Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
تروخدا بیاین
د
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد

از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
215 دیدگاه‌ها 68 کاربران 19.7k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • _ _Reza_

    Uranium منم یبار رفتم اتاق جسد ( پدر دوستم اونجا استاده ) وقتی وارد شدیم و جنازه ها رو روی تخت دیدیم و همزمان بوی فرمالین که زده بودن بهشون و خیلی خیلی بد بو بود فضا رو ترسناک کرده بود 🥲💔... یدفعه کسی که مسئولش بود چیزی که روش زده بودن رو کنار زد 😨 قبلش با دوستم کلی برنامه ریخته بودیم کجاهاش ببینیم چیکار کنیم چیکار نکنیم که با این کارش اسم خودمونم یادمون رفت 😂
    بعدش دیگه شروع کرد دستگاه گوارششو برامون تشریح کردن ... واقعا شکلای کتاب زمین تا آسمون با اون چیزی که واقعی هست فرق داره 😕 علاوه بر این خیلی از اسمای علمی استفاده میکنن اونجا که کتاب خیلیاشون رو نگفته
    خلاصه تجربه جالب و ترسناکی بود ... امان از مسئولش 😐 میگفتن جنازه رو از مرز پیدا کردیم 😂

    ForuharF آفلاین
    ForuharF آفلاین
    Foruhar
    فارغ التحصیلان آلاء
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #197

    @REZA-DOLATSHAA
    فقط آخرش 😂 😂

    𝓕𝓸𝓻𝓾𝓱𝓪𝓻

    _ 1 پاسخ آخرین پاسخ
    4
    • UraniumU Uranium

      @REZA-DOLATSHAA
      اره واقعا اون حس خیلی عجیبه هم ترسناک هم شیرین
      نمیدونم چجوری باید بیانش کرد
      ما فقط استاد خودمون اونجا بود خوشبختانه😁
      برای ما صورتش رو پوشونده بودن(اون اخر به درخواست بچها یه لحظه اجازه دادن که صورتشو ببینیم) و بیشتر روی ناحیه پکتورال و آگزیلا کار کردیم که پوستشو کنار زده بودن
      واقعا خیلی عجیب و پیچیدس
      اون همه عضله و شریان و عصب که توهم پیچیده شدن اصلا به اسونی شکلای کتابا نیس😐😐😐

      _ آفلاین
      _ آفلاین
      _Reza_
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #198

      Uranium اوه صورتشم دیدین 😐😂
      دقیقا پوستش رو لایه بندی کرده بودن ... ماهیچه هاش لایه چربیش و ...
      انشا... موفق باشی 🌹

      UraniumU 1 پاسخ آخرین پاسخ
      3
      • ForuharF Foruhar

        @REZA-DOLATSHAA
        فقط آخرش 😂 😂

        _ آفلاین
        _ آفلاین
        _Reza_
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #199

        @Forouhar 😂😂

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        1
        • _ _Reza_

          Uranium اوه صورتشم دیدین 😐😂
          دقیقا پوستش رو لایه بندی کرده بودن ... ماهیچه هاش لایه چربیش و ...
          انشا... موفق باشی 🌹

          UraniumU آفلاین
          UraniumU آفلاین
          Uranium
          فارغ التحصیلان آلاء
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #200

          @REZA-DOLATSHAA ممنونم همچنین شما

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          2
          • UraniumU آفلاین
            UraniumU آفلاین
            Uranium
            فارغ التحصیلان آلاء
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Uranium انجام شده
            #201
            این پست پاک شده!
            1 پاسخ آخرین پاسخ
            1
            • UraniumU آفلاین
              UraniumU آفلاین
              Uranium
              فارغ التحصیلان آلاء
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #202

              سلام به همگی
              خب چند روز پیش توی دانشگاه ما از طرف یکی از انجمن های علمی یه کارگاه تزریقات برگزار شد که منم شرکت کردم 😄
              به چند گروه تقسیم شدیم
              بخش اول کارگاه برای گروه ما درباره انواع تزریق و نیدل ها و غیره توضیح داد و روی ماکت چند تا تزریق هم انجام دادیم
              انجام دادیم😂

              توی بخش دوم نحوه استفاده از انژیوکت رو اموزش دادن که توی این بخش بچها برای همدیگه انژیوکت میزدن
              یکی انقدر خوب میزد که یه قطره خونم نمیریخت یکی دیگه هم جوری میزد که خودش و شخص مورد اصابت و البته استاد رو درگیر بند اوردن خون میکرد
              بعضی از دوستان فداکار هم میومدن و اجازه میدادن دو سه نفر روشون تمرین کنن و چند بار انژیوکت میخوردن😕

              IMG_20230503_172644_145.jpg
              اینم از اثار تلاشمون🙂

              این بخشم تموم شد و رفتیم ایستگاه اخر که درباره انواع سرم و موارد استفادشون توضیح داد که حقیقتا یادم رفته اکثرشو
              و البته یه سری مولاژ و ماکت خوشگلم اونجا بود که برای عکاسی مورد استفاده قرار گرفت
              که یدونشو من دوست داشتم و عکسشو اینجا میذارم😃
              ۲۰۲۳۰۴۲۷_۱۴۲۵۵۴.jpg

              EstelleE Zahra.HDZ 2 پاسخ آخرین پاسخ
              12
              • UraniumU Uranium

                سلام به همگی
                خب چند روز پیش توی دانشگاه ما از طرف یکی از انجمن های علمی یه کارگاه تزریقات برگزار شد که منم شرکت کردم 😄
                به چند گروه تقسیم شدیم
                بخش اول کارگاه برای گروه ما درباره انواع تزریق و نیدل ها و غیره توضیح داد و روی ماکت چند تا تزریق هم انجام دادیم
                انجام دادیم😂

