کافــه میـــم♡
-
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی؟ تا کی ای نالهٔ زار از جگرم برخیزی...؟ تا کی ای چشمهٔ سیماب که در چشم منی ، از غَمِ دوست به روی چو زَرَم برخیزی... ؟ ای دل از بهر چه خونابه شدی در بَرِ من؟ زود باشد که تو نیز از نظرم برخیزی ...
سعدی
-
مرغِ زیرک چُون به دام افتد، تحمل بایدش ..
حافظ
-
تجربه یک معلم زننده است که اول امتحان می گیره بعد درس میده ..
Jigsaw -
چند خموش میکنم سوی سکوت میروم ..هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی
...مولانا
-
The Notebook 2004باید ماند
و به تو ثابت کرد
که با موی سفید هم
زیبایی...
احمد شاملو -
=.>....................
-
مردم اینجا چقدر مهربانند؛
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند،
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند
و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری
و دیدند هوا گرم شد، پس کلاهم را برداشتند.
و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است
به من وصله چسباندندو چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم
محبت کردند و حسابم را رسیدند.خواستم در این مهربانکده خانه بسازم
نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز...روزگار جالبیست مرغمان تخم نمی گذارد
ولی هر روز گاومان میزاید.... -
بیهوده است مجادله
بر سر اثبات دیانت
یا بی دینی آدم ها!
کسی که دروغ نمی گوید،
کسی که مهربان است،
کسی که از رنج دیگران
اندوهگین می شود،
به مقصد رسیده است -
+اگه بعضیا از من یا کارهام خوششون نیاد چی؟
-تو باید راه خودت رو بری؛ بهتره اونها رو از دست بدی تا خودت رو..
-
تا که بودیم نبودیم کسی،
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آئینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
آه میترسم شبی رسوا شوم،
بدتر از رسواییم تنها شوم
آه از آن تیر و از آن روی و کمند،
پیش رویم خنده، پشتم پوزخند.......
-
خدا به داد دلی برسه که چیزی رو آرزو میکنه که قسمتش نیست!
به قول فریدون مشیری:
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه... -
هر چه بگندد نمکش می زنند ولی از آن روز که بگندد نمک
-
انتظار، تو ادبیات به طرز بیرحمانهای نمود پیدا میکنه .
مثل اونجایی که عندلیب کاشانی میگه :
از صدهزار وعده، یکی را وفا نکرد؛
خامی نگر که باز دو چشمم به راهِ اوست ... -
نمیدانم اگر موسیقی و چای و قهوه را نداشتم، اگر با نور و با گیاه و با کتاب، حالم خوب نمیشد، اگر پاییز و بهار و باران و برف را دوست نداشتم؛ برای دلخوشی -در خالیترین حالات ممکن جهانم- به کدامین اتفاق چنگ میزدم و کدامین طعم و تصویر را بهانه میکردم و کدامین دلخوشیِ کوچک را در آغوش میکشیدم تا به خودم بقبولانم که زندگی هنوز هم زیباست!
#نرگس_صرافیان_طوفان
-
آدم ممکنه شادیشو به خیلیا بگه
ولی غم، نه!
غمِ آدم محرم میخواد... -
"این جا اگر چه روز
گاه چون شب تار می شود،
اما بهار می شود." -
"سادهدلانه گمان میکردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد!
.. در چمدانی که باز کردم، تو بودی
هر پیراهنی که پوشیدم، عطرِ تو را با خود داشت
تمام روزنامههای جهان، عکس تو را چاپ کرده بودند!
به تماشای هر نمایشی رفتم، تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم، تو مالک آن شدی!
پس کِی؟!
بگو کِی از حضور تو رها میشوم؟
مسافر همیشه همسفر من!"..- نزار قبانی ؛
( چون که قشنگه...
)
-
افق تاریک
دنیا تنگ
نومیدی توان فرساست،میدانم
ولیکن ره سپردن در سیاهی،
رو به سوی روشنی زیباست
میدانی
"به شوق نور در ظلمت قدم بردار"
به این غم های جان آزار دل مسپار
که مرغان گلستان زاد
که سرشارند از آواز آزادی
نمیدانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تور پرورده
نمیدانند در پایان تاریکی،شکوه روشنایی را'