هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
@Sally نمیدونم واقعا، نظر خاصی ندارم، به نظر من این که یه چیز رو پیش بینی و .. کنیم خرافاته و واقعیت نداره(کلا به این دست چیزا مثل پیش گویی، جادو و ... اعتقاد ندارم)، ولی به نظرم ممکنه یه اتفاقایی بیفته که شبیه پیش بینی باشه، حالا اینا نظر منه و مبنای علمی نداره: شاید ممکنه یک نفر یه رفتاری بکنه و یه حرفایی بزنه که بشه ازش فهمید یه اتفاق بد مثل مرگ یکی از عزیزانش اتفاق افتاده، ولی تو اون لحظه متوجه نشی ولی وقتی خوابی مغزت اون چیزارو تحلیل کنه و تو خوابت بیاره.
@Comrade_Bayat
من میتونم برات خاطراتی رو روایت کنم که یه جورایی به این چیزی که میگی شک کنی... و بیشتر بیای به این سمت که اونچیزایی که لزوما در چارچوب علمی درک نمیشن، نمیتونن خرافه باشن. -
گریه کردن...
هیجاناتتان را تعدیل میکند
گریهکردن را اغلب با احساسات منفی مرتبط میدانیم، مثل اندوه و تنهایی و خشم؛ اما انسان وقتی احساس ترس، شادی و نگرانی میکند نیز گریه میکند. به همین دلایل گریهکردن میتواند کمک کند از نظر هیجانی تعدیل شوید. -
@Comrade_Bayat
من میتونم برات خاطراتی رو روایت کنم که یه جورایی به این چیزی که میگی شک کنی... و بیشتر بیای به این سمت که اونچیزایی که لزوما در چارچوب علمی درک نمیشن، نمیتونن خرافه باشن.@danial-hosseiny میگم نظر شخصی خودمه، ولی برای اینکه بفهمی من رو کسی نمیتونه قاننع کنی
: این چیزایی که میگی رو هم از خیلی ها خیلی شنیدم، شاید هم درست باشن نمیدونم، ولی باید کامل از شرایط و همه چیز اون موقع که شاید حتی خودشون هم یادشون نیاد آگاه باشم تا بتونم کامل باور کنم.
-
من مثلا میدونم که توی اتاقم یه از ما بهترونی هست که منم باهاش مشکلی ندارم کنار همدیگه زندگی داریم میکنیم.
ولی خب نمیتونم اینو به تو ثابت کنم
️
-
@danial-hosseiny میگم نظر شخصی خودمه، ولی برای اینکه بفهمی من رو کسی نمیتونه قاننع کنی
: این چیزایی که میگی رو هم از خیلی ها خیلی شنیدم، شاید هم درست باشن نمیدونم، ولی باید کامل از شرایط و همه چیز اون موقع که شاید حتی خودشون هم یادشون نیاد آگاه باشم تا بتونم کامل باور کنم.
@Comrade_Bayat
من این پیام رو مینویسم ولی ممکنه گزارش بخوره. نظری ندارم
اون موقعی که توی رابطه بودم، خواب دیدم که رفتم پیشش، روی تخت دراز کشیده بود. من لبهٔ تخت نشستم، بیدار شد. چشماشو باز کرد. پیشونیشو بوسیدم. کنارش دراز کشیدم، بغلش کردم، اون چشماشو بست... منم کنارش خوابیدم.
اینا همه توی خوابن.
صبح بیدار شدم و خوابم رو برای خودم توی تلگرام و کانالی که دارم و برای خودمه... یادداشت کردم... صرفا چون قشنگ بود.
و اون ساعت تقریبا دوازده بیدار شد، با کلی ذوق و شوق...
نوشتش که واااای دانیال...
من خواب دیدم روی یه تختی خوابیده بودم، چشمامو باز کردم، تو نشسته بودی لبهٔ تخت، پیشونیمو بوسیدی... کنارم دراز کشیدی و... -
@Comrade_Bayat
من این پیام رو مینویسم ولی ممکنه گزارش بخوره. نظری ندارم
اون موقعی که توی رابطه بودم، خواب دیدم که رفتم پیشش، روی تخت دراز کشیده بود. من لبهٔ تخت نشستم، بیدار شد. چشماشو باز کرد. پیشونیشو بوسیدم. کنارش دراز کشیدم، بغلش کردم، اون چشماشو بست... منم کنارش خوابیدم.
اینا همه توی خوابن.
صبح بیدار شدم و خوابم رو برای خودم توی تلگرام و کانالی که دارم و برای خودمه... یادداشت کردم... صرفا چون قشنگ بود.
و اون ساعت تقریبا دوازده بیدار شد، با کلی ذوق و شوق...
نوشتش که واااای دانیال...
من خواب دیدم روی یه تختی خوابیده بودم، چشمامو باز کردم، تو نشسته بودی لبهٔ تخت، پیشونیمو بوسیدی... کنارم دراز کشیدی و... -
من صرفا براساس تجربههای زیستهم و باورای ذهنیم، عقیده دارم که این مسائل وجود دارن...
تو هم میتونی باور نداشته باشی -
بعد سه سال یه گزارشم بخوریم. طوری نیست.
-
@Comrade_Bayat
من این پیام رو مینویسم ولی ممکنه گزارش بخوره. نظری ندارم
اون موقعی که توی رابطه بودم، خواب دیدم که رفتم پیشش، روی تخت دراز کشیده بود. من لبهٔ تخت نشستم، بیدار شد. چشماشو باز کرد. پیشونیشو بوسیدم. کنارش دراز کشیدم، بغلش کردم، اون چشماشو بست... منم کنارش خوابیدم.
اینا همه توی خوابن.
صبح بیدار شدم و خوابم رو برای خودم توی تلگرام و کانالی که دارم و برای خودمه... یادداشت کردم... صرفا چون قشنگ بود.
و اون ساعت تقریبا دوازده بیدار شد، با کلی ذوق و شوق...
نوشتش که واااای دانیال...
من خواب دیدم روی یه تختی خوابیده بودم، چشمامو باز کردم، تو نشسته بودی لبهٔ تخت، پیشونیمو بوسیدی... کنارم دراز کشیدی و... -
-
من مثلا میدونم که توی اتاقم یه از ما بهترونی هست که منم باهاش مشکلی ندارم کنار همدیگه زندگی داریم میکنیم.
ولی خب نمیتونم اینو به تو ثابت کنم
️
-
-
اولین باری که واقعا احساس کردم روحم خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنم تواناییای عجیب داره، فکر میکنم حوالی ۱۵ سالگیم بود.
یه شب از تماااااااااام دور و بریام عصبانی بودم.
اون موقع احساسم این بود که چرا اینقدر تنهام و چرا اینقدر همه ادعا دارن که دوستن و فلانم و بیسارن ولی وقتی بهشون نیاز داریم نیستن.
همهٔ این حرفا و اعتراضامو توی یه دفتری که داشتم یادداشت کردم تا بتونم بخوابم...
صبح که بیدار شدم، اون موقع یه دوستی داشتم اهل آبدانان ایلام بود. هیچوقت تاحالا همدیگه رو ندیده بودیم.
صبح بهم پیام داد و ازم پرسید خوبم یا نه. و بعد گفت خوابم رو دیده. به شدت عصبانی بودم و کلی حرف زدم... و واقعا همون حرفایی رو توی خوابش زده بودم که توی دفترم یادداشت کرده بودم