقتای دگ بنویسم ؟ (خدایا بگه نه)
و اینک اگ منظورت من نیستم ک خب هیچی دیه
-
@حامد-صباحی در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
حداقل یکی از قاشق های بالا رو تو خونتون دارین
چهارمی
-
سلام به همه آلائی های عزیز
-
جدیدا خودمو تو گذشته خیلی جا میزارم...
اونقدری که انگار تو اون روز ها و شبا زندگی میکنم
تو اون خاطرات خوش...
اون موقع سانیای خیلی خوشحال تری بودم
وقتی میرم تو اون موقع ها هم یه لبخند میاد رو لبم که چقدر روزای شیرینی بود
هم یه بغضی رو چشمام واس اینکه میشه بازم اون روزا و خاطرات رو تجربه کنم؟
......
نمیدونم
چه میشه کرد
شایدم بازم شد... -
چندوقت پیش از ته قلبم احساس کردم که مشکل دنیا نیست چرا همه از این دنیای بدبخت و روز و ماه و سال دلگیرن؟
زمان که همونجوری میره جلو
دنیا که بزرگیش به همون اندازه است
مگه غیراینه که ثانیه همون ثانیه هست؟
پس چرا بعضی ادما از ثانیه شمار میخوان اروم بره جلو بعضیا میخوان تند بره جلو واسه بعضیا تند میگذره واسه بعضیا انگار زمان با تمااام توااانش کش اومده
تقصیر زندگی نیست تقصیر دنیاهم نیست
تقصیر ادماشه ولی وقتی دستت به هیچ جایی نمیرسه میندازی گردن اونا
همیشه وقتی بچه بودم میرفتیم یه نقطه بالا از اونجا به زمین نگاه میکردم به نقطه های کوچیک نورانی
به خودم میگفتم
خدایا یعنی همههه این ادما یه مقصد و زندگی ای دارن همشون مثل ما مشکل دارن؟
وقتی تو راه با ماشین راه میریم عبور متعدد ماشینها بازم واسم جذابه
چون بازم میدونم این ماشینها میخوان تهش برسن به یه جایی هرکدوم پشت فرمون درگیر دغدغه ها و مشغله هاشون میشن بعضیاشون فکرمیکنن فقط خودشون میفهمن فقط خودشون میدونن فقط خودشون با درک و شعورن
بعضیاشون سرد و بی احساسن چشمای بعضیاشونو که میبینی یخ میزنی
چقدر امروز مردم راحت قضاوت میکنن و قضاوت میشن
چقدر امروز مردم راحت اشتباهات خودشون رو گردن بقیه میندازن
چقدر همه چیز دگرگون شده همه چیز متحول شده همه چیز متفاوت شده
چقدر مردم راحت بدون اینکه درون کسی رو بدونن قضاوتش میکنن
بعضیا انقدرر دم از درک و شعور میزنن اما بهشون میرسی هیچ درک و شعوری نمیبینی اسمشو میزارن رک بودن واقع گرا بودن
نمیدونم اگر یک روز درک و شعور یعنی...
بنظرم این درک و شعور نیست دیگه
چقدر امروز همه چیز برعکس شده
چقدر امروز دلشکستن راحت شده
تو که بهتر میدونی که امروز چقدر دل ادما پردرده تو مگه خودت دلت خسته نیست؟ خسته مشکلات و فشارها اونوقت چطور دیگران رو محکوم میکنی
من میدونم تو نمیخوای مشکلاتت رو رو سر یکی دیگه خالی بکنی ولی ببین
تو خیلی راحت دلشکستی
خیلی راحت ناراحت کردی
خیلی راحت آزردی
اسمشم گذاشتی گذشتن از ادمای بی تعلق
چقدر همه بدیا خوب شدن
چقدر ادما زود هرقشریو قضاوت میکنن
چقدر راحت زخم میزنن
چقدر راحت...
تو اسمشو بزار خریت کردن
چقدر این دنیا از بالا قشنگه چقدر همه چیز از دور زیباست چقدر همه چیز از دور زیباست
ولی همینکه میری داخل دنیا
میبینی اون چراغها و رنگ و لعابهاش بودن
ادماش بعضی از ادماش اصلا قشنگ نیستن
بعضی از ادماش فقیرن بعضیاشون ثروتمند بعضیا فخر فروش و...
تو ازمن نخواه تنها دغدغم همین درسم باشه
تو از من نخواه وقتی وارد این مسیری که خودت منو کشوندی توش دیگه درگیرش نشم
تو خودت منو واردش کردی حالا میخوای ازهرچیزی که مربوط بهش میشه دورم بکنی درحالی که من بهت گفتم درسمو میخونم تو منو خودت وارد کردی چرا نمیزاری؟
اما جوابها همیشه بی سر و ته!!!
ما شدیم مثل دو شیشه که بینشون خلا پرشده
مثل افتاب و زمین که ابر بینشونه
وقتی وارد عمق داستان شدیم من دیگه ۴ ستون بدنم لرزید من نمیتونم از همچین چیزی راحت بگذرم این خیلی وحشتناکه تو دیگه از من نخواه بهش فکرنکنم
تو میدونی چقدر حرف دارم واسه گفتن اصلا تو کجا هستی؟ اصلا هستی؟ حالت خوبه؟
کجا سیر میکنی تو؟