هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
منطقی باش دختر ،منطقی ،لطفا منطقی باش
تا الان هرچی با احساس با این مردم برخورد کردی کافی بود ضربه شو هم خوردی ولی بازم ادامه دادی؟؟؟؟
چرا لعنتی با خودت این کارو میکنی
فکر کن چونکه فقط کسی نبود و تنها بود اومد سراغت بازم وسط حرف فرار میکرد انگار اصلا چند ساعت معطلش نبودی و برمیگشت میگفت ببخشید با فلانی یه لحظه حرف زدم فراموشت کردم
این یعنی چی ،این واقعا چه معنی دارهیعنی لعنت بهت دختر
-
إنَّ اللهَ کانَ عَلَیکُم رقیبا
خدا مراقب شماست. -
تنها این خانومه که داره در لحظهی حال زندگی میکنه...!
-
منطقی باش دختر ،منطقی ،لطفا منطقی باش
تا الان هرچی با احساس با این مردم برخورد کردی کافی بود ضربه شو هم خوردی ولی بازم ادامه دادی؟؟؟؟
چرا لعنتی با خودت این کارو میکنی
فکر کن چونکه فقط کسی نبود و تنها بود اومد سراغت بازم وسط حرف فرار میکرد انگار اصلا چند ساعت معطلش نبودی و برمیگشت میگفت ببخشید با فلانی یه لحظه حرف زدم فراموشت کردم
این یعنی چی ،این واقعا چه معنی دارهیعنی لعنت بهت دختر
-
هر چی پیش میرم میبینم آدما بیخودی ترن.....
و هر چقدر دایره ارتباطاتم کم میشه قدرت ذهنم بیشتر میشه.....
بیشتر میتونم عرض زندگیمو زیاد کنم.....
کمیت مهم نیست... کیفیت مهم ترین اصل زندگیه....
به قول محمد فرزند عبدالله..... :
تنهایی به از همنشین شدن با بدان است...... 🤍️
-
@Venus655
تو در جان منی الهام ناز️
به روی چشم️
هر وقت نیاز داشتی با یک فردی حرف بزنی از جنس غریبه... من هستم.....
بعضا نیازه با کسی حرف بزنی که تو رو نمیشناسه و بتونی راحت خودتو خالی کنی((((= -
میدونی
تو فکر طومار بودم
ولی خب از یه مدت به بعد
نمیدونم چی شد، چیو از دست دادم حس میکنم خودم نیستم، اونی که طومار مینوشت از افکارش مینوشت
یه چیزی ازم رفت
و ترس دارم که فکر کنم اون همونه چیزیه که فکر میکنم
دوست دارم آدم قبل بشم
آدم حدود اسفند ۱۴۰۰، آدم اردیبهشت ۱۴۰۱
تغییراتی که این مدت کردم، حتی نمیدونم برآیندش خوب بوده یا بد
حتی اگه بد هم باشه، نمیتونم بگم بده، چون الان تازه فهمیدم ادم ۱۴۰۰، تحت تاثیر محیط کاراشو انجام میداده
ولی الان دور از محیط وضعیت فرق کرده
اره یه سری رفتارا نهادینه شده، مثل حکاکی سنگ توی بچگی
ولی اواخرشتازه داشتم وارد مرحله خوبی ازش میشدم
ولی خورد به دانشگاه
آتیش میخواد دلم
اون حرارت نیستش
قبلا از اطراف هیزم جمع میشد میومد تو دلم و اتیشش موندگارتر و بیشتر میشد
الان تازه فهمیدم بیشتر زندگی خودم و خودم
بعد بقیه. رو میبینم، میبینم مثلا داره چیزیو تجربه میکنه که من قبلاً تجربه کردم
و قبلا که من جای اون بقیه بودم، وقتی امثال خودمو میدیدم، با خودم میگفتم این احتمالا پایه اش ضعیفه که اینطور شده
ولی الان با خودم چی فکر کنم؟! واقعا شاید پایه ام ضعیفه
یعنی بقیه مثل من میشن؟! یا بهتر من؟ من کی میتونم خودمو خلاص کنم؟!
