هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a ممنون بد نیستم آهان پس کنکله
-
@ABR_DJ
-
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگه بین «ریاضی و فیزیک» قرار بود یکی رو انتخاب کنم، «و» رو انتخاب میکردم....
-
Alireza Varamanzar در چالش 20 حقیقت گفته است:
دوست ندارم کسی اخلاقمو بدونه
تا همینجاهم کافی بود برا فهمیدن اخلاقتون
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهچیچک اییی نباید هچ حرفی میزدم
️
سلام -
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی ورفتی
بی من از شهر سفر کردی ورفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی............
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود ونبودی
تو همه شعر وسرودی
چه گریزی ز بر من؟
که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من ویک لحظه جدایی؟؟؟؟
نتوانم............
نتوانم............
بی تو من زنده نمانم....
هما میر افشار
@ma-a
اینم شعر کوچه از فریدون مشیری:
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینi عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
فریدون مشیری -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@_آرام_ سلام علیکم
-
اگه بین «ریاضی و فیزیک» قرار بود یکی رو انتخاب کنم، «و» رو انتخاب میکردم....
@Matrix
-
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@ma-a غم انگیزه...
اسفناک
رقت انگیزه -
چیچک اییی نباید هچ حرفی میزدم
️
سلامنوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهAlireza Varamanzar دیگه حرفتونو زدین
علیک سلام -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی واقعا چیز خاصی نیست که انقدر خودتو میگیری...
️
-
@ABR_DJ ۴۰۱ واس منم بد بود
️
-
اگه بین «ریاضی و فیزیک» قرار بود یکی رو انتخاب کنم، «و» رو انتخاب میکردم....
@Matrix
تکبیررر -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمی دونم چرا فکر میکنه من پشت کوه زندگی می کنم و انقد دروغ میگه بهم
هی دروغ میگه هی وانمود میکنم حرفشو باور کردم...
دستت واسه منو و عسل رو شده
ادم دروغگو فراموشکاره فراموشکار
بارها دو حرف دراومدی
بسه دیگه -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
@Matrix
تکبیرررنوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهپرستو بابایی
؟؟؟
-
نمی دونم چرا فکر میکنه من پشت کوه زندگی می کنم و انقد دروغ میگه بهم
هی دروغ میگه هی وانمود میکنم حرفشو باور کردم...
دستت واسه منو و عسل رو شده
ادم دروغگو فراموشکاره فراموشکار
بارها دو حرف دراومدی
بسه دیگه@Matrix
یکی از دوستای منه این
نمی دونم چی فکر می کنه با خودش -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زیست گاوست گاوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو درود بر ریاضی
-
Rahman Aa
تندیس رای منفی سال رو هم باید بدن به شما -
@Matrix
یکی از دوستای منه این
نمی دونم چی فکر می کنه با خودشنوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهپرستو بابایی اینم یکی از همکلاسیام بود
وای حس میکنم حس میکنه احمقم
ولی من میفهمم که -
نوشتهشده در ۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوستم از این استاد متنفره
بعد الان واسه یه چیزی
همین استاد باید ازش مصاحبه بگیره
داشت با گوشی صحبت میکرد
تا گفت با استاد فلانی
دوتاییمون نشستیم میخندیم
بعد میگه ببخشید دوستم می خنده منم خندم میگیره
میگه زهرا تو رو خدا نخند