هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@Comrade_Bayat ستاد حفاظت از حقوق ایموجی
-
Akito در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
اینم یه شکلات برا شما که تا تهش اومدی
آدرس میدم پست کن قم
@Comrade_Bayat اگه میومدی کرج یه پرس خورشت قورمه بهت میدادم
-
هویج چرا دیس میدی به نیم ساعت خاطره تعریف کردنم؟🥲
-
Akito در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
هوف عجب روز طولانی ای بود
اومدیم خونه مامانبزرگم و زنداییم برای سال پدرش یه عالمه نذری پخت و منو داییمو و چند نفر دیگه حدود ۶ یا ۷ ساعت درگیر پختنش بودیم
بعد از اون هم حدود ۲ ساعت درگیر بسته بندی و پخش شدیم(حدود ۱۷۰ ظرف)
یه عالمه اتفاق افتاد ولی حسش نیست براتون تعریف کنم:/
اگه خیلی دوست دارین یه ۶ تا لایک بزنین انرژی بگیرمخب و اما جریان از این قراره
اول که ما رفتیم خونه مامانبزرگم
ساعتای ۱۱ اینا تازه زنداییم گوشت هارو گذاشته بود یخشون توی قابلمه باز شه
خورشت رو فکر کنم حدودا ۱۲ یا ۱۳ بار گذاشت
چون همه این بند و بسات توی پارکینگ بود و خورشت هم کار خاصی نداشت(هر ۲ ساعت یبار لازم بود بهش سر بزنیم یکی دوتا چیژ میز قاتیش کنیم)، درواقع تنها کاری که لازم بود تو اون تایم انجام بدیم نگهبانی بود
(شما هیچی نمیدونین، یه لحظه دمپاییت از پات در بیاد ولی حواست نباشه، در کسری از ثانیه دزدیه میشه
دوربین گذاشته بودن که دزده رو بگیرن، دزده اومده بود دوربینه رو دزدیده بود)
بگذریم
منو زنداییم و داییم و اینا هر چند ساعت یبار شیفت عوض میکردیم میرفتیم خونه میخوابیدیم
دختر داییم هم بچه کوچیکه و پست هممون رو کند
خلاصه آقا، خورشت ساعت ۴ آماده شد تازه
درا هم همون موقع بستیم تا یهو کل کرج جمع نشن دم در برا نذری(قرار بود ببریم برای کارتن خواب هایی که توی یه منطقه خاصی بودن)
ساعتای ۴:۳۰ اینا قابلمه گذاشتیم رو گاز برا برنج
بعد از ۱ ساعت تمام، تازه آب جوش اومد که برنجو بریزم
برنج هارو هم که آبکش کردیم، دوباره برنج هارو ریختیم تو قابلمه تا دم بکشه(من از این چیزا سر در نمیارم، فقط به عنوان یه نیرو کمکی و برای کار های سنگین، آماده خدمت در محل بودم)
این وسط هم کلی بدبختی پیش اومد
خورشت آبکی بود، سیبزمینی آبپز ریختیم قوت بگیره
ظرفا رو همونجا تو پارکنیگ میشستیم
دختر داییم خودشو میکشت تا بیاد پارکینگ(چون تو دست و پا بود، توی خونه گذاشته بودیمش)
خلاصه ساعتای ۷ یا شایدم ۷:۳۰ دیگه همه کارا آماده بود
یکی از خانم های همسایه که خیلی رابطه خوبی با مادربزرگم داره با دخترش اومدن کمک
بیچاره بچه ذوق کرده بود که قراره کمک کنه
بزرگ شه میفهمه هیچ چیز مثل خوابیدن نیست
یه نفر برنج میکشید(تو ظرف های نذری از این پلاستیکیا)
یه نفر خورشت میریخت
یه نفر برنج زعفرونی
یه نفر هم چیپس خلالی و من هم به عنوان نفر آخر، قاشق چنگال پلاستیکی میذاشتم و در بسته هارو میبستم و یه گوشه قشنگ مرتب منظم میچیدم
(راحت ترین کار بود، چون روی به حصیر کف پارکینگ راحت نشسته بودم ولی بقیه روی صندلی بودن یا سرپا)
همکاری خوبی بود، هرچند قرار بود من چیپسا رو بچینم ولی خب اون بچه هم دوست داشت کمک کنه