                توی بخش دوم نحوه استفاده از انژیوکت رو اموزش دادن که توی این بخش بچها برای همدیگه انژیوکت میزدن
                یکی انقدر خوب میزد که یه قطره خونم نمیریخت یکی دیگه هم جوری میزد که خودش و شخص مورد اصابت و البته استاد رو درگیر بند اوردن خون میکرد
                بعضی از دوستان فداکار هم میومدن و اجازه میدادن دو سه نفر روشون تمرین کنن و چند بار انژیوکت میخوردن😕

                IMG_20230503_172644_145.jpg
                اینم از اثار تلاشمون🙂

                این بخشم تموم شد و رفتیم ایستگاه اخر که درباره انواع سرم و موارد استفادشون توضیح داد که حقیقتا یادم رفته اکثرشو
                و البته یه سری مولاژ و ماکت خوشگلم اونجا بود که برای عکاسی مورد استفاده قرار گرفت
                که یدونشو من دوست داشتم و عکسشو اینجا میذارم😃
                ۲۰۲۳۰۴۲۷_۱۴۲۵۵۴.jpg

                EstelleE آفلاین
                EstelleE آفلاین
                Estelle
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #203

                Uranium در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                انژیوکت

                میشه بپرسم انژیوکت چیه ؟

                ^⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠^

                UraniumU 1 پاسخ آخرین پاسخ
                4
                • EstelleE Estelle

                  Uranium در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                  انژیوکت

                  میشه بپرسم انژیوکت چیه ؟

                  UraniumU آفلاین
                  UraniumU آفلاین
                  Uranium
                  فارغ التحصیلان آلاء
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #204

                  @Mammal از اینا که برای زدن سرم استفاده میشه
                  رنگ بندی های مختلف ضخامتش رو نشون میدن
                  مثلا زرد خیلی نازکه و بیشتر برای نوزاد استفاده میشه و دردشم خیلییی کمه
                  Angiocath-1-650.jpg

                  EstelleE 1 پاسخ آخرین پاسخ
                  6
                  • UraniumU Uranium

                    @Mammal از اینا که برای زدن سرم استفاده میشه
                    رنگ بندی های مختلف ضخامتش رو نشون میدن
                    مثلا زرد خیلی نازکه و بیشتر برای نوزاد استفاده میشه و دردشم خیلییی کمه
                    Angiocath-1-650.jpg

                    EstelleE آفلاین
                    EstelleE آفلاین
                    Estelle
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #205

                    Uranium
                    چه جالب تا حالا به رنگشون دقت نکرده بودم معمولا یا صوتی بود یا آبی
                    بقیه رو ندیدم

                    ^⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠_⁠^

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    4
                    • UraniumU Uranium

                      سلام به همگی
                      خب چند روز پیش توی دانشگاه ما از طرف یکی از انجمن های علمی یه کارگاه تزریقات برگزار شد که منم شرکت کردم 😄
                      به چند گروه تقسیم شدیم
                      بخش اول کارگاه برای گروه ما درباره انواع تزریق و نیدل ها و غیره توضیح داد و روی ماکت چند تا تزریق هم انجام دادیم
                      انجام دادیم😂

                      توی بخش دوم نحوه استفاده از انژیوکت رو اموزش دادن که توی این بخش بچها برای همدیگه انژیوکت میزدن
                      یکی انقدر خوب میزد که یه قطره خونم نمیریخت یکی دیگه هم جوری میزد که خودش و شخص مورد اصابت و البته استاد رو درگیر بند اوردن خون میکرد
                      بعضی از دوستان فداکار هم میومدن و اجازه میدادن دو سه نفر روشون تمرین کنن و چند بار انژیوکت میخوردن😕

                      IMG_20230503_172644_145.jpg
                      اینم از اثار تلاشمون🙂

                      این بخشم تموم شد و رفتیم ایستگاه اخر که درباره انواع سرم و موارد استفادشون توضیح داد که حقیقتا یادم رفته اکثرشو
                      و البته یه سری مولاژ و ماکت خوشگلم اونجا بود که برای عکاسی مورد استفاده قرار گرفت
                      که یدونشو من دوست داشتم و عکسشو اینجا میذارم😃
                      ۲۰۲۳۰۴۲۷_۱۴۲۵۵۴.jpg

                      Zahra.HDZ آفلاین
                      Zahra.HDZ آفلاین
                      Zahra.HD
                      فارغ التحصیلان آلاء ⭐
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #206

                      Uranium من دیر فهمیدم
                      ظرفیتش پر شده بود🥲🤧

                      So
                      What is the point
                      of every thing?...

                      UraniumU 1 پاسخ آخرین پاسخ
                      4
                      • Zahra.HDZ Zahra.HD

                        Uranium من دیر فهمیدم
                        ظرفیتش پر شده بود🥲🤧

                        UraniumU آفلاین
                        UraniumU آفلاین
                        Uranium
                        فارغ التحصیلان آلاء
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Uranium انجام شده
                        #207

                        @Zahra-HD احتمالا بازم میذارن
                        اونوقت برو😄

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        4
                        • دریا دریایید آفلاین
                          دریا دریایید آفلاین
                          دریا دریایی
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #208

                          به نام خالق شاپرک ها 🦋
                          حقیقتا قصدی برای نوشتن این خاطره نداشتم ولی از سر بیکاری و در حین انتظار برای اومدن استاد🙄 تصمیم گرفتم خاطره اولین روزی که به بیمارستان رفتم رو بنویسم 😊🖐🏻

                          ظهر روز دوشنبه بود که قرار بود اسکراب به دست اماده باشیم تا سوار سرویس شیم و بریم بیمارستان
                          و من نمی دونم چجوری اما خواب موندم!🫤