کی اون حرارت برمیگرده؟!کی قراره هیزم براش جمع کنه؟!
راستشو بخوای واقعا توی بیشتر مراحل زندگی، مثل الانه، اون اتیش و هیزم کاره خودمه
باید خودم به فکرش باشم
هعی -
طومار شد
-
یه چیزایی هست که فقط آینه میدونه...
-
میدونی
تو فکر طومار بودم
ولی خب از یه مدت به بعد
نمیدونم چی شد، چیو از دست دادم حس میکنم خودم نیستم، اونی که طومار مینوشت از افکارش مینوشت
یه چیزی ازم رفت
و ترس دارم که فکر کنم اون همونه چیزیه که فکر میکنم
دوست دارم آدم قبل بشم
آدم حدود اسفند ۱۴۰۰، آدم اردیبهشت ۱۴۰۱
تغییراتی که این مدت کردم، حتی نمیدونم برآیندش خوب بوده یا بد
حتی اگه بد هم باشه، نمیتونم بگم بده، چون الان تازه فهمیدم ادم ۱۴۰۰، تحت تاثیر محیط کاراشو انجام میداده
ولی الان دور از محیط وضعیت فرق کرده
اره یه سری رفتارا نهادینه شده، مثل حکاکی سنگ توی بچگی
ولی اواخرشتازه داشتم وارد مرحله خوبی ازش میشدم
ولی خورد به دانشگاه
آتیش میخواد دلم
اون حرارت نیستش
قبلا از اطراف هیزم جمع میشد میومد تو دلم و اتیشش موندگارتر و بیشتر میشد
الان تازه فهمیدم بیشتر زندگی خودم و خودم
بعد بقیه. رو میبینم، میبینم مثلا داره چیزیو تجربه میکنه که من قبلاً تجربه کردم
و قبلا که من جای اون بقیه بودم، وقتی امثال خودمو میدیدم، با خودم میگفتم این احتمالا پایه اش ضعیفه که اینطور شده
ولی الان با خودم چی فکر کنم؟! واقعا شاید پایه ام ضعیفه
یعنی بقیه مثل من میشن؟! یا بهتر من؟ من کی میتونم خودمو خلاص کنم؟!
کی اون حرارت برمیگرده؟!کی قراره هیزم براش جمع کنه؟!
راستشو بخوای واقعا توی بیشتر مراحل زندگی، مثل الانه، اون اتیش و هیزم کاره خودمه
باید خودم به فکرش باشم
هعی@Infinitie-A
شاید اون حرارت بخاطر نوجوانی بوده
شاید شما دارین پخته میشین
شاید اصلا گاهی نباید طومار نوشت و اون حرارت غیرقابل کنترل تبدیل بشه به یه حرارت کنترل شده آمیخته با عقل و فکر
البته درگیر زندگی روزمره شدن و خاموش شدن اون انرژی و فعالیت دیگه بحثش فرق میکنه
فکرکنم زمینه ساز افسردگی باشه شاااید البته یه افسردگی یا خستگی کوتاه مدت
یعنی اینایی که گفتم برحسب تجربه بودن بیشتر
شاید نباید برای هرحرفی بحث کرد شاید اصلا نباید درگیر یه سری حرفهای تکراری شد که بارها شنیدیمشون و بارها جواب دادیم و بارها جواب عکس دادن شاید نباید به یه ادم که میخواد یه تصمیم بگیره و خودشو بدبخت بکنه و هرچقدر میخوای منصرفش بکنی و دیگه موفق نمیشی شاید نباید درگیرش بشی
شاید اصلا گاهی اوقات بهتر باشه که سکوت بکنی
اینا حرفایی که من گاهی به خودم میزنم
برحسب شرایط من هم اون حرارت درونم خاموش شد دوباره روشنش کردم ولی دفعه بعدی شعله اش کنترل شده تر بود خاموش نشده بود اما خب گاهی اوقات بیشتر سردرگمی بود
چقدر زیاد شد نمیخواستم خیلی زیاد بشه