قرار بود حدود ۵۰ تا برا همسایه ها باشه(۲۴ واحد) و ۱۵۰ تا هم کارتن خواب ها و چند نفر از اهالی محل که میشناختیم(و وضعشون بد بود)
اصلا محشر بود اونجا
هر همسایه ای که رد میشد یهو دوتا ازمون میگرفت و با یه لبخند حریصانه(اینارو فقط و فقط برای شوخی میگما، وگرنه به هیچ وجه همچین آدمایی نبودن) تشکر میکردن و میرفتن
اون خانم همسایه دید اوضاع داغونه، گفت من برای همسایه ها میبرم شما به کسی ندین
هرچند اون برا همسایه ها برد ولی فکر کنم حدود ۵ تای دیگه هم از روی رودروایسی اضافه دادیم
یهو به خودمون اومدیم و دیدیم اهههه
از تو کوچه هم دارن میان تو پارکینگ برا غذا
البته بهشون دادیم، هرچند واقعاً نمیخواستیم اینکارو کنیم(هدفمون بچهای کارتون خواب و کسایی بود که واقعاً نیاز داشتن)
آره دیگه، با بدختی هی داشتیم تند تند ظرفا رو آماده میکردیم
البته چون چیپس خلالی زیاد داشتیم، همینجوری همگی ناخونک هم میزدیم
بهشتی بودا، هیچکس بهت نمیگفت چیپس خلالی کمه دست نزن
خلاصه
آخرش یه دعوای بدجووووور خانوادگی سر یه حرف چرت پیش اومد، و کلا نقشه ها بر باد رفت
ظرفا آخرای کارش بود، و دیگه تصمیم گرفتیم بریم تو کوچه به هرکی دیدیم غذا بدیم
یکی دونفر از همسایه ها هم برای پخش اومدن کمک
فکر کن ساعت ۹ شب
توی کوچه تاریک
یه سینی پر نذری دستته و یهو میپری جلو ینفر و بهش میگی نذری میخوای؟ اگه دوتا هم بخوای عیب نداره ها، تازه ما انتهای بن بست فلان هستیم به بقیه هم خبر بده
اصلا همه چی بر عکس شده بود
ولی خب نوش جونشون
حتما قسمت بوده دیگه
دعوا سر چی بود؟
نگم بهتره، فقط میگم یه حرف ساده و بدون منظور:/
(بین خودمون باشه، اگه دعوا نمیشد باید میرفتم حدود ۱۰۰ یا ۱۲۰ ظرف رو بارِ ماشین میکردم و میبردم یواش یواش و دونه دونه به بیخانمان ها بدم
چون نباید کس دیگه بفهمه داریم بهشون غذا میدیم، وگرنه مردم عادی هم عین زامبی ها میریزن سر ماشین، یه بار همچین چیزی پیش اومده)
خیلی طولانی شد
اینم یه شکلات برا شما که تا تهش اومدی
پ.ن: خیلی تایپ کردم حوصلم نشد استیکر شکلات رو پیدا کنم:/ حلال کنAkito
وای من چقدر خوشم میاد تو این کارا کمک کنم️
خوش به حالتون واقعا=) -
Akito در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
هوف عجب روز طولانی ای بود
اومدیم خونه مامانبزرگم و زنداییم برای سال پدرش یه عالمه نذری پخت و منو داییمو و چند نفر دیگه حدود ۶ یا ۷ ساعت درگیر پختنش بودیم
بعد از اون هم حدود ۲ ساعت درگیر بسته بندی و پخش شدیم(حدود ۱۷۰ ظرف)
یه عالمه اتفاق افتاد ولی حسش نیست براتون تعریف کنم:/
اگه خیلی دوست دارین یه ۶ تا لایک بزنین انرژی بگیرمخب و اما جریان از این قراره
اول که ما رفتیم خونه مامانبزرگم
ساعتای ۱۱ اینا تازه زنداییم گوشت هارو گذاشته بود یخشون توی قابلمه باز شه
خورشت رو فکر کنم حدودا ۱۲ یا ۱۳ بار گذاشت
چون همه این بند و بسات توی پارکینگ بود و خورشت هم کار خاصی نداشت(هر ۲ ساعت یبار لازم بود بهش سر بزنیم یکی دوتا چیژ میز قاتیش کنیم)، درواقع تنها کاری که لازم بود تو اون تایم انجام بدیم نگهبانی بود
(شما هیچی نمیدونین، یه لحظه دمپاییت از پات در بیاد ولی حواست نباشه، در کسری از ثانیه دزدیه میشه
دوربین گذاشته بودن که دزده رو بگیرن، دزده اومده بود دوربینه رو دزدیده بود)
بگذریم
