هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
مهشید حسن زاده 0 دِدا درسته ؟
کدوم لحجه هستین ؟
برادر چی میشه ؟@haniehno دَدا یعنی خواهر
ببین به خواهر میگیم آبجی یا خواخِر خب؟
ولی دیگه وقتی بخوایم خواهرامونو با نازو احترام و علاقه صداکنیم بشون میگیم ددا
مازنی
نسبتش میشه بِرار
ولی قبل اسمش یه داداش میزاریم و صدامیکنیم
اگه کسی هم توجامعه خوش اخلاق باشه و بامعرفت باشه میگیم فلانی خیلی آقاداشه و مردم یه دادا اول اسمش میزارن وقتی میخوان صداش کنن
البته بزرگترابه جوونترا میگن
ماهااستفاده نمیکنیم -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
اهورا
ددا یعنی خواهر
دداناز یعنی خواهر ناز
تندکه میگم میشه ددناز
خاله کوچیکم رواینطور صدا میزنیم
خیلی ازخودم بزرگترنیستن خودشو همسرش
براهمین شدن ددا و داداش
اینطوری,,,,اها
بمونید برا هم.
اهورا سپاس
-
بابابزرگشو دوست دارم
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
بابابزرگشو دوست دارم
نظر لطفته
️هرکی در حد دوخط هم باهاش آشنا شده همینو میگه
گفتم که دست هممونو از پشت بسته حتی زنداییام و دایی کوچکم رو -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
بابابزرگشو دوست دارم
نظر لطفته
️هرکی در حد دوخط هم باهاش آشنا شده همینو میگه
گفتم که دست هممونو از پشت بسته حتی زنداییام و دایی کوچکم رواهورا بجا دایی بابابزرگو الگو میکردین
-
@haniehno دَدا یعنی خواهر
ببین به خواهر میگیم آبجی یا خواخِر خب؟
ولی دیگه وقتی بخوایم خواهرامونو با نازو احترام و علاقه صداکنیم بشون میگیم ددا
مازنی
نسبتش میشه بِرار
ولی قبل اسمش یه داداش میزاریم و صدامیکنیم
اگه کسی هم توجامعه خوش اخلاق باشه و بامعرفت باشه میگیم فلانی خیلی آقاداشه و مردم یه دادا اول اسمش میزارن وقتی میخوان صداش کنن
البته بزرگترابه جوونترا میگن
ماهااستفاده نمیکنیممهشید حسن زاده 0 مرسی
به صورت کامل یاد گرفتم نشانک هم زدم -
مهشید حسن زاده 0 مرسی
به صورت کامل یاد گرفتم نشانک هم زدم@haniehno
-
فعلا ملت
-
اهورا بجا دایی بابابزرگو الگو میکردین
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
اهورا بجا دایی بابابزرگو الگو میکردین
انصافا سخته خیلی سخته
-
فعلا ملت
-
مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم
دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت
وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت!
همان همیشگی من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد.همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم،
داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما
اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر باز و بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت ،طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
همیشه می ایستاد و با دقت شعر ها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویسم تا چند لحظه بیشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و...
دیگر کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردند من هم دختر رویایم مداری!!!
داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم
داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم
این یک ماه رویایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخوردتمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
عشق همین است
آدم ها می روند تا بمانند!
گاهی به آغوش یار
و گاهی از آغوش یار... -
مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا میخوابیدم
دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت
وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت!
همان همیشگی من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زن هایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد.همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم،
داشت شاملو میخواند و بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما
اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر باز و بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت ،طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سیاه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
همیشه می ایستاد و با دقت شعر ها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویسم تا چند لحظه بیشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و...
دیگر کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردند من هم دختر رویایم مداری!!!
داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم
داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم
این یک ماه رویایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخوردتمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
عشق همین است
آدم ها می روند تا بمانند!
گاهی به آغوش یار
و گاهی از آغوش یار...