هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
Narges_ در خــــــــــودنویس گفته است:
در میان پستی و بلندی های زندگی
گاهی به نقطه ای میرسیم که راهی جز ایستادن به ما نمیدهند
در فراسوی بلند ترین قله می ایستیم
قله ای از درد ، از رنج
از نرسیدن های بی پایان، از نتیجه هایی که باب میل ما نیستند...اما در مقابل راهی جز سراپا ماندن نداریم
نباید زانو ها را خم کنیم
کمترین میزان ضعف نیز باعث می شود دست نامهربان باد وجود زخمی ما را به قعر دره ای عمیق بفرستد
دره ای که از آن جان سالم به در نمی بریم چه رسد به مقاومت های دوباره....تمام وجود خود را برای پیمودن این دامنه های کولاک گرفته خواهم گذاشت....
با چیزی جز امید زنده نیستیم
باشد که روزی قله ی این دامنه های صعب العبور شکوهی بی پایان را به ما هدیه دهد:)و بازم بعد مدت ها شد که بنویسم
خودم نوشتمش تیکه تیکه
هر قسمتشو یه جا
پاش هستم با همه ی وجودم هر چی که بشه....
واقعا بقیش دیگه دست من نیست.... -
جان بسپر به صدای باران،نگاه کن به آزادانه فرود آمدنش گویی فرشته ای کوچک با دستان روشنش قطره ی آبی رنگ را تا روی گلبرگ های گل رز حیات خانه همراهی می کند...تو در این زمان فنجان قهوه ات را در دست داری و به هیاهوی سرار آرامش باران چشم می دوزی
در سرت هزاران فکر، کلافی پر از گره ساخته
مدت هاست ذهنت دنبال تو می گردد
......
️
تودلی