                          خلاصه بدو بدو بلند شدم هرچی دم دستم اومد پوشیدم و دویدم تا به سرویس برسم.
                          توی راه قلبم رو هزار بود از شدت هیجان و اینکه قراره کلی خون و دل و روده ی بیرون ریخته ببینم!😂😈

                          آقا بالاخره با کلی مشقت فراوان رسیدم به بیمارستان. رفتم توی رخت کن و اسکراب پوشیدم و منتظر استاد تا بیاد سکشن بندی مون کنه که هر کی کدوم بخش بره و به من بخش زنان افتاد🤩

                          و اولین چیزی که بعد از ورودم به اتاق عمل دیدم عمل زایمان بود🙈🙉🙊
                          تقریبا به آخر های عمل رسیده بودم و دکتر درحال در اوردن جفت و بند ناف و بخیه زدن بود.
                          در عین اینکه تجربه ی جالبی بود ولی به شدت صحنه ی ترسناکی بود😨😰

                          خدایی دچار تحولات شخصیتی شدم با دیدن وایب و فضای اتاق عمل که از بیان اونها قاصرم 😶💔
                          ولی لذتی که از دیدن اون نی نی خوشگل بهم دست داد غیر قابل توصیفه انقدر که صحنه ی بسیاررررر زیبایی بود 😍😍😍😍😍

                          یه جورایی همزمان داشتم چند تا حس ترس،وحشت،لذت،گیجی،خوشحالی و... رو باهم تجربه میکردم.

                          خلاصه بعد عمل زایمان رفتم به یه اتاق دیگه و اونجا عمل TUL در حال انجام بود. و بعد از اون به بخش ارتوپدی منتقل شدم و صحنه های بسی جذاب تر دیدم🤩(همانند دست هایی که از تن های خود گسسته شده بودند!!!😐😂)

                          دیگه تا آخر روز از این اتاق عمل به اون اتاق عمل میرفتم تا اینکه کاملا خسته و آش و لاش با کلی احساسات متفاوت تو سرم به سوی خوابگاه برگشتم😀😀

                          اینم از عکس اولین نی نی که تولدشو دیدم 😍
                          IMG_20230508_141734.jpg

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          14
                          • Zahra.HDZ آفلاین
                            Zahra.HDZ آفلاین
                            Zahra.HD
                            فارغ التحصیلان آلاء ⭐
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #209

