هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری
شبت دراکولایی
از اون دراکولاا ها که من میگم ؟
یا دراکولای معمولی ؟هر کدوم که بد تره
اولی مو رو رنگ میکنه
دومی ترسناکه
وای یادم اومد
پس دومیفک میکردم عمدی گفتی
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری
شبت دراکولایی
از اون دراکولاا ها که من میگم ؟
یا دراکولای معمولی ؟هر کدوم که بد تره
اولی مو رو رنگ میکنه
دومی ترسناکه
وای یادم اومد
پس دومیفک میکردم عمدی گفتی
مگه مث توعم
-
@Elham650
مَهِل که روز وفاتم مرا به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز -
@سجاد-ذوالفقاری
داستان غربیه
فقط یه لحظه اومدن اصفهان به لطف @jahad-128 که خداروشکر اون موقع اتفاقی نیفتاد@farzam-yousefi
-
@farzam-yousefi
انگار درون چشامنش اون جای تاریک داخل کابوسم را می دیدم
سینه هم درد شدیدی گرفت انگار یک نفر از داخل وجودم مرا به سمت خودش می کشید.
سعی کردم که خودم را نگه دارم و به سمت ش نروم شروع کردم اتفاقات را برای پیتر گفتن.
تا دیدن اون اون عکس پشت در پیش رفتم که ان موج شدت گرفت و مرا به سمت خودش کشید دیگر گویا قلبم از کار افتاد. صدای پیتر در گوشم می پیچید. کسی اینجا دکتر نیست؟؟؟
کلمات و اشکال پشت عکس جلوی چشمانم امد همین طور که به سمت درونم کشیده می شدم
هر کدام از این حروف و اشکال برایم رمز گشایی می شد.@jahad-128 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi
انگار درون چشامنش اون جای تاریک داخل کابوسم را می دیدم
سینه هم درد شدیدی گرفت انگار یک نفر از داخل وجودم مرا به سمت خودش می کشید.
سعی کردم که خودم را نگه دارم و به سمت ش نروم شروع کردم اتفاقات را برای پیتر گفتن.
تا دیدن اون اون عکس پشت در پیش رفتم که ان موج شدت گرفت و مرا به سمت خودش کشید دیگر گویا قلبم از کار افتاد. صدای پیتر در گوشم می پیچید. کسی اینجا دکتر نیست؟؟؟
کلمات و اشکال پشت عکس جلوی چشمانم امد همین طور که به سمت درونم کشیده می شدم
هر کدام از این حروف و اشکال برایم رمز گشایی می شد.آرهه
کار خودش بودد
گفته بود برنمیگرده ، گفته بود که لیاقتشو ندارم
ولی عکس بچگی منو از کجا اورده ؟منظورش چیه ؟ فک کرده من دوباره باهاش اوکی میشم ؟ -
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری
شبت دراکولایی
از اون دراکولاا ها که من میگم ؟
یا دراکولای معمولی ؟هر کدوم که بد تره
اولی مو رو رنگ میکنه
دومی ترسناکه
وای یادم اومد
پس دومیفک میکردم عمدی گفتی
مگه مث توعم
-
@jahad-128 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi
انگار درون چشامنش اون جای تاریک داخل کابوسم را می دیدم
سینه هم درد شدیدی گرفت انگار یک نفر از داخل وجودم مرا به سمت خودش می کشید.
سعی کردم که خودم را نگه دارم و به سمت ش نروم شروع کردم اتفاقات را برای پیتر گفتن.
