هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
_ Reza _ ن بابا ...پارسال دوازدهمی بودم
-
وای چقدر بی انرژی و خسته شدم://
-
گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمیدانستم... -
Anzw 18 :))
-
=))))
-
بنظر میاد بابام باهام قهره
-
برام مهم نیست
-
منم باهاش قهرم
-
-
هعی خدایا مطمئنی داری میبینی؟
-
دلم میخواد بریم داراب
۱۴ ساعت رانندگی
۳ ساعت خواب
آش سبزی تو شهررضا
کتلت های مامان برای شام وقتی میرسیم قم
شروع سفر از ۸ شب(برعکس ۹۰ درصد مردم ایران که صبح زود حرکت میکنن ما شب تو راهیم)
خشک شدن گردن
پیدا نکردن مستراح
وسط راه خوابی و یهو بیدار میشی میفهمی یه ساعته با دهن باز خوابیدی و نصف خانواده از خنده پوکیدن
گرما و آفتاب تند
صبحت کردن راجع به موضوعات پیچیده و علمی
صحبت کردن راجع به اطلاعات عمومی تا راننده خوابش نبره
فوش دادن به اون راننده کامیون که برای اینکه ماشینش خرج بر نداره عین انگل چسبیده به لاین سبقت و نمیذاره رد شیم
توقف نکردن تو هیچ شهری و از کمربندی رد شدن
غرق شدن ماشین توی پوست تخمه
برسیم دشت مرغاب و بزنیم کنار بریم زیر سایه درخت
بچهای احساس، جای بازی اینجاست!
هعی هعی دلم سفر میخواد
حیف که هیچوقت توی مسیر نت ندارم وگرنه ریز به ریز وقایع رو تعریف میکردم