هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
دلتنگی از جاده ها می بارد
از کافه های بین راه
زنی چای می نوشد
تنهایی اش را دود می کند
پرنده ای در امتداد شاخه ها گم می شود
ردی از دلتنگی بر آسمان می ماند.
-
آمده بودم
تا گلی بنشانم
یا درختی بکارم
ولی فصل بهار و خزان
گذشت
و دست های من از نوشتن نام
درخت و گل
فرسوده است
-
هویججج نهاد پوچه.
-
هویججج در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
@danial-hosseiny
آب هویج میشم؟خوشم میاد که کامل تا منتهای مطلب رو درک میکنی
-
این نامردیه. من یه نفرم
-
DexterMoreRight
چشم عباس آقا -
موج ها
دریا را با خودشان می آورند
رها می کنند در ساحل
موج ها بر می گردند
بدون دریا
-
حالا
محض رضای خدا
تلویزیون را خاموش و
اتاق را ترک کنید!
این شعر دیگری ست
که برای نوشتن اش
ده انگشتم را تراشیده ام.
-
در ته کوچه ی تاریک
چراغی ست تنها
با کلاهی شکسته
آویخته از سر در خانه ای
که بر آستانش علف هرز روییده ست
و سقفش سال هاست
فرو ریخته بر در و پنجره های ویران