تا دیدن اون اون عکس پشت در پیش رفتم که ان موج شدت گرفت و مرا به سمت خودش کشید دیگر گویا قلبم از کار افتاد. صدای پیتر در گوشم می پیچید. کسی اینجا دکتر نیست؟؟؟
کلمات و اشکال پشت عکس جلوی چشمانم امد همین طور که به سمت درونم کشیده می شدم
هر کدام از این حروف و اشکال برایم رمز گشایی می شد.آرهه
کار خودش بودد
گفته بود برنمیگرده ، گفته بود که لیاقتشو ندارم
ولی عکس بچگی منو از کجا اورده ؟منظورش چیه ؟ فک کرده من دوباره باهاش اوکی میشم ؟ -
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری
شبت دراکولایی
از اون دراکولاا ها که من میگم ؟
یا دراکولای معمولی ؟هر کدوم که بد تره
اولی مو رو رنگ میکنه
دومی ترسناکه
وای یادم اومد
پس دومیفک میکردم عمدی گفتی
مگه مث توعم
-
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi
نه
خوبه
اونو واس چی پاکیدی ؟ -
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi
نه
خوبه
اونو واس چی پاکیدی ؟@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi
نه
خوبه
اونو واس چی پاکیدی ؟چون شوخی بود
️
-
@jahad-128 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi
انگار درون چشامنش اون جای تاریک داخل کابوسم را می دیدم
سینه هم درد شدیدی گرفت انگار یک نفر از داخل وجودم مرا به سمت خودش می کشید.
سعی کردم که خودم را نگه دارم و به سمت ش نروم شروع کردم اتفاقات را برای پیتر گفتن.
تا دیدن اون اون عکس پشت در پیش رفتم که ان موج شدت گرفت و مرا به سمت خودش کشید دیگر گویا قلبم از کار افتاد. صدای پیتر در گوشم می پیچید. کسی اینجا دکتر نیست؟؟؟
کلمات و اشکال پشت عکس جلوی چشمانم امد همین طور که به سمت درونم کشیده می شدم
هر کدام از این حروف و اشکال برایم رمز گشایی می شد.آرهه
کار خودش بودد
گفته بود برنمیگرده ، گفته بود که لیاقتشو ندارم
ولی عکس بچگی منو از کجا اورده ؟منظورش چیه ؟ فک کرده من دوباره باهاش اوکی میشم ؟@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@jahad-128 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi
انگار درون چشامنش اون جای تاریک داخل کابوسم را می دیدم
سینه هم درد شدیدی گرفت انگار یک نفر از داخل وجودم مرا به سمت خودش می کشید.
سعی کردم که خودم را نگه دارم و به سمت ش نروم شروع کردم اتفاقات را برای پیتر گفتن.
تا دیدن اون اون عکس پشت در پیش رفتم که ان موج شدت گرفت و مرا به سمت خودش کشید دیگر گویا قلبم از کار افتاد. صدای پیتر در گوشم می پیچید. کسی اینجا دکتر نیست؟؟؟
کلمات و اشکال پشت عکس جلوی چشمانم امد همین طور که به سمت درونم کشیده می شدم
هر کدام از این حروف و اشکال برایم رمز گشایی می شد.آرهه
کار خودش بودد
گفته بود برنمیگرده ، گفته بود که لیاقتشو ندارم
ولی عکس بچگی منو از کجا اورده ؟منظورش چیه ؟ فک کرده من دوباره باهاش اوکی میشم ؟امروز انقدر دیوانه وار بود که تمام خاطرات بد گذشته ام رو به یاد میاوردم یه لحظه حس کردم زمان ایستاد و مه عجیبی همه جا رو فرا گرفت و اوت هیولا باز بهم نزدیک میشد ولی اینبار حس کردم کسی پیشمه پشتمو نگاه کردم نور سفید و خیره کننده ای همه جا رو فراگرفت و از دل اون نور زنی دستشو به سمتم دراز کرد حس اعتماد عجیبی بهش داشتم و چاره ای نداشتم دستشو گرفتم و انگار به هوش اومده باشم صدای پیتر رو میشنیدم که با اضطراب صدام میزد میا میا چیشد یهو کمکم کرد رو صندلی نشستم و یه لیوان آب خوردم اتفاقات امروز رو همشو به پیتر گفتم بغض کرده بودم و دیگه نتونستم تحمل کنمگریه کردم پیتر دلداریم میداد و من فقط دوس داشتم گریه کنم ناگهان دیدم پیتر رفت بعد چند دقیقه بعد با دوتا بستنی اومد پیشم میدونست من بستنی دوس دارم میون اشکام لبخند زدم پیتر دوست دوران کودکی من بود من با اون بزرگ شده بودم و بهش اعتماد کامل داشتم بهم گفت بلند شو موزه رو نشونت بدم بلند شدیم و در حال قدم زدن بودیم و داشتیم بستنی میخوردیم یه لحظه خشکم زد همون زن رویاهام بود توی موزه مجسمه ای ازش داشتیم از پیتر در مورد اون زن پرسیدم و بهش گفتم تو رویاهام اونو دیدم گفت اون کلوپاترا قدرتمندترین فرمانروای زن مصری بوده ...
