شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ۱۸:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
امروز استادمون روی میز تشریح روی یه رگی از اندام تحتانی(همون پای عامیانه) کلیک کرد و گفت اسمش چیه؟
یکی از بچه ها با اعتماد به نفس کامل گفت : سیاتیک
داشتیم میمردیم از خنده
استاد گفت اون که عصب سیاتیک بود
گفت خب منم منظورم همون عصب بود دیگه
دیگه گفتن تو فقط خفه شووو
خسته بودیم ولی این یه نفر کلا در جریان اوضاع کلاس نبود
موقع حضور و غیابم در حال خواب رفتن بود
استادمون گفت نچ نچفلان استاد میگه دانشجوهای این ترم کلا خوابن راست میگه
افتضاح بودیم امروز -
تمام مکالمات من و بابام در طی سال:
«بیا ببین این گوشی من چشه
بزن اخبار گوش کنیم
بزن ۳
چراغا رو خاموش کن
خونه سرد شد کولرو خاموش کن
چشات در نیومد پای لپ تاپ؟»
اگه چیزی از قلم افتاده شما ادامه بدین!
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ۱۸:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Fateme-goli گوشیم بزن ب شارژر
-
تمام مکالمات من و بابام در طی سال:
«بیا ببین این گوشی من چشه
بزن اخبار گوش کنیم
بزن ۳
چراغا رو خاموش کن
خونه سرد شد کولرو خاموش کن
چشات در نیومد پای لپ تاپ؟»
اگه چیزی از قلم افتاده شما ادامه بدین!
نوشتهشده در ۲۶ آذر ۱۴۰۱، ۱۸:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Fateme-goli درساتو خوب میخونی؟
-
@Fateme-goli درساتو خوب میخونی؟
زهرا بنده خدا 2
شاید باورتون نشه ولی بابای من تو عمرم یه بار بهم نگفت درس خون
همیشه جز 3 تای اول مدرسمون بودم ولی همیشه میگفت تو مایه ی ننگ خانواده ای از بس تنبلی تو درس خوندن -
تمام مکالمات من و بابام در طی سال:
«بیا ببین این گوشی من چشه
بزن اخبار گوش کنیم
بزن ۳
چراغا رو خاموش کن
خونه سرد شد کولرو خاموش کن
چشات در نیومد پای لپ تاپ؟»
اگه چیزی از قلم افتاده شما ادامه بدین!
دانشجویان پزشکی فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۶:۰۸ آخرین ویرایش توسط lO_Ol انجام شده -
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مادرم فکر کرده کاکتوس سالی یک استکان بیشتر آب نمیخواد…
امروز کاکتوسه گفت داداش یک لحظه بیا، اینجا کربلاس؟
یک لیوان آب بیار مُردیم از تشنگی کولرم که بابات خاموش کرده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مامانم خطاب به مرغ مینامون:
سلام عزیزم، سلام پسرم صبحت بخیر! خوب لالا کردی؟
بزار برات دون بیارم عشقم بخوری چاق بشی
چله بشی… آی مامان قربونت بره… ای جانم ای جانم!
مامانم خطاب به من:
هوی شتر نمیخوای اون تن لشت رو از جات بلند کنی؟
انقدر آدم لــــــــــــــَش!!
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به مامانم هر چی میگم
میگه برو شوهر کن،
بعد هرکار میخوای بکن!
حالا منتظریم یه صاحب جدید پیدا شه،
انتقال مالکیت بدیم
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو مغازه بودیم یه پسر بچه با باباش اومد تو مغازه ،گفت : پاستیل میخوام.
باباش گفت نه نمیخرم
پسره گفت :پس چرا جلو مهمونا زر میزنی که هیچی برا بچم کم نذاشتم؟ -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
#پند
دختری که خودش فالوت میکنه میاد عکساتم لایک میکنه میاد دایرکتت قلب میزاره قطعا پسره خوبیه
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
#جوک
یارو 4 ساعت زل زده بود به
عقدنامه ازدواجش ،زنش ازش میپرسه:
تو عقدنامه دنبال چی میگردیمیگه:
دنبال تاریخ انقضاش -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
#جوک
ﺧﺮﻭﺳﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺮﺕ ﺑﻪ ﻣﺮﻏﻬﺎﯼ ﭘﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﭘﺸﺖ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺯﯾﺮ
ﻟﺐ ﻏﺮ ﻣﯿزﺩ و میگفتﻣﯿﻤﺮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺧـﻮﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ
ﺑﮕﺮﺩﯼ -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
#جوک
اصفهانیه میخاسته آمپول بزنه میپرسه چقدر میشه ؟
تزریقاتیه میگه هزار تومن
اصفهانیه میگه پونصد میدم شما فقط آمپولو نگه دار من خودم عقب عقب میام
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
#جوک
ترسناک ترین جای دنیا کجاست
استخر زنونه...
دیگه اصلا کسی آرایش نداره. -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۸:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
#جوک
خداوند به زن ها قول داد که میتوانند مرد ایده آل رادر هر گوشه از زمین پیدا کنند
و زمین را گرد آفرید تا گوشه نداشته باشد!
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۵۸ آخرین ویرایش توسط زهرا بنده خدا 2 انجام شده
وقتی خسته ام دیگه زبونم نمیچرخه که حرف بزنم و کلا هنگ میکنم
رفته بودیم کتابخونه
ساعت ۲ دیگه میبندنش
اون قسمت فقط من و دوستم بودیم که دوستم تو دید نبود
طرف اومد به من گفت ببخشید میشه برید، دیگه باید کتابخونه رو ببندیم
تا مغزم جملهشو تحلیل کرد ۳ثانیه ای طول کشید و داشتم اینجوری "" نگاش میکردم
دوستش اومد گفت ببخشیدا معذرت میخوام
و همچنان من""
باز اون یکی اومد گفت ببخشید واقعا معذرت میخوام تا یک ساعت دیگه دوباره باز میشه
و من بعد ۳ساعت گفتم اکیه مرسی
خب حرف نزنی نمیگن لالی
بعضی وقتا هم دوستم میاد میگه سلام خوبی چه خبر؟
من:سلام مرسی
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۱۴:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۱۴:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده