هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
من همیشه تو خوابم کسایی رو میبینم که نمیشناسمشون
و همیشه تو واقعیت چهره بیشتر افراد برام آشناست درحالیکه آشناییت قبلی نداشتیم. -
ولی جالبه بدونین که هر دفعه آبجی کوچیکم رو تو خواب میبینم، یه دعوای وحشتناک باهم داریم
در این حد بد که اگه یکیش توی واقعیت رخ بده در حدیه که کلا پیوند خواهر برادری رو بشکونه
نمیدونم چرا
مثلا چند روزه باهم هیچ مشکلی هم نداریم، ولی وقتی میاد تو خوابم اینجوری میشه...
یه جا زدم برای تعبیر، گفت در آینده تصمیمی میگیری که خواهرت باهات مخالفت شدید میکنه...
ایشالا که خیره -
من چاقو و تیر زیاد می خورم تو خواب
و دردشو تو واقعیت حس می کنم
چون بیدار میشم
و جاش درد می کنه=*/ -
من همیشه تو خوابم کسایی رو میبینم که نمیشناسمشون
و همیشه تو واقعیت چهره بیشتر افراد برام آشناست درحالیکه آشناییت قبلی نداشتیم. -
توی خواب چشمامو باز کردم و یه فضای به شدت عجیب...
همهجا سرخ... انگار که آتیش بباره از آسمون.
همهچیز سرخ... آسمون، آدما، دیوارا، همهچیز.
و نگاه به کف زمین کردم... دیدم یه تعداد خیلی خیلی خیلی زیادی انسان روی زمین درحال لولیدن هستن. عین کرم... و همه عریان.
خیلی زیاد بودن به حدی که واقعا میترسیدم ببینمشون و به شدت هم وضعیت حال بههم زنی بود.
و یهو توی دلم این احساس افتاد که دارم دنبال دوستم میگردم. (دوستم رو از این به بعد خانوم فلانی درنظر بگیرین)
و هی سر زبونم بود که فلانی کجاس... و یه ساختمون رو دیدم و احساس کردم باید برم این تو تا پیداش کنم.
رفتم داخل... و دیدم که یه چیزی مثه هتله. پرسیدم فلانی کجاس. کسی جواب نداد.
چشمم افتاد به صفحهٔ تلویزیون مانندی. نگاه کردم دیدم انگار تمام اتاقایی که هستن، افرادی که داخلشن داره نمایش داده میشه. همه توی اون اتاقا هم عریان بودن. همه... ریز شدم و دونه دونه نگاه کردم... آخر پیداش کردم.
بدو بدو خودمو رسوندم به اتاقش.
در یه وضعیت خیلی وحشتناکی روی یه تختی دراز کشیده بود. فیالفور یه چیزی تنش کردم و فقط دستش رو کشیدم تا از اون هتل بکشم و ببرمش بیرون.
و از خواب پریدم. -
@f-nalist
-
بعدها متوجه شدم که دلش گیر یه مردی شده که خودش زن داره... اون مرد هم بهش حس پیدا کرده بود و افتاده بود توی یه جریانات عجیب غریبی و عملا نمیدونست باید چیکار کنه و با احساسات خودش به تناقض خورده بود
-
توی خواب چشمامو باز کردم و یه فضای به شدت عجیب...
همهجا سرخ... انگار که آتیش بباره از آسمون.
همهچیز سرخ... آسمون، آدما، دیوارا، همهچیز.
و نگاه به کف زمین کردم... دیدم یه تعداد خیلی خیلی خیلی زیادی انسان روی زمین درحال لولیدن هستن. عین کرم... و همه عریان.
خیلی زیاد بودن به حدی که واقعا میترسیدم ببینمشون و به شدت هم وضعیت حال بههم زنی بود.
و یهو توی دلم این احساس افتاد که دارم دنبال دوستم میگردم. (دوستم رو از این به بعد خانوم فلانی درنظر بگیرین)
و هی سر زبونم بود که فلانی کجاس... و یه ساختمون رو دیدم و احساس کردم باید برم این تو تا پیداش کنم.
رفتم داخل... و دیدم که یه چیزی مثه هتله. پرسیدم فلانی کجاس. کسی جواب نداد.
چشمم افتاد به صفحهٔ تلویزیون مانندی. نگاه کردم دیدم انگار تمام اتاقایی که هستن، افرادی که داخلشن داره نمایش داده میشه. همه توی اون اتاقا هم عریان بودن. همه... ریز شدم و دونه دونه نگاه کردم... آخر پیداش کردم.
بدو بدو خودمو رسوندم به اتاقش.
در یه وضعیت خیلی وحشتناکی روی یه تختی دراز کشیده بود. فیالفور یه چیزی تنش کردم و فقط دستش رو کشیدم تا از اون هتل بکشم و ببرمش بیرون.
و از خواب پریدم.@danial-hosseiny برگام
-
بعدها متوجه شدم که دلش گیر یه مردی شده که خودش زن داره... اون مرد هم بهش حس پیدا کرده بود و افتاده بود توی یه جریانات عجیب غریبی و عملا نمیدونست باید چیکار کنه و با احساسات خودش به تناقض خورده بود
@danial-hosseiny تووو چرا خوابشوو دیدیدیییی
-
@Venus655 اینو یه جا دیگه هم دیده بودم
جریان چیه؟ -
هیچی ب بلال بلال نمیشه
#تودلی -
توی خواب چشمامو باز کردم و یه فضای به شدت عجیب...
همهجا سرخ... انگار که آتیش بباره از آسمون.
همهچیز سرخ... آسمون، آدما، دیوارا، همهچیز.
و نگاه به کف زمین کردم... دیدم یه تعداد خیلی خیلی خیلی زیادی انسان روی زمین درحال لولیدن هستن. عین کرم... و همه عریان.
خیلی زیاد بودن به حدی که واقعا میترسیدم ببینمشون و به شدت هم وضعیت حال بههم زنی بود.
و یهو توی دلم این احساس افتاد که دارم دنبال دوستم میگردم. (دوستم رو از این به بعد خانوم فلانی درنظر بگیرین)
و هی سر زبونم بود که فلانی کجاس... و یه ساختمون رو دیدم و احساس کردم باید برم این تو تا پیداش کنم.
رفتم داخل... و دیدم که یه چیزی مثه هتله. پرسیدم فلانی کجاس. کسی جواب نداد.
چشمم افتاد به صفحهٔ تلویزیون مانندی. نگاه کردم دیدم انگار تمام اتاقایی که هستن، افرادی که داخلشن داره نمایش داده میشه. همه توی اون اتاقا هم عریان بودن. همه... ریز شدم و دونه دونه نگاه کردم... آخر پیداش کردم.
بدو بدو خودمو رسوندم به اتاقش.
در یه وضعیت خیلی وحشتناکی روی یه تختی دراز کشیده بود. فیالفور یه چیزی تنش کردم و فقط دستش رو کشیدم تا از اون هتل بکشم و ببرمش بیرون.
و از خواب پریدم.@danial-hosseiny ....
-
Blue28
بذار دلیلشو نگم -
@Venus655 اشکال نداره ایشالا امشب خوابشو میبینم