هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
Sachli
اونش دیگه با خودته. ما نیستیم نظر بدیم -
Sachli
اونش دیگه با خودته. ما نیستیم نظر بدیم -
Sachli
آشنا هستم، با سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه ی اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من،گاهی، از شوق سرفه اش می گیرد.
روح من بی کار است
قطره های باران را، درز آجر ها را، می شمارد.
روح من، گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین.
رایگان می بخشد ناروَن شاخه ی خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست، شور من می شکفد.
بوته ی خشخاشی شست و شو داده مرا در سَیَلانِ بودن.
مثل بال حشره، وزن سحر را می دانم.
مثل یک گلدان، می دهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه،تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده، در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا، نگرانم به کشش های بلند ابدی.
سهراب سپهری