هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
این پست پاک شده!
-
Hhh Hh مچکرم
سلامت باشین -
همینه دیگه آکیتو، همینه، مردم بی حوصله شدن، دیروز برای یکی یه مقاله ای فرستادم گفت حوصله نکردم کامل بخونم! من به این یارو چی بگم انصافا
@Comrade_Bayat دوستای من دیگه تنبلی ام دستشون اومده
سعی میکنن پیاماشون رو توی ۴ خط خلاصه کنن
ویس بیشتر از ۴۰ ثانیه نمیدن -
@Venus655 چه جالب بعد از جریان نذری ها خانوم همسایه هم با حالت خنده همچین چیزی گفت و بعدشم گفت برامون دعا کن تو دلت پاکه
متاسفانه دلم پاکه هنوز نفهمیده چه ذهن درب و داغونی دارم -
Akito در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
هوف عجب روز طولانی ای بود
اومدیم خونه مامانبزرگم و زنداییم برای سال پدرش یه عالمه نذری پخت و منو داییمو و چند نفر دیگه حدود ۶ یا ۷ ساعت درگیر پختنش بودیم
بعد از اون هم حدود ۲ ساعت درگیر بسته بندی و پخش شدیم(حدود ۱۷۰ ظرف)
یه عالمه اتفاق افتاد ولی حسش نیست براتون تعریف کنم:/
اگه خیلی دوست دارین یه ۶ تا لایک بزنین انرژی بگیرمخب و اما جریان از این قراره
اول که ما رفتیم خونه مامانبزرگم
ساعتای ۱۱ اینا تازه زنداییم گوشت هارو گذاشته بود یخشون توی قابلمه باز شه
خورشت رو فکر کنم حدودا ۱۲ یا ۱۳ بار گذاشت
چون همه این بند و بسات توی پارکینگ بود و خورشت هم کار خاصی نداشت(هر ۲ ساعت یبار لازم بود بهش سر بزنیم یکی دوتا چیژ میز قاتیش کنیم)، درواقع تنها کاری که لازم بود تو اون تایم انجام بدیم نگهبانی بود
(شما هیچی نمیدونین، یه لحظه دمپاییت از پات در بیاد ولی حواست نباشه، در کسری از ثانیه دزدیه میشه
دوربین گذاشته بودن که دزده رو بگیرن، دزده اومده بود دوربینه رو دزدیده بود)
بگذریم
منو زنداییم و داییم و اینا هر چند ساعت یبار شیفت عوض میکردیم میرفتیم خونه میخوابیدیم
دختر داییم هم بچه کوچیکه و پست هممون رو کند
خلاصه آقا، خورشت ساعت ۴ آماده شد تازه
درا هم همون موقع بستیم تا یهو کل کرج جمع نشن دم در برا نذری(قرار بود ببریم برای کارتن خواب هایی که توی یه منطقه خاصی بودن)
ساعتای ۴:۳۰ اینا قابلمه گذاشتیم رو گاز برا برنج
بعد از ۱ ساعت تمام، تازه آب جوش اومد که برنجو بریزم
برنج هارو هم که آبکش کردیم، دوباره برنج هارو ریختیم تو قابلمه تا دم بکشه(من از این چیزا سر در نمیارم، فقط به عنوان یه نیرو کمکی و برای کار های سنگین، آماده خدمت در محل بودم)
این وسط هم کلی بدبختی پیش اومد
خورشت آبکی بود، سیبزمینی آبپز ریختیم قوت بگیره
ظرفا رو همونجا تو پارکنیگ میشستیم
دختر داییم خودشو میکشت تا بیاد پارکینگ(چون تو دست و پا بود، توی خونه گذاشته بودیمش)
خلاصه ساعتای ۷ یا شایدم ۷:۳۰ دیگه همه کارا آماده بود
یکی از خانم های همسایه که خیلی رابطه خوبی با مادربزرگم داره با دخترش اومدن کمک
بیچاره بچه ذوق کرده بود که قراره کمک کنه
بزرگ شه میفهمه هیچ چیز مثل خوابیدن نیست
یه نفر برنج میکشید(تو ظرف های نذری از این پلاستیکیا)
یه نفر خورشت میریخت
یه نفر برنج زعفرونی
یه نفر هم چیپس خلالی و من هم به عنوان نفر آخر، قاشق چنگال پلاستیکی میذاشتم و در بسته هارو میبستم و یه گوشه قشنگ مرتب منظم میچیدم
(راحت ترین کار بود، چون روی به حصیر کف پارکینگ راحت نشسته بودم ولی بقیه روی صندلی بودن یا سرپا)
همکاری خوبی بود، هرچند قرار بود من چیپسا رو بچینم ولی خب اون بچه هم دوست داشت کمک کنه
قرار بود حدود ۵۰ تا برا همسایه ها باشه(۲۴ واحد) و ۱۵۰ تا هم کارتن خواب ها و چند نفر از اهالی محل که میشناختیم(و وضعشون بد بود)
اصلا محشر بود اونجا
هر همسایه ای که رد میشد یهو دوتا ازمون میگرفت و با یه لبخند حریصانه(اینارو فقط و فقط برای شوخی میگما، وگرنه به هیچ وجه همچین آدمایی نبودن) تشکر میکردن و میرفتن
اون خانم همسایه دید اوضاع داغونه، گفت من برای همسایه ها میبرم شما به کسی ندین