منو زنداییم و داییم و اینا هر چند ساعت یبار شیفت عوض میکردیم میرفتیم خونه میخوابیدیم
دختر داییم هم بچه کوچیکه و پست هممون رو کند
خلاصه آقا، خورشت ساعت ۴ آماده شد تازه
درا هم همون موقع بستیم تا یهو کل کرج جمع نشن دم در برا نذری(قرار بود ببریم برای کارتن خواب هایی که توی یه منطقه خاصی بودن)
ساعتای ۴:۳۰ اینا قابلمه گذاشتیم رو گاز برا برنج
بعد از ۱ ساعت تمام، تازه آب جوش اومد که برنجو بریزم
برنج هارو هم که آبکش کردیم، دوباره برنج هارو ریختیم تو قابلمه تا دم بکشه(من از این چیزا سر در نمیارم، فقط به عنوان یه نیرو کمکی و برای کار های سنگین، آماده خدمت در محل بودم)
این وسط هم کلی بدبختی پیش اومد
خورشت آبکی بود، سیبزمینی آبپز ریختیم قوت بگیره
ظرفا رو همونجا تو پارکنیگ میشستیم
دختر داییم خودشو میکشت تا بیاد پارکینگ(چون تو دست و پا بود، توی خونه گذاشته بودیمش)
خلاصه ساعتای ۷ یا شایدم ۷:۳۰ دیگه همه کارا آماده بود
یکی از خانم های همسایه که خیلی رابطه خوبی با مادربزرگم داره با دخترش اومدن کمک
بیچاره بچه ذوق کرده بود که قراره کمک کنه
بزرگ شه میفهمه هیچ چیز مثل خوابیدن نیست
یه نفر برنج میکشید(تو ظرف های نذری از این پلاستیکیا)
یه نفر خورشت میریخت
یه نفر برنج زعفرونی
یه نفر هم چیپس خلالی و من هم به عنوان نفر آخر، قاشق چنگال پلاستیکی میذاشتم و در بسته هارو میبستم و یه گوشه قشنگ مرتب منظم میچیدم
(راحت ترین کار بود، چون روی به حصیر کف پارکینگ راحت نشسته بودم ولی بقیه روی صندلی بودن یا سرپا)
همکاری خوبی بود، هرچند قرار بود من چیپسا رو بچینم ولی خب اون بچه هم دوست داشت کمک کنه
قرار بود حدود ۵۰ تا برا همسایه ها باشه(۲۴ واحد) و ۱۵۰ تا هم کارتن خواب ها و چند نفر از اهالی محل که میشناختیم(و وضعشون بد بود)
اصلا محشر بود اونجا
هر همسایه ای که رد میشد یهو دوتا ازمون میگرفت و با یه لبخند حریصانه(اینارو فقط و فقط برای شوخی میگما، وگرنه به هیچ وجه همچین آدمایی نبودن) تشکر میکردن و میرفتن
اون خانم همسایه دید اوضاع داغونه، گفت من برای همسایه ها میبرم شما به کسی ندین
هرچند اون برا همسایه ها برد ولی فکر کنم حدود ۵ تای دیگه هم از روی رودروایسی اضافه دادیم
یهو به خودمون اومدیم و دیدیم اهههه
از تو کوچه هم دارن میان تو پارکینگ برا غذا
البته بهشون دادیم، هرچند واقعاً نمیخواستیم اینکارو کنیم(هدفمون بچهای کارتون خواب و کسایی بود که واقعاً نیاز داشتن)
آره دیگه، با بدختی هی داشتیم تند تند ظرفا رو آماده میکردیم
البته چون چیپس خلالی زیاد داشتیم، همینجوری همگی ناخونک هم میزدیم
بهشتی بودا، هیچکس بهت نمیگفت چیپس خلالی کمه دست نزن
خلاصه
آخرش یه دعوای بدجووووور خانوادگی سر یه حرف چرت پیش اومد، و کلا نقشه ها بر باد رفت
ظرفا آخرای کارش بود، و دیگه تصمیم گرفتیم بریم تو کوچه به هرکی دیدیم غذا بدیم
یکی دونفر از همسایه ها هم برای پخش اومدن کمک
فکر کن ساعت ۹ شب
توی کوچه تاریک
یه سینی پر نذری دستته و یهو میپری جلو ینفر و بهش میگی نذری میخوای؟ اگه دوتا هم بخوای عیب نداره ها، تازه ما انتهای بن بست فلان هستیم به بقیه هم خبر بده
اصلا همه چی بر عکس شده بود
ولی خب نوش جونشون
حتما قسمت بوده دیگه
دعوا سر چی بود؟
نگم بهتره، فقط میگم یه حرف ساده و بدون منظور:/