                            های گایز..
                            خوبین؟
                            امروزم روز خیلی باحالی بود..
                            و طولانی ..
                            خب:
                            صبح فکر میکنم ۹تا ۱۰ کامپیوتر داشتیم که من نمیرن هیچ وقت(وی حتی تایمش را دقیق نمیداند🙂) شب چون دیر خوابیدم گفتم صب تا ساعت ۱۰ بخوابم که بعدش شروع کنم روزم رو ولییی ساعت ۶ و ۷ و ۸ بیدار شدم هی خوابیدم که ۸ بیدار شدم(یه خواب خیلیییییی سم دیدم😑 هیچ وقت خارج از برنامه خوابتون نخوابین که از این خوابا نبینین😬)(قابل تعریف کردن نی حقیقتا..)
                            خب ۸ و اندی بیدار شدم و صبحونه و ولگردی تا ساعت ۱۰ که برم کلاس عملی بیوشیمی
                            از دیروز شدیدا بارون میبارید و تو ۵ دقیقه ای که من از خونه تا دانشگاه رفتم بارون سنگین تبدیل شد به برف🙂(اینجا اردبیل است🙌)
                            قبل کلاس به نادیا زنگ زدم گف دیر میرسه و من برم تو
                            رفتم و کلاس شروع شد..
                            درباره ph و بافر و اینا گف استاد و بعدش خواستیم که بافر بسازیم و ساختیم😁 خیلی باحال بود
                            (بافر یه ماده ای هست که دربرابر تغییر ph مقاومت میکنه..)
                            یه بافر ساختیم و یه دور توش HCL و یه دورمNAOH ریختیم که مقامت ماده نسبت بهش رو دیدیم(بافر ما PH ۴ بود که وقتی مثلا اسیدی میریختیم تا حدود PH ۳ یا ۲ به سختی پایین میرفت ولی بعد اون به سرعت پ هاش کم میشد.. و واسه بازی هم وقتی از پ هاش ۴ تا ۶ حتی با مقدار زیاد NAOH جلو می‌رفتی خیلی کم کم تغییرش رو می‌دیدی ولی از ۶ به ۱۰ یهو یه جهش بزرگ ایجاد میشد تو تغییر پ هاش
                            20230515_105449.jpg
                            وسطای کلاس بود که دوستم پیام داد الان ضایع‌س بیام کلاس گفتم عیب نداره با گروه بعدی میای اسمتو نوشتم تو حاضری گروه خودمون.
                            خلاصه که بهانه شد یه دورم با دوستم و گروه دیگه این کارارو انجام بدیم که دو دور بافر ساختیم و دومی رو به PH دقیق ۴ رسوندیم ولی درست کار نکرد😕
                            استا گف احتمالا مقدار ها جابه‌جا شده و جواب نمیده..
                            ولی واسه پسرا ددست کار کرد و جهش از ۶ به ۱۰ رو خیلی قشنگ دیدیم.
                            20230515_120542.jpg
                            دیگه وقتم نداشتیم که سومی رو هم درست کنیم😁😂
                            قیافه مسئول آزمایشگاه این بود که گمشین برین دیگه😐
                            ولی استادمون حقیقتا خوب بود
                            واقعا دلش می‌خواست یچیزی بهمون یاد بده
                            .
                            خلاصه حدود ۱۲ونیم رفتیم روپوش درآوردیم و رفتیم سلف نهار خوردیم و رفتیم بالا(طبقه همکف) واسه کلاس فیزیولوژی که ۲ شروع می‌شد و حقیقتا خسته بودم.. کل وقت رو تو اینستا گشتم..
                            استاد اومد و تقریبا به کلش گوش ندادم (گوش بدی هم چیزی یاد نمیگیری😁) و آنتراکت یه انرژی زا خریدم و بقیه کلاس رو رفتم سراغ جزوات کورس قلب تا استخوانای ستون مهره و ریب هارو مرور کنم چون بعدش عملی کورس رو داشتیم و گفته بودت استاد میپرسه..
                            کلاس تموم شد ساعت ۴ و رفتیم پایین سالن اناتومی (اولیت بار بود که میرفتم اونجا)(نذاشتن جسد ببینیم چون باید قبلش سوگند میخوردیم و اینا😕)
                            خلاصه استاد اومد و یه توضیح مختصر داد درباره مهره ها و ریب ها و گف خودتون اون دوتا جعبه رو بررسی کنین تا نیم ساعت از وقتتون مونده میام میپرسم..
                            مام که هی باهم حرف میزدیم و برسی میکردیم و از روی نشونه هاشون اسماشونو می‌گفتیم و باید تیپیک هارو از آتیپیک ها تشخیص می‌دادیم و اسم آتیپیک هارو هم می‌گفتیم...
                            هر کدوم از کارشناسان محترم یه نظری میداد وخلاصه لحظات مفرحی داشتیم..😂🤦‍♀️
                            یکی میگف این پوکی استخوان داشته(سطح استخوان سابیده شده بود) یکی جیباشو پر استخون کردع بود و گفتیم میخوای برا سگت ببری؟😂(گف نه واسه اینا به نتیجه نرسیدیم و از استاد میپرسم) یکی کلا تو باغ نبود و یکی درحال قانع کردن دیگری بود که این ریب ۲ هست یا ۱۱ و یکی هم داشت مهره هارو به عنوان انگشتر امتحان میکرد(من😐)(یکی دوتاش تو دستم گیر کرد که گفتم دیگه کارم ساخته‌س😂)
                            20230515_163026.jpg
                            .
                            تا این که استاد اومد و چندتا از مهم هارو جمع کرد و برد که بپرسه . نفر دوم منو صدا کرد و همه رو درست تشخیص دادم(سر مهره ی ۱۱T اشتباهی گفتم ناحیه کمریه و داشتم به فنا میرفتم که زود درستش کردم 😄) و یه مثبت بهم داد با یه دایره دورش(وی به دایره تاکید فراوان داد😌😂)
                            به مناسبت این موفقیت بزرگ برا خودم یه گردنبند مهره ای دنده ای ساختم😌😂
                            20230515_174926.jpg
                            با یه همشهری حرف میزدم که ترم بالایی بود و گف که امشب برمیگرده و منم با مامانم حرف زدم که منم همین امشب برم خونه که موافقت شد و اسنپ گرفتم و رفتم وحدت(جایی که ماشین بین شهری هس) اونجا سوار یه ماشین شدم و الان تو راهم(کنار یه دختری نشستم که دفعه قبلی که اومدیم بردبیل باهم بودیم و الان خوابه..)
                            فکر میکنم بعد دو هفته میرم ببینم خونواده‌م رو🥺❤️
                            .
                            خلاصه که روز خیلی قشنگی بود
                            و هست...
                            قدر این روزای با ارزش رو میدونم و امیدوارم ازش به بهترین شکل ممکن استفاده کنم.
                            خدایا شکرت
                            خدایا واسه همه ی کسایی که آرزو و لیاقتش رو دارن شرایطش رو فراهم کن که این روزا رو ببینن و رشد کنن❤️

                            So
                            What is the point
                            of every thing?...

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            14
                            • AnselA آفلاین
                              AnselA آفلاین
                              Ansel
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #210

                              والا روز اول ترم ۱ که خاطره خیلی خاص که بگم نداشتم
                              ولی ترم ۳ دو تا خاطره عجیب همون روز اول واسم به وجود اومد:|| به قولی خیلی طوفانی شروع کردم

                              اول اینکه ساعت ۸ و ده دقیقه تاکسی گرفتم برم(کلاسمون ۸ شروع شد)و از اونجایی که خیلی عجله داشتم سریع از ماشین پیاده شدم که برم یهو راننده بنده خدا گفت خانوم ببخشید کرایه رو حساب کردید؟(عجله داشتم خب،یادم رفت🙂)
                              بعد حساب کردن و عذرخواهی سریع رفتم اونور خیابون که به ساختمون جدید دانشگاه سلام کنم ولی رفتم داخل دیدم عه چرا انقدر شبیه مدرسه است:///
                              گفتم ولش کن شاید مدلش رفتم تو سالن دیدم عه چرا انقدر پسر هست اینجا دانشگاه ما تا ترم قبل مختلط نبود😐(فرهنگیان)
                              اوناهم به شدتی که من از دیدنشون تعجب کرده بودم،تعجب کرده بودن😂
                              به هرحال اعتماد به نفس خودم حفظ کردم و گشتم دنبال پله تو سالن(چون کلاس های ما طبقه دوم و سوم بود)
                              و دوباره دیدم که عه اینجا کلا یه سالن و پله نداره
                              اونموقع بود که یخورده شک کردم و اومدم بیرون بعد تماس با دوستم که فهمیدم کلاس تشکیل شده و استاد اومده
                              اومدم بیرون و تابلو سردر ساختمونش که دیدم فهمیدم بله
                              من اومدم هنرستان پسرانه کنار ساختمون دانشگاه:)))

                              همین دیگه

                              مَردُمان
                              اهلِ عادت اند...