هرچند اون برا همسایه ها برد ولی فکر کنم حدود ۵ تای دیگه هم از روی رودروایسی اضافه دادیم
یهو به خودمون اومدیم و دیدیم اهههه
از تو کوچه هم دارن میان تو پارکینگ برا غذا
البته بهشون دادیم، هرچند واقعاً نمیخواستیم اینکارو کنیم(هدفمون بچهای کارتون خواب و کسایی بود که واقعاً نیاز داشتن)
آره دیگه، با بدختی هی داشتیم تند تند ظرفا رو آماده میکردیم
البته چون چیپس خلالی زیاد داشتیم، همینجوری همگی ناخونک هم میزدیم
بهشتی بودا، هیچکس بهت نمیگفت چیپس خلالی کمه دست نزن
خلاصه
آخرش یه دعوای بدجووووور خانوادگی سر یه حرف چرت پیش اومد، و کلا نقشه ها بر باد رفت
ظرفا آخرای کارش بود، و دیگه تصمیم گرفتیم بریم تو کوچه به هرکی دیدیم غذا بدیم
یکی دونفر از همسایه ها هم برای پخش اومدن کمک
فکر کن ساعت ۹ شب
توی کوچه تاریک
یه سینی پر نذری دستته و یهو میپری جلو ینفر و بهش میگی نذری میخوای؟ اگه دوتا هم بخوای عیب نداره ها، تازه ما انتهای بن بست فلان هستیم به بقیه هم خبر بده
اصلا همه چی بر عکس شده بود
ولی خب نوش جونشون
حتما قسمت بوده دیگه
دعوا سر چی بود؟
نگم بهتره، فقط میگم یه حرف ساده و بدون منظور:/
(بین خودمون باشه، اگه دعوا نمیشد باید میرفتم حدود ۱۰۰ یا ۱۲۰ ظرف رو بارِ ماشین میکردم و میبردم یواش یواش و دونه دونه به بیخانمان ها بدم
چون نباید کس دیگه بفهمه داریم بهشون غذا میدیم، وگرنه مردم عادی هم عین زامبی ها میریزن سر ماشین، یه بار همچین چیزی پیش اومده)
خیلی طولانی شد
اینم یه شکلات برا شما که تا تهش اومدی
پ.ن: خیلی تایپ کردم حوصلم نشد استیکر شکلات رو پیدا کنم:/ حلال کنAkito خداییش دوباره که متنو میبینم میگم عجب حوصله ای داشتما
چه کردی آکیتو چه کردی -
@Venus655 مقاومت؟ من خودم پیش قدم میشم
و تازه اصرار هم میکنم
مثلا یه دفه یکی از همسایه هامون داشت به زیست عادی اش ادامه میداد
یهو اصرار کردم و هود اش رو ۴ طبق بردم بالا -
@Comrade_Bayat
۱۵۰ تا همش؟
حالا رجع به چی بود؟
علمی، تاریخی، سیاسی؟ -
@Venus655 مقاومت؟ من خودم پیش قدم میشم
و تازه اصرار هم میکنم
مثلا یه دفه یکی از همسایه هامون داشت به زیست عادی اش ادامه میداد
یهو اصرار کردم و هود اش رو ۴ طبق بردم بالا -
Akito
به به چه پسر خوبی
داداش با خودت اینجوری نکن ازت سواستفاده می کنن همه کارهاشونو میندازن گردنت
حالا خود دانی@Venus655 ممنون
آره واقعا باید یه فکری به حال خودم کنم
دانشگاه برم و قرار باشه همینقدر راحت به بقیه جزوه بدم که... -
@Venus655 ممنون
آره واقعا باید یه فکری به حال خودم کنم
دانشگاه برم و قرار باشه همینقدر راحت به بقیه جزوه بدم که... -
وای دو ساعته دارم فکر می کنم نوشته باستانی!
در حالی که نوشته بستنی:|||پ.ن :انگلیسی بود
-
Akito اگه اینجوری ادامه بدید کسی جزوه نمی نویسه میاد از شما می گیره و شما زحمت جزوه ها رو می کشی
دیدم که میگم@Venus655 یا خدااا
چشم، مچکرم از راهنمایی تون -
اقاااااا امروز رفتیم سینما بسته بود ( آدم تو آفتابه شیرموز بخوره اینطوری ضایع نشه )
بعدشم رفتیم کافه خانه سبز ما
رفتیم اسموکنیگ رووم البته بعدا فهمیدم جریانش چیه
اقاااا الان پیرهن بابام بوی سیگار گرفته انداختمش لباس شویی
@Venus655 -
Akito بنده خدا یکی اینجا هست جزوه ی اکثر درس ها رو از اون می گیرن اگه ننوشته باشه هم شاکی میشن
خواهش میکنم@Venus655 در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
ننوشته باشه هم شاکی میشن
چقدر پررو ان خدایی
پس یادم باشه کلا به هیچکس جزوه ندم... -
اقاااااا امروز رفتیم سینما بسته بود ( آدم تو آفتابه شیرموز بخوره اینطوری ضایع نشه )
بعدشم رفتیم کافه خانه سبز ما
رفتیم اسموکنیگ رووم البته بعدا فهمیدم جریانش چیه
اقاااا الان پیرهن بابام بوی سیگار گرفته انداختمش لباس شویی
@Venus655