هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
خیلی با احساساتش بازی شد
میبینی چشماش چقدر غمگینه؟ 🥺
Michael Vey -
Reza-H در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
در صورتیکه در هنگام اعلام نتایج، رشته ای که متصور می شویم می آوریم، نیاوردیم چه کنیم؟
پشت کنکور بمانیم.
-
مِهردُخت در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
اینجوری که دیگه مشکل بزرگی نیست
چرا. شهر تا شهر خیلی با هم فرق می کنند. از جنبه های مختلف
میشه باهاش کنار اومد
آره. درسته
-
مِهردُخت در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
اینجوری که دیگه مشکل بزرگی نیست
چرا. شهر تا شهر خیلی با هم فرق می کنند. از جنبه های مختلف
میشه باهاش کنار اومد
آره. درسته
-
Reza-H در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
در صورتیکه در هنگام اعلام نتایج، رشته ای که متصور می شویم می آوریم، نیاوردیم چه کنیم؟
پشت کنکور بمانیم.
-
Reza-H بله میدونم فرق داره ولی به اندازه ای که یه رشته ی دیگه بشه مشکل بزرگی نیست
نسبت به اون گفتم -
Maaah
تضمینی هست که سال بعدش بیاوریم؟
(البته اگه خود طرف فکر کنه این برای بهتره گزینه خوبیه)
-
@Sally
آری خانم سارا
خویشتن نیز این چنین به تفکر مشغول که پاسخش چیست -
نقطه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@Miss-Joker راستش با گذاشتن صد خودمون برای ادما موافق نیستم
یعنی ادما طبقه بندی میشن
شاید توی زندگی فقط دو یا سهنفر باشن که واقعا لیاقت اینو داشته باشن که صد خودمونو براشون بذاریم
بازم یه جمله مزخرفه دیگه که دوستش ندارم "باید ادمای زندگیمونو امتحان کنیم:( و بعد بارها وقتی به شناخت ازشون رسیدیم طبقهبندی کنیم" حالا بر اساس طبقهبندی یا حد و حدودی که مشخص کردیم خودمونو و ارتباطمونو باهاشون شکل میدیم اینکه به هرکس چقدر فرصت میدیم و چقدر اعتماد میکنیم چقدر نزدیک و وابسته میشیم و چقدر اجازه میدیم اتفاقات و شلوغیهای زندگیمون اونهارو ازمون دور کنه همه و همه به اینکه خودمون انتخاب کردیم هر ادمی توی چه جایگاهی برامون طبقهبندی بشه برمیگرده
هرچند از استفاده از کلماتی مثل طبقهبندی و امتحان کردن برای ادمها بدم میاد ولی خب.
ولی دقیقا بقول تو غمگینترین قسمت ماجرا وقتیه که یهنفر را به عنوان نزدیک ترین ادم به خودت انتخاب کنی ولی در عین حال باید همهش به خودت یادآور بشی که تا ابد نمیمونه همین الانش مهمه و تو نمیدونه کی و کجا میره...):آره خب قطعا برای همه نباید اینجوری باشی
ولی همون تعداد اندک
همون نزدیک ترینا
همونایی که شبارو باهات صبح میکنن و تاریکیای زندگیتو روشن میکنن و توی اون مقطع زندگیت تو وایب خوبی میگیری ازشون، به نظرم پیش اونا باید واقعی باشی
امتحان کردنو موافق نیستم خیلی
یعنی ببین تو به هر حال به چالش های زیادی میخوری و بر اساس این چالشا میتونی اطرافیانتو بسنجی و متوجه بشی برخوردشون تو این شرایط چجوریه باهات
یعنی نیاز نیست موقعیت جور کنی برای امتحان کردن آدما، خودشون کم کم ثابت میشن
من صدمو برای آدما نذاشتم همیشه
ولی رفتارمو وابسته به رفتار اونا هم نکردم. تبریک نگفتن؟ تبریک گفتم. بی معرفت شدن؟ زمان دادم
یعنی میخوام بگم تا تونستم کاری کردم که بعداً پیش خودم نگم، من باعث شدم طرف دور شه یا حس بدی بگیره، بدون منت محبتمو نشون میدم فارغ از هر چیزی و به قول تو هر طبقهبندی ای، چون اینجوری خودم حس بهتری دارم
حتی اگه رابطه ادامه داری نباشه و فقط برای تایم کوتاهی باشه، حالم خوبه بابت اینکه تو همون بازه کوتاه یا بلند حس خوبمو انتقال دادم و لحظه های خوبیو باهاش داشتم
کلا همه آدمای قبلی زندگیم، چه خوب چه بد، چه موندنی چه رفتنی، قابل احترامن برام
چون واقعا اون لحظه، از بودن اون آدم شاید بهترین حس موجود رو تجربه کردم و عمیقأ خوشحال بودم کنارش و همون تو ذهنم کافیه برای محترم شمردنش@Miss-Joker در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
نقطه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
@Miss-Joker راستش با گذاشتن صد خودمون برای ادما موافق نیستم
یعنی ادما طبقه بندی میشن
شاید توی زندگی فقط دو یا سهنفر باشن که واقعا لیاقت اینو داشته باشن که صد خودمونو براشون بذاریم
بازم یه جمله مزخرفه دیگه که دوستش ندارم "باید ادمای زندگیمونو امتحان کنیم:( و بعد بارها وقتی به شناخت ازشون رسیدیم طبقهبندی کنیم" حالا بر اساس طبقهبندی یا حد و حدودی که مشخص کردیم خودمونو و ارتباطمونو باهاشون شکل میدیم اینکه به هرکس چقدر فرصت میدیم و چقدر اعتماد میکنیم چقدر نزدیک و وابسته میشیم و چقدر اجازه میدیم اتفاقات و شلوغیهای زندگیمون اونهارو ازمون دور کنه همه و همه به اینکه خودمون انتخاب کردیم هر ادمی توی چه جایگاهی برامون طبقهبندی بشه برمیگرده
هرچند از استفاده از کلماتی مثل طبقهبندی و امتحان کردن برای ادمها بدم میاد ولی خب.