-
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi
نه
خوبه
اونو واس چی پاکیدی ؟چون شوخی بود
️
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@Saghi-Mortazavi
نه
خوبه
اونو واس چی پاکیدی ؟چون شوخی بود
️
عا گرفتم
-
@سجاد-ذوالفقاری در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@jahad-128 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@farzam-yousefi
انگار درون چشامنش اون جای تاریک داخل کابوسم را می دیدم
سینه هم درد شدیدی گرفت انگار یک نفر از داخل وجودم مرا به سمت خودش می کشید.
سعی کردم که خودم را نگه دارم و به سمت ش نروم شروع کردم اتفاقات را برای پیتر گفتن.
تا دیدن اون اون عکس پشت در پیش رفتم که ان موج شدت گرفت و مرا به سمت خودش کشید دیگر گویا قلبم از کار افتاد. صدای پیتر در گوشم می پیچید. کسی اینجا دکتر نیست؟؟؟
کلمات و اشکال پشت عکس جلوی چشمانم امد همین طور که به سمت درونم کشیده می شدم
هر کدام از این حروف و اشکال برایم رمز گشایی می شد.آرهه
کار خودش بودد
گفته بود برنمیگرده ، گفته بود که لیاقتشو ندارم
ولی عکس بچگی منو از کجا اورده ؟منظورش چیه ؟ فک کرده من دوباره باهاش اوکی میشم ؟امروز انقدر دیوانه وار بود که تمام خاطرات بد گذشته ام رو به یاد میاوردم یه لحظه حس کردم زمان ایستاد و مه عجیبی همه جا رو فرا گرفت و اوت هیولا باز بهم نزدیک میشد ولی اینبار حس کردم کسی پیشمه پشتمو نگاه کردم نور سفید و خیره کننده ای همه جا رو فراگرفت و از دل اون نور زنی دستشو به سمتم دراز کرد حس اعتماد عجیبی بهش داشتم و چاره ای نداشتم دستشو گرفتم و انگار به هوش اومده باشم صدای پیتر رو میشنیدم که با اضطراب صدام میزد میا میا چیشد یهو کمکم کرد رو صندلی نشستم و یه لیوان آب خوردم اتفاقات امروز رو همشو به پیتر گفتم بغض کرده بودم و دیگه نتونستم تحمل کنمگریه کردم پیتر دلداریم میداد و من فقط دوس داشتم گریه کنم ناگهان دیدم پیتر رفت بعد چند دقیقه بعد با دوتا بستنی اومد پیشم میدونست من بستنی دوس دارم میون اشکام لبخند زدم پیتر دوست دوران کودکی من بود من با اون بزرگ شده بودم و بهش اعتماد کامل داشتم بهم گفت بلند شو موزه رو نشونت بدم بلند شدیم و در حال قدم زدن بودیم و داشتیم بستنی میخوردیم یه لحظه خشکم زد همون زن رویاهام بود توی موزه مجسمه ای ازش داشتیم از پیتر در مورد اون زن پرسیدم و بهش گفتم تو رویاهام اونو دیدم گفت اون کلوپاترا قدرتمندترین فرمانروای زن مصری بوده ...
-
_MILAD_ ای بابا بیچاره اون هیولا حال و احوال پرسید این بغض کرد؟ :***> دختره سوسوووول ایشش
نوبت شماست فکر کنم یا من؟
فکر کنم نگبت شما جا به حا شد