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              10
                              • SaghiaS Saghia

                                @Señorita در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                                بسم الله
                                یه پست کوتاه!
                                با تمام مشغولیت های امروز
                                این ،اولین کارمون توی کارگاه!
                                ۲۰۲۲۱۱۰۱_۱۶۲۵۳۷.jpg
                                احتمالا متوجه عکس نشید چون واضح نگرفتم!
                                خب میگم
                                بهمون یه میله دادن که باید اول میبریدیمش ، به اندازه ۲۳۵ میلی متر.
                                بعد باید دوطرفشو سوهان میزدیم تا برسه به ۲۳۱ میلی متر.
                                کامل نشد خب و آخرشم استاد بهمون گفت اسم گروهتون رو که برای ما ۳۲ بود روی کار بنویسین و بزارین کنار تا جلسه بعد.
                                همین!

                                پ.ن: اینو گذاشتم برای بعدهام...

                                و این پست رو ۱۰ آبان گذاشتم...
                                و الان ۵ دیِ!
                                و ما کار نهاییمونو تحویل استاد دادیم :))
                                IMG_20221226_223836_638.jpg

                                SaghiaS آفلاین
                                SaghiaS آفلاین
                                Saghia
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #211

                                بسم الله
                                خب سلام
                                از بعد ۹ ماه از اخرین خاطره!
                                ترم ۳ شروع شده؛ ولی هفته اولش آنچنان اتفاق خاصی نیوفتاد ... گذروندیم و مثل روال عادی هفته های اول جالب بود ...
                                اما خاطره این دفعه من درباره روز اولِ اولِ ترم ۲ عه!
                                وقتی که تازه از حال و هوای اینکه "وای من دانشگاه اومدم" در اومدی و رفتی تو دل کار و باید سعی کنی بهش عادت کنی ...
                                ^خاطره ۲۳ بهمن ۱۴۰۱^
                                اون روز ساعت ۱ کلاس داشتم و با توجه به مدلی که اون موقع فکر میکردم که "ایول ساعت یک کلاس برمیدارم که صبح نخوام بیدار شم" اینجوری شد که برداشتیم کلاسو!
                                ولی یکی نبود بیاد به من بگه آخه سیب زمینی! تو ساعت ۱۱ و نیم آماده میشی؛ مینی بوسِ سرویس ساعت ۱۲ حرکت میکنه و تو ساعت ۱ کلاس داری ... ناهار رو کی میخوای بخوری؟؟ هاع؟
                                با سنگی که به سرم خورد یا چی برعکسش بود هاع؟ با سری که به سنگم خورد؛ فهمیدم چه خبطی کردم!
                                اونجا بود که فشنگی زنگ زدم به دوستم: که حاجی غذارو از سلف بگیر؛ دمت گرم!
                                با خیال راحت یه چرت ریزی توی سرویس زدیم تا ... گوشیم زنگ زد و همون حاجی ایی بود که میخواست غذا بگیره!
                                و
                                محتوای پیام:
                                ساقی! میدونم خیلی عجیبه ولی سگ غذاتو خورد! 😂😂
                                من:😳😐😂
                                حاجی:🤣😑😱
                                سکوت وحشتناکی حکم فرما شد ...
                                غذا؟
                                غذای من؟
                                من یه جویی درون دارم که هیچکس نباید به غذام دست بزنه ... اونوقت سگ غذامو خورد؟!
                                بعد سگ؟!
                                سگگگگگگگگگگ؟
                                😐😂
                                با این 😐 قیافه و به فکر اینکه داره سرکارم میزاره تا دانشگاه رفتم ...
                                رسیدم!
                                دوستم رو با این 🤭 قیافه دیدم و وقتی با جنازه ظرفم مواجه شدم ...
                                IMG_20231004_195829_826.jpg

                                فهمیدم بله ...
                                .
                                .
                                .

                                خواستم بگم شکست عشقی که از "کاظم=سگ" خوردم ... حبیب از عاشق شدن هاش نخورد ...

                                -چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ...

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                12
                                • XeX Xe این تاپیک را در ارجاع داد
                                • Zahra.HDZ آفلاین
                                  Zahra.HDZ آفلاین
                                  Zahra.HD
                                  فارغ التحصیلان آلاء ⭐
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #212

