هرچی تودلته بریز بیرون۶

[پرستو بابایی]

@AmirBarsam در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

پرستو بابایی پریشب چشمام داشت گرم میشد دوتاشون دعواشون شد بعدم صدای گریه دوتا بچه گربه میومد تا نیم ساعت بعدش

اه لعنتی دعواهاشون
ساکتم نمیشن تا دوساعت

[نقطه]

پرستو بابایی بدی مجازی اینه که ازهم دوریم
مثلا اگه پیشم بودین نمیترسیدم که
تهش میگفتم نسترنو میندازم جلوشون بخورنش

[Ramos9248]

پرستو بابایی
همیشه هم تنظیم میکنن که ساعت 1/5، ۲ اتفاق بیفته

[نقطه]

@xanom-mah نه عمومی قدیمی
مثلا یه راهروعه بعد بیستا اتاقک کوچیک حموم جدا داره

[Ramos9248]

شده‌ام بت پرست تو
قسم به چشمون مست تو
به کنج میخونه روز و شب
شده‌ام جام دست تو
شده‌ام جام دست تو

[پرستو بابایی]

نقطه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

پرستو بابایی بدی مجازی اینه که ازهم دوریم
مثلا اگه پیشم بودین نمیترسیدم که
تهش میگفتم نسترنو میندازم جلوشون بخورنش

عهههه آقا دلت میاد ؟
از من به عنوان سپر استفاده کنی

[پرستو بابایی]

چه روزگاری شده

[ماهلین سایتتون]

نقطه
باش این خوبه باز

[پرستو بابایی]

@AmirBarsam
دقیقا

[Ramos9248]

ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم و
اومدم جلو که پی دردسر بگردم

[پرستو بابایی]

وای یه خونه داشتیم قبلا ،یعنی خیلی وقت پیش
یه شب دوش حموم باز شد یهو ..

[پرستو بابایی]

هیچ وقت یادم نمیره خونه مامان بزرگم یه شب خوابیده بودم بعد بیدار شدم دیدم یه پیرمرده جلومه

[Ramos9248]

پرستو بابایی مامانم میگفتم بچه بودیم کلید یکی از اتاق هامون گم شده بود
همه جا رو زیر و رو کردیم پیدا نشد
بعد در یه کمد ها رو که باز کردیم کلید کنار یه شیرینی بود در صورتیکه اصن تو خونه شیرینی نداشتیم

[ماهلین سایتتون]

من دیدم از بدن دختر خارج کرد
فقط با جیغ فوش میداد به خدا و پیامبر با چن نفر گرفته بودن ولی نمیتونستن مهارش کنن تا اینکه خارج شد دختره م بیهوش شد

[پرستو بابایی]

@AmirBarsam در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

پرستو بابایی مامانم میگفتم بچه بودیم کلید یکی از اتاق هامون گم شده بود
همه جا رو زیر و رو کردیم پیدا نشد
بعد در یه کمد ها رو که باز کردیم کلید کنار یه شیرینی بود در صورتیکه این تو خونه شیرینی نداشتیم

یا امام حسین

[Ramos9248]

از گربه به کجا رسیدیم

[Ramos9248]

دقیقا به همین روش ذهن من درس رو میپیچوند وقتی مینشستم پشت میز

[پرستو بابایی]

یه شبم خونه خالم اینا خوابیده بودیم
یهو به طرز عجیبی انگار یکی خواهرمو بلند کرد تا چند قدم اون ور تر شیرجه زد
نمی دونم چطوری توصیفش کنم
منم همزمان باهاش بیدار شدم و همون زمان زبونم بند اومد

[Ramos9248]

کم از دست نگاهت نکشیدم
چیطو یادت نمونُم، چیجوری

[ماهلین سایتتون]

پرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

هیچ وقت یادم نمیره خونه مامان بزرگم یه شب خوابیده بودم بعد بیدار شدم دیدم یه پیرمرده جلومه

میدونم بگم کسی باور نمیکنه ولی واسم اتفاق افتاد دوسه سال پیش
خوابیده بودم ی لحظه احساس کردم مچ پامو گرفتن بلند شدم نشستم سرمو برگردونم دیدم پشتم ی چیزی شبیه پیرزن بود ولی انگار مومیایی شده بود بشددت زشتت یادم نمیره خیلی زشت بود خوابیده کنارم با سرعتت برقو روشن کردم اون قستمو نگا کردم دیدم نیست جالب اینجاس بعدش راحت گرفتم خوابیدم