(بین خودمون باشه، اگه دعوا نمیشد باید میرفتم حدود ۱۰۰ یا ۱۲۰ ظرف رو بارِ ماشین میکردم و میبردم یواش یواش و دونه دونه به بیخانمان ها بدم
چون نباید کس دیگه بفهمه داریم بهشون غذا میدیم، وگرنه مردم عادی هم عین زامبی ها میریزن سر ماشین، یه بار همچین چیزی پیش اومده)
خیلی طولانی شد
اینم یه شکلات برا شما که تا تهش اومدی
پ.ن: خیلی تایپ کردم حوصلم نشد استیکر شکلات رو پیدا کنم:/ حلال کنAkito
یکم دیگه پیش بری میزنی رو دست اون بنده خدا.. زهرا -
Akito
وای من چقدر خوشم میاد تو این کارا کمک کنم️
خوش به حالتون واقعا=)پرستو بابایی خب پس چرا دیس دادی؟
شما خانمید
کار های شما خر حمالی نیست
برا همین خوشتون میاد
شوخی میکنم البته، خانم هایی که اون پایین بودن کمتر از ما مردا کار یَدی نکردن -
-
Akito
یکم دیگه پیش بری میزنی رو دست اون بنده خدا.. زهرا@Sally ایشون الگوی منه
-
پرستو بابایی خب پس چرا دیس دادی؟
شما خانمید
کار های شما خر حمالی نیست
برا همین خوشتون میاد
شوخی میکنم البته، خانم هایی که اون پایین بودن کمتر از ما مردا کار یَدی نکردنAkito
من ؟دیس؟
البته که اینا خرحمالی نیست راستش ،سعادت بزرگیه به نظرم:) -
آکیتو من شخصی هستم که امروز به چند تا وویس سی دقیقه ای یکی از دوستام گوش دادم با سرعت عادی تازه به تک تکشون جواب هم دادم(یه بحثی بود هنوز هم ادامه داره)، یه متن چند خطی که برای من شوخیه
@Comrade_Bayat خداییش خیلی حوصله داری
من خودم دوباره متنم دیدم گفتم اووو چه طولانیه، برا بار دوم نخوندمش که ببینم غلطی چیزی داشتم یا نه -
اونوقت امروز ظهر به من گفتن سفره بچین به بچه ها گفتم مسابقه کی زودتر ماموریتش رو تموم کنه به هرکدوم یه کار دادم
مثلاً هانا ۳ ساله قاشق ها رو گذاشت -
Akito
من ؟دیس؟
البته که اینا خرحمالی نیست راستش ،سعادت بزرگیه به نظرم:)پرستو بابایی در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
خرحمالی
شاید واژه اشتباهی رو گفتم
درواقع منظورم کاری بود که اکثرا نیازمند زور بازو هستن(مثلا بلند کردن قابلمه های نذری خیلییییی سخته چون وحشتانک سنگینن)
درکل از واژه اشتباهی استفاده کردم
خودمم خیلی خوشحالم که اونجا بودم و کمک دادم -
استفاده مفید از هانا
داره سفر میچینه عخیییی
#کودک-کار#کودک-کار
-
Akito
من ؟دیس؟
البته که اینا خرحمالی نیست راستش ،سعادت بزرگیه به نظرم:) -
پرستو بابایی در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
خرحمالی
شاید واژه اشتباهی رو گفتم
درواقع منظورم کاری بود که اکثرا نیازمند زور بازو هستن(مثلا بلند کردن قابلمه های نذری خیلییییی سخته چون وحشتانک سنگینن)
درکل از واژه اشتباهی استفاده کردم
خودمم خیلی خوشحالم که اونجا بودم و کمک دادمAkito
آها آره متوجه شدم منظور چیه=)
مثلا همین کمک های خورده ریزه
عالیه -
@Comrade_Bayat
هانا از نامهای اصیل و بینالمللی که با ریشههای: کردی و لری به معنای: پناه، امید، نفس و فریاد وعبری به معنای: توجه، مرحمت، نیکی و زیبایی و فضل و بخشش و ریشه ترکی نیز به معنای: هدیه خداوند ذکر شده است. -
@Comrade_Bayat نمیدونم
ولی میدونم توی ژاپن همچین اسمی هست و معنی اش هم میشه گُل -
Akito
سارا دیس داده ،من که لایک کردم