هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
_MILAD_ در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
sheydadb37 بعدش کاملا تکذیب کردم که .
منم انفالو کردم که شما اذیت نشی دیدم فالو کردنم موقتیه گفتم همین حالا انفالو کنم بهش عادت نکنین
-
sheydadb37
ای بابا چی شده ؟
بگید اصن من همتونو فالو کم ای بابا : ))) -
sabatj در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
sheydadb37
ای بابا چی شده ؟
بگید اصن من همتونو فالو کم ای بابا : )))خب فالو کن منو دیگه
-
sheydadb37
DONE -
مررررررررررررررسی یوهووووووووو
-
sheydadb37
خخخخ خوش حالم که دل یه کودک رو شاد کردم
( طرح حمایت از کودکان . الکی منم سلبریتیم ) -
sabatj در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
sheydadb37
خخخخ خوش حالم که دل یه کودک رو شاد کردم
( طرح حمایت از کودکان . الکی منم سلبریتیم )ای کوفته نخوچیییییییییییی
-
@dr-sobhan در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
سیگاری نیستم، ولی از بهمنی میکشم که توش ثبت نام کنکور کردم!
همیار جان ؟ سلام
من توی فیزیک مشکل دارم شما میتونید کمکم کنید ؟ -
شیخ الشیوخ شبلی رحمه الله به مسجدی رفت که دو رکت نماز کند و زمانی بیاساید.اندر آن مسجد کودکان تحت تعلیم بودند و وقت نان خوردن کودکان بود. نان همی خوردند.
به اتفاق دو کودک نزدیک شبلی رحمه الله نشسته بودند:یکی پسر منعمی و ثروتمندی بود و دیگری پسر درویشی و در زنبیل این پسر منعم پاره ای حلوا بود و در زنبیل این پسر درویش نان خشک بود.
پاره ای این پسر منعم حلوا همی خورد و این پسرک درویش از او همی خواست. آن کودک این را همی گفت:اگر خواهی پاره ای حلوا به تو دهم،تو سگ من باش.و او گفتی:من سگ توام.پسر منعم گفت: پس بانگ سگ کن.آن بی چاره بانگ سگ بکردی. وی پاره ای حلوا بدو دادی.باز دیگر ب
باز دیگر باره بانگ دیگر بکردی وپاره ای دیگر بستدی. هم چنین بانگ همی کرد و حلوا همی ستد.
شبلی در ایشان همی نگریست و می گریست.مریدان پرسیدند که : ای شیخ ،چه رسیدت که گریان شدی ؟ گفت : نگه کنید که قانعی و طامعی به مردم چه رساند .اگر چنان بودی که آن کودک بدان نان تهی قناعت کردی و طمع از حلوای او برداشتی ،وی را سگ همچون خویشتنی نبایستی بود .