هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_
رفتم سر کوچه و دست بلند کردم یه ماشین دربست خواستم
سوار شدم که برم....راننده یه مرد خوش صدا بود بهش میخورد گوینده باشه
وقتی داشت میگفت کجا میری چند لحظه محو صداش شده بودم
که یهو داد زد: کجاییی جوننن؟به تته پته افتاادم آدرس خونه دوستم رو بهش دادم میخواستم با یکی حرف بزنم و گیج شده بودم دوستم توی موزه کار میکرد
پیتر تو موزه کار میکرد یه چند سالی بود که اونجا کار میکرد باید حتما میرفتم پیشش
کاملااا گیج شده بودم به آدمای تو خیابون که هرکدوم سرگرم کاری بودن نگاه میکردم و میگفتم یعنی کی میتونه باشه ؟
چرا اون عکس قدیمی
چرا امروز؟فکر کابوس صبحم از ذهنم بیرون نمیرفت بعد از اینکه به خونه پیتر رسیدم در زدم کسی در رو باز نکرد فکر کردم به موزه رفته به راننده تاکسی گفتم منو به موزه برسونه به موزه رسیدم کرایه راننده تاکسی رو دادم از دور پیتر رو دیدم اونم منو دید براش دست تکون دادم و به طرفش حرکت کردم
_MILAD_
پیتر اومد پیشم بهش گفتم باید یه موضوع مهم رو باهات مطرح کنم
گفتش صبر کن من برم وسایلمو جمع کنم باهم بریم تو کافه جلوی موزه اونجا صحبت کنیم -
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سجاد-ذوالفقاری اطلاعات دقیقی از من در دسترس نیست
داستانو سعی کن هیجانی کنی ببریمون خارج از کشور
-
@سجاد-ذوالفقاری اطلاعات دقیقی از من در دسترس نیست
داستانو سعی کن هیجانی کنی ببریمون خارج از کشور
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری اطلاعات دقیقی از من در دسترس نیست
داستانو سعی کن هیجانی کنی ببریمون خارج از کشور
اوکی
الانم خارجیم -
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
_MILAD_
رفتم سر کوچه و دست بلند کردم یه ماشین دربست خواستم
سوار شدم که برم....راننده یه مرد خوش صدا بود بهش میخورد گوینده باشه
وقتی داشت میگفت کجا میری چند لحظه محو صداش شده بودم
که یهو داد زد: کجاییی جوننن؟به تته پته افتاادم آدرس خونه دوستم رو بهش دادم میخواستم با یکی حرف بزنم و گیج شده بودم دوستم توی موزه کار میکرد
پیتر تو موزه کار میکرد یه چند سالی بود که اونجا کار میکرد باید حتما میرفتم پیشش
کاملااا گیج شده بودم به آدمای تو خیابون که هرکدوم سرگرم کاری بودن نگاه میکردم و میگفتم یعنی کی میتونه باشه ؟
چرا اون عکس قدیمی
چرا امروز؟فکر کابوس صبحم از ذهنم بیرون نمیرفت بعد از اینکه به خونه پیتر رسیدم در زدم کسی در رو باز نکرد فکر کردم به موزه رفته به راننده تاکسی گفتم منو به موزه برسونه به موزه رسیدم کرایه راننده تاکسی رو دادم از دور پیتر رو دیدم اونم منو دید براش دست تکون دادم و به طرفش حرکت کردم
در حال قدم براداشتن به سمت پیتر بودم که انگار
ذهنم قفل کردهمه جا محو شد برایم و با سر زمین خوردم
...چشمانم که باز کردم خود را میان تاریخ دیدم
تمام اشیا موزه که قبلان اونا رو دیده بودم و پیتر شخصیت ها و کاربرد و.. هاشون رو بهم گفته بود.اون ها رو راهم دیدم. فکر کنم به زمان اوایل حکومت صفویان وارد شده بودم.
اینجا اصفهان است!؟؟ من چطور به اینجا امدم؟
-
@سجاد-ذوالفقاری اطلاعات دقیقی از من در دسترس نیست
داستانو سعی کن هیجانی کنی ببریمون خارج از کشور
-
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری اطلاعات دقیقی از من در دسترس نیست
داستانو سعی کن هیجانی کنی ببریمون خارج از کشور
اوکی
الانم خارجیمنوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@سجاد-ذوالفقاری
اون مختصات جغرافیای رو نقشه حواست باشه منظورم اونه
-
@سجاد-ذوالفقاری اطلاعات دقیقی از من در دسترس نیست
داستانو سعی کن هیجانی کنی ببریمون خارج از کشور
اها الان درستش می کنم به جای دوره صفیان به زمان روم سفر کرده
-
قضیه رو تاریخی نکنید توروخدا
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@haniehno
طفره نمیرم که مستقیم میگم نمیگم
-
من خرابش می کنم
من برم؟ یا نرم
-
در حال قدم براداشتن به سمت پیتر بودم که انگار
ذهنم قفل کردهمه جا محو شد برایم و با سر زمین خوردم
...چشمانم که باز کردم خود را میان تاریخ دیدم
تمام اشیا موزه که قبلان اونا رو دیده بودم و پیتر شخصیت ها و کاربرد و.. هاشون رو بهم گفته بود.اون ها رو راهم دیدم. فکر کنم به زمان اوایل حکومت صفویان وارد شده بودم.
اینجا اصفهان است!؟؟ من چطور به اینجا امدم؟
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@jahad-128
@سجاد-ذوالفقاریتورو خدا ببرمون خارج از ایران ایران محدودیت زیاده
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عه داستان تهش کجاس یچی منم بگم برم
-
عه داستان تهش کجاس یچی منم بگم برم
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey
داستانو از اول بخونید صبر کنید سجاد داستانو بگه بعد شما بگید بعد شما من میگم
-
Michael Vey
داستانو از اول بخونید صبر کنید سجاد داستانو بگه بعد شما بگید بعد شما من میگم
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده_MILAD_ خوندم باو
-
چه استقبال شدیدی صورت گرفت
-
عه داستان تهش کجاس یچی منم بگم برم
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey گل جان
تو تاپیگ گزارش نمیتونسم چیزی بگم اسپم بشه براشون.اینجا میگم:
موفق باشی -
Michael Vey گل جان
تو تاپیگ گزارش نمیتونسم چیزی بگم اسپم بشه براشون.اینجا میگم:
موفق باشینوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmahsaaa rezaeee عشقیی
-
نوشتهشده در ۵ مرداد ۱۴۰۱، ۱۳:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@farzam-yousefi
اگه نوبت رعایت بشه قشنگ میشه
-
_MILAD_
خب من نوبتم بعد شماست
رعایتش میکنم