                                  خب بسم الله
                                  قبل عید که کلاس عملی فیزیولوژی رفتیم که خیلیییی باحال بود
                                  به ترتیب میگم چیکارا کردیم
                                  هماتوکریت
                                  اولیش این بود که با یه دستگاه که سوزن یکبار مصرف داشت نوک انگشتت رو سوراخ میکردی تا خون بیاد
                                  Screenshot_20240411_140304_Gallery.jpg
                                  بعد اون خون رو تو یه لوله مویین جمع میکردیم طوری که نباید هوا داخلش میرفت (مرحله ی بیسیار حساس)
                                  بعد به اندازه کافی که خون پر شد تو لوله سرش یه خمیر میزدیم که دیگه هوا نره و ثابت بمونه
                                  میزاشتیم تو سانتریفیوژ میکروهماتوکریت و از اونجایی که خودتون بهتر بلدین سلول های خونی و پلاسما جدا میشدن
                                  20240411_140449.jpg
                                  20240411_140520.jpg
                                  حالا این لوله ی مویین رو تو یه وسیله میزاشتیم که درصد رو بهمون میداد
                                  20240411_140543.jpg
                                  .
                                  گروه‌خونی
                                  با همون دستگاه سوراخ کن(😂🤧) نوک انگشتمو سوراخ میکردیم و روی صفحه با فاصله سه تا قطره خون میریختیم
                                  Screenshot_20240411_140915_Gallery.jpg
                                  بعد یه قطره از مواد انتی A,B و D روی هر قطره خون میریختیم اگر رسوب میداد یعنی اون ماده تو خونمون بوده که رسوب داده، اگرم نداد یعنی نداریمش
                                  20240411_141200.jpg
                                  مثلا برای من (آخرین ردیف) A و D رسوب داد که یعنی آ مثبتم (البته یکم زمان میبره که خیلی واضع دیده بشه اینجا من زود عکس گرفتم)
                                  احتمالا این کار رو تو مدرسه انجام دادین
                                  خونگیری
                                  هیچی دیگه برای اولین بار از همدیگه خون گرفتیم و آبکش شدیم😂🤧
                                  Screenshot_20240411_141531_Gallery.jpg
                                  شمارش تعداد RBC یا WBC خون
                                  اون خونی که گرفته بودیم رو رقیق کردیم و روش مواد ضد گلبول قرمز میزدیم تا اونارو از بین ببره و ما بتونیم گلبول سفید هارو ببینیم یا مواد ضد گلبول سفید میزدیم تا اونا لیز( پاره) بشن و ما بتونیم قرمز هارو ببینیم.
                                  البته متاسفانه اسم مواد و نسبت ترکیبشون یادم نیست🚶
                                  بعد روی یه لام خیلی خاص گرون میزاشتیم که خطوط ریزی داشت که با میکروسکوپ میشد دید و تعداد سلول های توی چنتا مربع رو میشمین و بعد اندکی حساب کتاب مقدار سلول هارو به دست میارین
                                  20240411_142136.jpg
                                  20240411_142114.jpg
                                  20240411_142054.jpg

                                  البته تنظیم میکروسکوپ با اون لام ضخیمش خیلی سخت بود(چون به اندازه ی کافی نمیتونستیم زوم کنیم و لامل میشکست) فقط دو گروه که تا آخر تایم موندیم تونستیم تنظیم کنیم
                                  و استاد هم اینطوری بود که حالا من یه چیزی گفتم قرار نیس که جدا انجامش بدین و ببینین😂😂😂

                                  So
                                  What is the point
                                  of every thing?...

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  15
                                  • AkitoA Akito این تاپیک را در ارجاع داد
                                  • UraniumU آفلاین
                                    UraniumU آفلاین
                                    Uranium
                                    فارغ التحصیلان آلاء
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #213
                                    این پست پاک شده!
                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    0
                                    • AkitoA آفلاین
                                      AkitoA آفلاین
                                      Akito
                                      فارغ التحصیلان آلاء دانشجویان مهندسی
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #214

                                      بچهای ورودی ۱۴۰۳
                                      منتظرتونم🙂
                                      @فارغ-التحصیلان-آلاء
                                      @دانشجویان-پیراپزشکی
                                      @دانشجویان-پزشکی
                                      @دانشجویان-مهندسی

                                      w.gif

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      12
                                      • AkitoA آفلاین
                                        AkitoA آفلاین
                                        Akito
                                        فارغ التحصیلان آلاء دانشجویان مهندسی
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #215

