هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
اولموشوخ مستی و خمار
یینه گوزلریمیز آخیر
.... -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۶:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Soniaaa نولوب🥲
-
@Soniaaa صبر پیشه کن تا پیدا بشه یا خودش مجبور شه پا در بیاره بیاد
البته شمایی ک باشی تا بیاد پا در بیاره پا رو از بیخ زدی رفته
@Danial-al در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
البته شمایی ک باشی تا بیاد پا در بیاره پا رو از بیخ زدی رفته
-
چیچک
چیز خاصی نیس -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۶:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
Alireza Varamanzar در چالش 20 حقیقت گفته است:
دوست ندارم کسی اخلاقمو بدونه
تا همینجاهم کافی بود برا فهمیدن اخلاقتون
-
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۶:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
چیچک
، -
سلام
-
@_آرام_
سلام.من
خوب هستین؟ -
@Soniaaa
چه جالبب
تو نیر هم دیده میشد -
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی ورفتی
بی من از شهر سفر کردی ورفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی............
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر وسرودی
چه گریزی ز بر من؟
که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من ویک لحظه جدایی؟؟؟؟
نتوانم............
نتوانم............
بی تو من زنده نمانم....
هما میر افشار
-
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی ورفتی
بی من از شهر سفر کردی ورفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی............
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر وسرودی
چه گریزی ز بر من؟
که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من ویک لحظه جدایی؟؟؟؟
نتوانم............
نتوانم............
بی تو من زنده نمانم....
هما میر افشار
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده -
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی ورفتی
بی من از شهر سفر کردی ورفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی............
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر وسرودی
چه گریزی ز بر من؟
که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من ویک لحظه جدایی؟؟؟؟
نتوانم............
نتوانم............
بی تو من زنده نمانم....
هما میر افشار
@ma-a پاسخ همسر فریدون مشیری به شعر بی تو مهتاب شبی…
-
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a سلام خوبی؟
تو بیست حقیقت نوشتی؟ -
@ABR_DJ سلام ممنون خودت خوبی؟
اره نوشتم -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a ممنون بد نیستم آهان پس کنکله
-
@ABR_DJ
-
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگه بین «ریاضی و فیزیک» قرار بود یکی رو انتخاب کنم، «و» رو انتخاب میکردم....
-
Alireza Varamanzar در چالش 20 حقیقت گفته است:
دوست ندارم کسی اخلاقمو بدونه
تا همینجاهم کافی بود برا فهمیدن اخلاقتون
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهچیچک اییی نباید هچ حرفی میزدم
️
سلام -
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی ورفتی
بی من از شهر سفر کردی ورفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی............
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر وسرودی
چه گریزی ز بر من؟
که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من ویک لحظه جدایی؟؟؟؟
نتوانم............
نتوانم............
بی تو من زنده نمانم....
هما میر افشار
@ma-a
اینم شعر کوچه از فریدون مشیری:
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینi عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
فریدون مشیری