هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@Matrix
هیچ کاری؟(:زهرا بنده خدا 2 بهتره بگم کم کاری
-
@Matrix
قربانت(: -
@Soniaaa من نمی دونم شرایط کرونا اون زمان تو شهرتون چطور بود
مدرسه به ما سخت میگرفت حتی گواهی پزشکم جواب نبود برای اینکه تو خونه بشینیم و درس بخونیم و بعد از حضوری شدن باید میرفتیم وگرنه تهدید پشت تهدید
حضوری شدنم از اواسط سال اتفاق افتاد تا قبل اونم من بر پایه تقلب کارامو جلو می بردمنه اینکه بخام،نمیتونستم
اعتماد به نفس نداشتم،از طرفی سایتی که درس توش تدریس میشد افتضاح بود...
از نیمه سال به خودم اومدم(تلاش برای نمره دیپلم خوب)و شروع کردم به خوندن با این حال و با اون شرایط هنوزم باورم نمیشه معدلم این شد.
مدرسه ما تبعیض خیلی قائل میشد:)
مثلا من باید روی صندلی می نشستم و با وبکم درس جواب میدادم ولی دوستم میتونست نیاد سر کلاس و کنکوری درس بخونهAsalwizard @asal-borjalizadeh کاش اعتبار داشتین میومدین تایید
@Soniaaa یکی از همین عسلا سال دهم افسردگی گرفت تو اون مدرسه جمع کرد رفت
ببین من چجوری ۳ سالمو اونجا حرومکردم -
ولی خب
خودت کردی که لعنت بر خودت باد -
من روستا زندگی میکنم
با ماشین یه بنده خدایی از اقوام دور حدودا
اومدم شهرمون
آفتاب دااااغ بود بعد عید...
بعد ایشون رفتن واسه بچهشون پرده شیشه ماشین زدن
واسه خانمشونم
فقط اون وری که داداشم بود نزدن...
توی راه واسه بچهاش بستنی گرفت
به ما اصلا تعارف نکرد که اگه میخواید حداقل کارتتونو بدین واستون بگیرم
هرچند نمیخوردم تو اون وضع ولی خب...
کلیییی وسیله همرامون بود و سنگییین
(همون کتابامو در نظر بگیرید کافیه)
ایشون ما رو وسط راه پیاده کردن و خیلی مظلومانه و حقیرانه اون مسیر طولانی رو طی کردیم تا رسیدیم خونه...
حدودا ۲۰دقیقهای شد...
وقتی پیاده شدیم خدافظی کردیم ولی جواب ندادن...
و به محض پیاده شدن با سرعت جت رفتن...
خیلی قلبم شکست(:
شاید نباید واسم مهم میبود
ولی تو اون شرایط حوصلهی هیچی نداشتم...
اومدم خونه و همون کافی بود واسم.. -
زهرا بنده خدا 2 بهتره بگم کم کاری
@Matrix
پس کار هست ولی کم -
@Matrix
پس کار هست ولی کمزهرا بنده خدا 2 اوهوم
-
هیچ وقت نمیخوام اون دوتا رو ببینم...
-
من روستا زندگی میکنم
با ماشین یه بنده خدایی از اقوام دور حدودا
اومدم شهرمون
آفتاب دااااغ بود بعد عید...
بعد ایشون رفتن واسه بچهشون پرده شیشه ماشین زدن
واسه خانمشونم
فقط اون وری که داداشم بود نزدن...
توی راه واسه بچهاش بستنی گرفت
به ما اصلا تعارف نکرد که اگه میخواید حداقل کارتتونو بدین واستون بگیرم
هرچند نمیخوردم تو اون وضع ولی خب...
کلیییی وسیله همرامون بود و سنگییین
(همون کتابامو در نظر بگیرید کافیه)
ایشون ما رو وسط راه پیاده کردن و خیلی مظلومانه و حقیرانه اون مسیر طولانی رو طی کردیم تا رسیدیم خونه...
حدودا ۲۰دقیقهای شد...
وقتی پیاده شدیم خدافظی کردیم ولی جواب ندادن...
و به محض پیاده شدن با سرعت جت رفتن...
خیلی قلبم شکست(:
شاید نباید واسم مهم میبود
ولی تو اون شرایط حوصلهی هیچی نداشتم...
اومدم خونه و همون کافی بود واسم..زهرا بنده خدا 2
چقد بی فرهنگ بیشعور