هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@jahad-128
مرسی
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فعلا دوستان
انشاالله ادامه داستان بعدا
-
فعلا دوستان
انشاالله ادامه داستان بعدا
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Mr-Perfect
حیف شد
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط Mr. Perfect انجام شده
ببخشید کار برام پیش اومد
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
ببخشید کار برام پیش اومد
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Mr-Perfect حله چشاته مشتی بلا
-
لیاقت ندارید همین وبس.....
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر چین سر زلف تو مشاطه گشاید
عطار به یک جو نخرد نافه چین را -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلبران مهر نمایند و وفا نیز کنند
دل بر آن مهر چه بندی که جفا نیز کنند -
توی تاریکی شب آه در جریان بود زل زدم به آسمون عینکم دودی شد ∗•∗•
با صدای زنگ در یهو بارون بارید دستای خونه پر از گل داوودی شد ∗•¶…
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری
شبت دراکولایی
از اون دراکولاا ها که من میگم ؟
یا دراکولای معمولی ؟ -
دوستان بیاید یه داستان بسازیم من خط اولو مینویسم شما ادامه بدین :
نقل قول بزنید بقیه ادامه داستان قبلو ببینن و بحث هم عوض شه :
خب توی مه هیولای بزرگی رو دیدمنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دوستان بیاید یه داستان بسازیم من خط اولو مینویسم شما ادامه بدین :
نقل قول بزنید بقیه ادامه داستان قبلو ببینن و بحث هم عوض شه :
خب توی مه هیولای بزرگی رو دیدماصلا نگران خودم نبودم
فقط میگفتم نکنه هیولا بلایی سرش اورده باشه -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مرا شکر منه و گل مریز در مجلس
میان خسرو و شیرین،شکر کجا گنجد؟ -
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
دوستان بیاید یه داستان بسازیم من خط اولو مینویسم شما ادامه بدین :
نقل قول بزنید بقیه ادامه داستان قبلو ببینن و بحث هم عوض شه :
خب توی مه هیولای بزرگی رو دیدماصلا نگران خودم نبودم
فقط میگفتم نکنه هیولا بلایی سرش اورده باشهنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@سجاد-ذوالفقاری از اونجا نگو از ادامه اش بگو
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر پر از لاله ی سیراب بود دامن کوه
مرو از راه که آن خون دل فرهاد است -
دوستان بیاید یه داستان بسازیم من خط اولو مینویسم شما ادامه بدین :
نقل قول بزنید بقیه ادامه داستان قبلو ببینن و بحث هم عوض شه :
خب توی مه هیولای بزرگی رو دیدم -
@Mr-Perfect وقتی وارد آشپزخونه شدم از پنجره سایه ای رو دیدم که خیلی سریع محو شد ولی نسبت بهش بی توجه شدم و رفتم که صبحونه بخورم
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect وقتی وارد آشپزخونه شدم از پنجره سایه ای رو دیدم که خیلی سریع محو شد ولی نسبت بهش بی توجه شدم و رفتم که صبحونه بخورم
@سجاد-ذوالفقاری
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری از اونجا نگو از ادامه اش بگو
من تودلی رو باز کردم اینو دیدم از ادامش بیخبرم
بذار بخونم -
@Mr-Perfect وقتی وارد آشپزخونه شدم از پنجره سایه ای رو دیدم که خیلی سریع محو شد ولی نسبت بهش بی توجه شدم و رفتم که صبحونه بخورم
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Mr-Perfect وقتی وارد آشپزخونه شدم از پنجره سایه ای رو دیدم که خیلی سریع محو شد ولی نسبت بهش بی توجه شدم و رفتم که صبحونه بخورم
وقتی داشتم صبحانه میخوردم همش با خودم میگفتم من این عکس رو کجا دیدم ؟
تا اینکه چیزی به ذهنم رسید
سریع رفتم اعلامیه رو کندم اوردم و با عکسایی که توی گنجه ی مامان بزرگم بود چک کردم
از تعجب خشکم زده بود
اون عکس دقیقاا عکس بچگی خود من بود ...