هرچی تودلته بریز بیرون۶

[Saghia]

@jahad-128 شما با ۱۰ شروع کن الان سوالو میزارم

[-Dr_Ugger-]

@Saghi-Mortazavi داری تهمت میزنی گناه کبیرس اینکار

[Hamid.s]

@Saghi-Mortazavi
توصیف زندگیم ساده کم توقع غلام امام حسین و خدایش
ویژگی بد:کمی دیر میبخشم اونایی که دروغ میگن رو
ویژگی خوب ساده

از دروغ و قضاوت خیلی بدم میاد در حد المپیک

[Saghia]

10. دوتا از بزرگ ترین ترسهای زندگیتون چیه؟

@Felli
Matin Mousavi 1
Tragic Girl
@حمید-صباحی
@soniaaa
_MILAD_
@jahad-128
@Elham650
Ryhn E

[Saghia]

@حمید-صباحی از سوال ۱۰ ادامه بدین

[Tragic Girl]

@Saghi-Mortazavi مواظب دلم نبودم
محمدرضا عشریع

[مِهردُخت]

@Saghi-Mortazavi تنهایی وسط قبرستون تو شب و جن

[Saghia]

Tragic Girl از ۱۰ ادامه بده

[Tragic Girl]

@Saghi-Mortazavi اروم بودن تو شرایط بحررانی

[Hamid.s]

@Saghi-Mortazavi
شرمنده شدن در مقابل خدا
بیماری

[Tragic Girl]

@Saghi-Mortazavi جان؟!
منظورتو نفهمیدم

[Ryhn E]

@Saghi-Mortazavi
ارتفاع
تنهایی تو شب

[Saghia]

Tragic Girl از سوال ۱۰ ادامه بده برسی به بقیه

[_MILAD_]

@Saghi-Mortazavi تیشرت نه پیرهن شلوار پارچه ای نیست لی و کتان

[Tragic Girl]

@Saghi-Mortazavi عاها باشه چشم

[Tragic Girl]

@Saghi-Mortazavi ترس از دست دادن عزیزترین افراد زندگیم
ترس نرسیدن ب ارزوها

[Matin Mousavi 1]

@Saghi-Mortazavi خزندگان یه گروه رو گفتم

[Saghia]

@First در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:

@Saghi-Mortazavi داری تهمت میزنی گناه کبیرس اینکار

اوخی🥲

[Hamid.s]

@حمید-صباحی
ترس از دست دادن فامیلام هست

[jahad_121]

@Saghi-Mortazavi

یاد نمی دم من از همون اول اگاه بودم

نمی دونم احتمالان یک چیزی بوده.

نمی دونم این حسابه یا نه ولی فکر کنم خیلی حساب نیست

موقع که خیلی کوچیک بودم. یک محوطه کنار درختای داخل حیاطمون بود یک جرو شبیه اخر کوچه ها که بن بست باشه
بعد شبا که تاریک می شد اون گوشه اخرش چوب های بزرگ بود من فکر می کردم اونجا همیشه یک سری گرگ جمع شدن یا خوابیدن حتی گاهی وقتی تصور می کردم دارند حرکت می کنند و صداشون تو ذهنم میاوردم.

بعد جالبیش اینه روز هم خیلی نمی رفتم سمت اون قسمت که دقیقا چی هست اونجا یا اگرم می دیدم بازم شب باور نمی کردم.
دیگه تا یک شب با هزار تا ترس و لرز همراه بابام رفتم با چراغ قوه نشونم داد که دخترم اینا چوبه دیگه اون وقت باور کردم ترسم کم کم ریخت

جوری شده بودم به دادشم هم می گفتم اینجا گرگه ها حواست باشه