هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
برق قطع شد گرمم بود رفتم پنکه رو آوردم که روشن کنم، بابام وسط راه گفت روشنش میکنی حواست باشی موهات نره بین پرهاش
-
Hhh Hh
حتی به بهانه ریپلای زدن روی پیامم... ممنون که یادم کردی
راستی چندتا نقاشیم که آپلود کردی خیلی قشنگ بودن -
یه شب دیگه صبح شد و کارنامه نیومد ...
ولی خوبیش این بود که (واسه من) خوش گذشت. یه پسر عمه دارم بچه روستاییه. یه سال کوچیکتره. اومده شهر چند روزی خونه ما. دیشب تا حالا گل میگفتیم و گل میشنفتیم. خیلی خندیدیم و خوب بود.
بچه صاف و ساده و پاکیه. حرفش رو رک میزنه. واسه رفاقت مرامش مثل قدیمیاست. سر همین مرام از آدمای ریاکار زیاد ضربه خورده. ولی خب، اگه باهاش صادق باشی هیچی کم نمیذاره. به لطف فضای مجازی، با اینکه روستا بزرگ شده و فیس و افادههای ما شهریها رو ندیده ولی از دنیای اطرافش هم نا آگاه نیست.
حالا چی شد که اصلا دارم اینارو میگم؟ اومدیم بخوابیم. گوشی رو برداشتم ۲ دقیقه ۲ ۳ جا رو چک کردم. دیدم زودی خوابش برد!
همیشه به آدمایی که راحت و زود خوابشون میبره غبطه میخورم. یه نگاه به زندگی خودم میکنم. یه نگاه به زندگی این پسر روستایی. میبینم خیلی چیزا دارم که اون نداره. ولی تهش آخر روز، اون حتی با سختیهایی که کشیده سرش رو میذاره رو بالشت و ۵ ثانیه بعد خوابش میگیره. آرامش داره.
من اما. یک دهم سختیهای زندگیش رو نکشیدم. ولی فکر و خیال نمیذاره بخوابم. اگرم بخوابم اون آرامش رو ندارم.
یه وقتایی میگم. حالا واقعا ما خوشبختیم؟ گمون کنم گولمون زدن! پس چرا این بچه دهاتی (!) که ندار تر و ندیدهتر از ماست زندگی شادتری داره و حالا قبل اعلام نتایج من باید دست به دامنش بشم که اوقاتم بگذره؟!
یاد راننده تاکسی میوفتم که میگفت. خوش به حال دیوونه که همیشه خندونه.
یه وقتایی نفهمی بزرگترین نعمته!
حداقل من از جاهایی که فهمیدم و زیاد فهمیدم تا حالا خیر ندیدم. ایشالا شما ببینید.
شایدم اثر کم خوابیه و زیاد دارم سخت میگیرم. نمیدونم.
فعلاً شبتون به خیر، یعنی صبحتون به خیر. تا بعداً ببینیم سازمان رنجش چی کار میکنه ...