                                        سلام
                                        خب نوبت ماهم رسید😁
                                        یادش بخیر یه زمانی هی اینارو میخوندم تا ازش نتایج مفید استخراج کنم
                                        الانم تنها چیزی که از پستای قبلی یادمه، سوراخ سوراخ کردن مانکن یا دانشجو هاست😂😂
                                        خب اول بگم که خوابگاه ما نوک کوهه و تنها راه رفتن به در دانشگاه(یعنی خارج شدن از کلا محیط دانشگاه که به پردیس ارم معروفه، دانشگاه ما جای بزرگیه که چندتا کلاس و دانشکده و رسد خونه و استخر و زمین فوتبال و ...حدود یکی دو هزار خوابگاهی رو داخل خودش جا داده🤝)
                                        داشتم میگفتم😂
                                        تنها راه رفتن به دم در دانشگاه و خارج شدن از دانشگاه(ما مهندسی ها ۴ تا دانشکده داریم که هیچکدوم هم داخل دانشگاه نیست و مجبوریم بزنیم بیرون، سرویس هم تا اونجا نمیره و حدود ۲۰ الی ۲۵ دقیقه پیاده روی داریم، البته بعضی کلاسا داخل خود دانشگاه هست که اتوبوس تو فاصله رسوندن ما به در دانشگاه، یبار هم اونجا توقف داره)
                                        داشتم گفتم😂😂😂
                                        تنها راه رفتن به دم در دانشگاه اتوبوسه که هر ده دقیقه یبار یکی میره و میاد
                                        البته شب قبلش کل دانشگاهو گشتیم(و نابود هم شدم، هنوز پام درد میکنه، ۲ یا ۳ ساعتی درگیر بودیم پنج نفری)
                                        خب ما تو خوابگاه همگی مهندسی مکانیکیم ولی استادامون فرق داره
                                        یعنی بعضی کلاسا با یکی از بچها باهم میریم سر کلاس، یسری کلاسا با یکی دیگه میرم...
                                        امروز با یکی از بچها که صبح سرش خلوت بود سوار اتوبوس شدیم و با ۲۰ دقیقه پیاده روی، رفتیم دانشکده مکانیک تا مدارک تحویل بدیم
                                        مأمور تحویل که نیم ساعت دیر اومد، آخرشم قیافه اش اینجوری بود که «چی؟؟؟ ثبت نام؟؟؟ هان؟؟؟»
                                        :‌/
                                        1000023961.png
                                        بعد از ده دقیقه صحبت با همکاراش، گفت من اول باید برای بقیه انتخاب واحد کنم( که چند ساعت هم طول میکشه) بعدش کار ثبت نام شمارو راه میندازم
                                        هم اتاقی که همراهم بود گفت من ساعت ۹:۳۰ کلاس دارم، بیا برگردیم دانشگاه تا کارت دانشجویی بگیریم و از اونجا هم برم کلاسم
                                        خلاصه ۲۵ تا ۳۰ دقیقه ای طول کشید تا برگشتیم(سربالایی بود) و دیدیم اوه عجب صفیه برای کارت
                                        دیگه گفتم تو برو چون به کلاست نمیرسی، ولی خودم نیم ساعت اینا صف وایسادم و گرفتم🤝
                                        1000028366.jpg
                                        (اونم بعدا گرفت البته)
                                        خلاصه، سوار اتوبوس شدم و برگشتم بالا(خوابگاه) و دیدم فقط یکی از ما ۵ تا اونجاست(خوابگاه ۸ نفره است و هنوز ۳ نفر نیومده بودن)
                                        باهم دیگه هم باید یه ساعت دیگه میرفتیم کلاس فیزیک
                                        بهش گفتم بدو برو کارت بگیر و من تنها موندم و یه اتاق خالی🙂
                                        سریع تلفن و برداشتم و با خیال راحت همه زنگامو زدم
                                        (البته آنتن هی قطع و وصل میشد و پیرم کرد تا دو کلوم صحبت کنم:/)
                                        بعدش هم رفتیم کلاس فیزیک
                                        راهش چون داخل خود دانشگاه بود، نزدیک بود، هرچند من سوار سرویس شدم
                                        راستی جریان چیه ۹۹ درصد دانشجو های دختر عینک دارن؟ الکیه یا واقعیه؟😂😂
                                        رفتم یه جا نشستم، جلو روم حدود ۶ تا خانم کنار هم نشسته بودن
                                        همه شون هم عینک داشتن:/(نامردی نکنم، یکیشون رو ندیدیم نمیدونم عینک داشت یا نه)
                                        خلاصه این معلم فیزیک(بیشتر شبیه معلم بود تا استاد:/ الیته شاید وسط ترم عوض شه) اومد یکم حرف زد و رفرنس معرفی کرد و فصل اول فیزیک هالیدی رو توضیح داد که همون فصل اول فیزیک دهم بود
                                        بدون هیچ کم و کاستی:/
                                        بدون هیچ چیز اضافه ای:/
                                        یه چیز باحال که اتفاق افتاد، یهو یکی زیادی خودشو به عقب کش داد و صندلیش شکست😂😂😂
                                        نیم ساعت هم کلاسو زودتر تعطیل کرد که من کوبیدم برم کلاس طراحی صنعتی که ۴ ساعته
                                        از ساعت ۱۳ تا ۱۷
                                        خلاصه، پریدیم تو اتوبوس و رفتیم دم در دانشگاه(البته درستش اینه که «رفتم»، چون این واحد تنها بودم😂😐💔)
                                        توی سِس(ما به اتوماسیون آموزشی مون که میریم برنامه هارو میبینیم و اینا میگیم سس(sess)، که البته یکی از بهترینا از بین تمام دانشگاه های کشوره) نوشته بود محل برگزاری کلاس، مهندسی چهاره
                                        و زیرش هم زده بود داخل دانشکده مهندسی عمران
                                        آقا من رفتم ساختمون مهندسی ۲، گفتم دانشکده عمران کجاست؟ گفت اشتب زدی داداش، برو اونور خیابون:/
                                        حدود ۱۰ دقیقه ازم گرفت و رفتم اونجا دیدم در ورودی اصلی بستس:/
                                        اون دور و ور گشتم دیدم یه در دیگه بازه
                                        رفتم تو گفتم دانشکده عمران کجاست؟
                                        گفت همین ساختمون کنارت برو بالا
                                        رفتم بالا دیدم آقا خیلی خلوت و ساکت و سوت و کوره:/
                                        همینجور داشتم طبقه هارو میرفتم بالا دیدم یه دختر خانم که چادر هم میپوشید داشت با استادش صحبت میکرد و فقط صدای خنده دختره کل سالن رو برداشته بود😂😂
                                        رفتم تو گفتم سالن رسم فنی اینجاست؟
                                        گفت نه داداچ اشتب زدی:/:/:/
                                        گفتم آدرسش رو زده اینجا که
                                        خود دختره هم وارد بحث شد و داشت راهنمایی میکرد
                                        البته داخل یه فضای خیلی دوستانه و محترمانه همگی باهم صحبت میکردیم، چیزی که برام یکم عجیب و جالب بود، این قدر حوصله داشتن رو تو اون شرایط اصلا انتظار ندشتم، مخصوصا اینکه تازه پریده بودم وسط صحبتشون
                                        خلاصه همینطوری حرف زدیم و دختره آخرش گفت اینجا مهندسی ۱ هست
                                        یه مهندسی ۲ هم دارم و یه مهندسی مکانیک که داخلش مهندسی های ۳ و ۴ هم هست
                                        گفت آدرس کلاست درواقع مهندسی چهاره(راست میگفت تو سس هم نوشته بود) که یعنی دانشکده مکانیک
                                        با یه بغضی به دوتاشون نگاه کردم و گفتم من تازه با بدبختی و پا درد رسیدم اینجا😭
                                        (سوزش شدید هم داشت پاهام و راه رفتن خیلی طاقت فرسا بود برام)
                                        1000026794.jpg
                                        خلاصه رفتم دانشکده مکانیک
