هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
officer k در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
وای
جدی مرسی که گفتی
نرم چیهههههحالا اینکه نرم را جای رام بیاری خودش به تنهایی عجیب نمیزنه ولی توی عبارت مخصوصا با فعل شکستن و بدتر کنار آینه خو واقعا عجیبه
-
این پست پاک شده!
-
Kosar A003 برو برو
اینستا پیامت دادم دختر0-0ftm من سالی یبار میرم اینستا
نمیشد تل پیام بدی0-0ftm در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Kosar A003
ی دم این بیشتره ی دم اون
روش داره این ک بفهمی
ولی ازونجا ک تا الان رفتی یاد دادنش فایده نداره🦦 -
_Mitra_
در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به كی زین غم جانكاه بسوزیم و بسازیم
گاهیام دلم میخواد از حال و احوال میترا خبردار شم ولی
ز من چندانک می خواهی وفا هست
از این معنی بگو یک جو تو را هست؟
سلامم را جوابی نیست از تو
بگو در هیچ مذهب این روا هست؟
خوب باشی دِتِر️
-
به می پرستی از آن نقشِ خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
:))♡ -
من واقعا میخواستم همه چیزو درست کنم ولی خب بدتر زدم خراب کردم . درست مثل دفعات قبل . حتی اونقدر احمق هم بودم که متوجه لطف ها و محبت ها نشدم . هربار فاصله گرفتم نهایتا خودمو سرزنش کردم که چرا اینکارو کردی و هربار یک قدم نزدیکتر شدم بازم به سرزنش کردن خودم ختم شد اما در تمام مدت چیزی که از دست دادم فرصت هام برای بودن و داشتن بود . من فکر میکردم همه این ها توهمات شخص من هست که هنوزم حس اینو دارم و نمیدونم درست هست یا غلط . منتظرم از این نقطه ای که در اون قرار گرفتم بگذرم شاید اون وقت فهمیدم که توهمه یا واقعیت ! ولی واقعا این اواخر فکر کردم و با خودم گفتم ممکنه که اگه واقعیت نباشه و فقط یک توهم باشه برای دو سال طول بکشه ؟! ولی این واقعیت بود که اون لحظه خوشحال شدم چون توی شروع اون لحظه از شدت خوشحالی قلبم تند تند میزد . درسته که دو ساعت بود ولی من میگم لحظه چون واقعا شبیه یک لحظه و حتی سریعتر از اون گذشت. فقط اون بار نبود حتی وقتی اون جمله کوچیک را هم دیدم خوشحال شدم و انگار که یه تایمر برام روشن شد اونم با این عنوان سوالی که یک قدم به جلو میری ؟ و اصلا چه قدمی ؟ اما تنها کاری که کردم دست دست کردن و میخکوب شدن سر جای خودم بود و نهایتا تایمر هم خاموش شد و زمان من تموم شد و ضربان قلبم آروم شد . اینبار هم هیچ کاری نکردم هرچند وقتی برمیگردم پیش خودم برای خودم فقط یک دیوار فاصله چیدم . اصلا اگه میخواستم کاری نکنم پس چرا به قصد درست تر کردن شرایط اومدم اونم وقتی فقط همه چیز هایی (تازه اون هم نه به دست من) که ساخته شده بود را خراب کردم ؟! پس فکر کنم بهترین و تنها کاری که میتونم بکنم رها کردن و دور شدنه تا ببینم واقعا چی میشه ؟
عقل و منطقم میگه دلیلی نداره این بار تا این اندازه روی قلبم سنگینی کنه اونقدر که نفسم را بگیره:/ حتی نمیدونم ارزشش را داره یا نه ؟!
اصلا بقول حسین صفا :
گلایه از شب کوچک و نق به شیوه کودک !
روزی که از این نقطه گذشتم برمیگردم و اینو دوباره میخونم تا ببینم واقعیت بوده یا نه و چه ارزشی داشته . -
🪰
-
حافظا تکیه به ایام چو سَهو است و خطا!
من چرا عِشرتِ امروز به فَردا فکنم؟ -
Anzw 18
دیگه عکسای باحال از هوش مصنوعی نمیفرستی ببینیم؟:_)