هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
ولی بهتون پیشنهاد میکنم قبل از هر چیزی خودتونو هر جوری که هستید دوست داشته باشید و خودتون اولویت تمام ادوار زندگیتون باشید که اگه اینجوری نباشه یه روز برمیگردین پشت سرتونو میبینید و میفهمید که همیشه همه چیز رو به خودتون ترجیح دادید و اونجوری که لایق دوست داشتن بودید خودتون رو دوست نداشتید، اونجاست که وجدان بدترین روی خودشو بهتون نشون میده و درگیر بدترین ورژن عذابش میشید
-
گویا مغزم عاشق و شیفته منفی بافیه و به شدت نیاز به یه تو دهنی داره......
-
Nilay منم
-
مهشیدم همینطور
-
کنترل کنترل کردن افکار از دستم خارجه
-
Nilay منم
@Matrix زیادتر از اونی که باید خسته ایم نصفش هم تقصیر همین مغز زبون نفهمه
️
-
@Comrade_Bayat
تا این حد که امروز غوغا بود سازمان سنجش و همه با چشم گریه فرم اعتراض پر میکردن
-
Nilay بله متاسفانه
-
@Comrade_Bayat
تا این حد که امروز غوغا بود سازمان سنجش و همه با چشم گریه فرم اعتراض پر میکردن
-
پر کاری تیروئید دارم به احتمال زیاد
دکتر گفتم نمیشه بذارم بعد کنکور بیام سراغش
گفت آیکیو مغزت رو تحت الشعاع قرار میده ://@f-nalist
ای وای. ان شاء الله خیلی زود شرایط تون درست بشه. و در سلامت کامل باشید
-
@Comrade_Bayat سیاسیشو نمیدونم فقط میدونم که بدبختمون کردن و یه سال از عمرمون الکی باید تلف بشه و دوباره بخونیم
-
«خفگی»
مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند. پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد، و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است!
او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!#داستان_کوتاه
-
@Comrade_Bayat سیاسیشو نمیدونم فقط میدونم که بدبختمون کردن و یه سال از عمرمون الکی باید تلف بشه و دوباره بخونیم
-
@Comrade_Bayat بله متاسفانه
-
«خفگی»
مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند. پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد، و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است!
او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!#داستان_کوتاه
@Matrix در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
«خفگی»
مردی شبی را در خانه ای روستایی می گذراند. پنجره های اتاق باز نمی شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد، و سراسر شب را راحت خوابید.
صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است!
او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود!#داستان_کوتاه