                                        و دیدم بعله
                                        درش بستس:/
                                        یه در ورودی گنده که صبح برای تحویل مدارک باز بود، الان به کل بسته بود:/
                                        همینطوری حیرون و ویرون، برنامه «نشان» رو باز کردم و دیدم از مهندسی ۲ که کنار همین دانشکده مکانیک بود، میتونم برم مهندسی ۴(همون دانشکده مکانیک)
                                        البته مهندسی ۴ خودش به تنهایی دانشکده مکانیکه
                                        ولی مهندسی ۲ متشکل از چندین تا کلاسه، مثل دانشکده کامپیوتر
                                        خلاصه
                                        چون داشت دیرم میشد، سریع سریع رفتم داخل
                                        چون صبح یبار اونجا بودم، کلاس رسم فنی رو میدونستم کجاست
                                        سریع رفتم تو دیدم استاد نشسته:/
                                        خیلی هم جوون بود
                                        دو نفر دیگه هم کنارش بودن که مثل استاد بودن
                                        بعد فهمیدم درواقع اونا تیچر اسیستنس(TA) یا دستیار استاد بودن، ما معمولا اینجا میگیم TA
                                        یکم گذشت که بهم گفت فیوز پروژکتور بزن
                                        بعدش گفت که رشته خیلی سخت و دانشگاه سختی رو انتخاب کردین(البته دوتاشون خیلی کنار هم حرف میزدن و اصلا به هم مهلت نمیدادن، این حرفش تموم میشد اون یکی درجا حرف میزد)
                                        نفسم گرفت چقدر تایپ کردم😂😂
                                        آره همینجوری داشت اینارو میگفت، یهو یه کتاب انگلیسی نشون داد که البته ربطی به نقشه کشی نداشت(در کمال تعجب:/) و گفت این کتاب زمانی که ما این درسو میخوندیم آلمانی بود و شما خیلی خوش شانسید که الان انگلیسی اش هست
                                        بعد گفت شاید یکی دو هفته اول آسون بگیریم(درواقع منظورش این بود استاد آسون بگیره)، ولی تدریس کاملا به زبان انگلیسیه
                                        گفت باید زبان آلمانیتون هم فول باشه برای یسری کتابای دیگه
                                        باید حتما همین رفرنس انگلیسی رو بخرین(قیمت رفرنس خیلی بالاست، نسخه های فیزیکی بعضی وقتا به ۱ میلیون هم میرسه) و اگه زبانتون هم خوب نیست مشکل خودتونه، استاد کاملا انگلیسی درس میده و شما باید برید کلاس زبان
                                        یهو یکی از ته کلاس داد زد گفت «چخبره بابا مثلا اینجا دانشگاه شیرازه» و با حالت عصبانی رفت بیرون
                                        همینجوری داشتن خزعبل میبافتن که یه حسی بهم کفت سرکاریه:/
                                        همین که گفت تدریس انگلیسیه فهمیدم سرکاریه چون هیچ استادی حق نداره به غیر از زبان فارسی درس بده(شاید رشته زبان انگلیسی متفاوت باشه، نمیدونم)
                                        و حدسمم درست بود😂
                                        یهو استاد اومد و گفتش که ما یه رسمی داریم برای ترم اولی های هرسال، که ترم بالایی ها میان ادای استاد در میارن و اینجوری بهتون خوش آمد میگیم😂
                                        البته خود استاد در جریان هیچکدوم از این چرت و پرتا نبود و اصلا نمیدونست اونی که یهو اعتراض کرد و زد بیرون هم جزء گروه این ترم بالاییا بوده😂😂
                                        تازه یکی هم تمام ماجرا رو فیلم گرفت:/
                                        انصافا استاد خیلی باحالی داشتیم
                                        خیلی باحال و با شوخی درس میداد
                                        مثلا یهو وسط کلاس بلند دست میزد میگفت خوابتون نبره
                                        بعد بلافاصله میگفت خب چندبار دست زدم؟
                                        خلاصه کلاس خیلی خوبی بود و دیگه نمیشه کامل کلاسو توضیح بدم😂
                                        بعدش هم خسته و کوفته برگشتم خوابگاه (سوزش پام وحشتناک زیاد شده بود اصلا با بدبختی راه میرفتم، برای اینکه کمتر بسوزه مجبور بودم یکم بین پاهام فاصله بدم که شبیه پنگوئن ها شده بودم)
                                        یه دوش گرفتم و دیگه کار خاصی نداشتم
                                        و حقیقتا دیگه حوصله ام نمیشه توضیح بدم هم اتاقی شیشم کی و چطوری اومد:/
                                        ممنون که تا اینجا خوندین😁🤝
                                        بخدا فوشت میدم اگه همه شو نخونده باشی و درجا اومده باشی آخر متن:/😂😂
                                        شوخی میکنم راحت باش🤝🌺🎌
                                        اینم روز اول دانشگاه من بود🤝👌🏻👍🏻
                                        این عکسم برای شمایی که همت کردی و تا تهش خوندی😂
                                        1000027104.jpg
                                        خب و اینام چندتا عکس از ویو خوابگاهمون
                                        1000029898.jpg 1000029881.jpg 1000029934.jpg
                                        بچهای ۱۴۰۳
                                        بچهای ۱۴۰۴
                                        و ورودی های بعد تر از اون
                                        منتظرم🙂

                                        w.gif

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        14
                                        پاسخ
                                        • پاسخ به عنوان موضوع
                                        وارد شوید تا پست بفرستید
                                        • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                        • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                        • بیشترین رای ها


                                        • 1
                                        • 2
                                        • 7
                                        • 8
                                        • 9
                                        • 10
                                        • 11
                                        • درون آمدن

                                        • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                        • اولین پست
                                          آخرین پست
                                        0
                                        • دسته‌بندی‌ها
                                        • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                        • جدیدترین پست ها
                                        • برچسب‌ها
                                        • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                        • دوره‌های آلاء
                                        • گروه‌ها
                                        • راهنمای آلاخونه
                                          • معرفی آلاخونه
                                          • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                          • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                          • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                          • معرفی گروه‌ها
                                          • لینک‌های دسترسی سریع