ولی دقیقا بقول تو غمگینترین قسمت ماجرا وقتیه که یهنفر را به عنوان نزدیک ترین ادم به خودت انتخاب کنی ولی در عین حال باید همهش به خودت یادآور بشی که تا ابد نمیمونه همین الانش مهمه و تو نمیدونه کی و کجا میره...):آره خب قطعا برای همه نباید اینجوری باشی
ولی همون تعداد اندک
همون نزدیک ترینا
همونایی که شبارو باهات صبح میکنن و تاریکیای زندگیتو روشن میکنن و توی اون مقطع زندگیت تو وایب خوبی میگیری ازشون، به نظرم پیش اونا باید واقعی باشیخب یه بحثی که اینجا هست اینکه اصلا تاریکیهای زندگیتو به کسی نشون میدی یا نه...حداقل برای من اینطوره...
امتحان کردنو موافق نیستم خیلی
یعنی ببین تو به هر حال به چالش های زیادی میخوری و بر اساس این چالشا میتونی اطرافیانتو بسنجی و متوجه بشی برخوردشون تو این شرایط چجوریه باهات
یعنی نیاز نیست موقعیت جور کنی برای امتحان کردن آدما، خودشون کم کم ثابت میشناره زندگی خودش شرایطی رو پیش میاره که تو میفهمی هرکسی چه جایگاهی داره
ولی واقعا یسریجاها باید امتحان کرد
یا حداقل هوشیار بود و واکنشها و رفتارهای اطرافیانو تو شرایط مختلف زندگی زیرنظر گرفت و بررسی کردمن صدمو برای آدما نذاشتم همیشه
ولی رفتارمو وابسته به رفتار اونا هم نکردم. تبریک نگفتن؟ تبریک گفتم. بی معرفت شدن؟ زمان دادماینو کاملا بَرِش آگاهم...
یعنی همین رفتارو در واکنش با خودم دیدم ازت
پارسال که بعد یه دوره طولانی برگشتم انجمن و کلا هربار بعد اون. واقعا هربار دیدیم با محبت برخورد کردیشاید هیچوقت فرصت نشد که به اندازه فاطی باهات صمیمی بشم یا گفتگوی طولانی داشته باشیم ولی همیشه جوری مهربون بودی که احساس میکردم اندازه فاطی بهم نزدیکی و برام خیلی اوقات تعجبآور بود
واقعا باعاطفهاییعنی میخوام بگم تا تونستم کاری کردم که بعداً پیش خودم نگم، من باعث شدم طرف دور شه یا حس بدی بگیره، بدون منت محبتمو نشون میدم فارغ از هر چیزی و به قول تو هر طبقهبندی ای، چون اینجوری خودم حس بهتری دارم
حتی اگه رابطه ادامه داری نباشه و فقط برای تایم کوتاهی باشه، حالم خوبه بابت اینکه تو همون بازه کوتاه یا بلند حس خوبمو انتقال دادم و لحظه های خوبیو باهاش داشتمخب پس تموم دیگه
تو تلاشتو حتی بیشتر از حد معمول برای هر رابطهای در هرسطحی میکنی...
قطعا وقتی برای ادمهای دور و نه اونقدرها نزدیک اینقدر باملاحظهای برای اونایی که بقول خودت "تاریکیهای زندگیتو روشن میکنن" قطعا خیلی بیشتر از اینا وقت و انرژی میذاری
پس تو تلاشتو کردی حالا اگه رابطهای داره کمرنگ و پررنگ میشه چرا باید اذیتت کنه؟
هرچند دلیلش هم مهمه...شاید اصلا طرف مقابله که داره باعث این میشه...کلا همه آدمای قبلی زندگیم، چه خوب چه بد، چه موندنی چه رفتنی، قابل احترامن برام
چون واقعا اون لحظه، از بودن اون آدم شاید بهترین حس موجود رو تجربه کردم و عمیقأ خوشحال بودم کنارش و همون تو ذهنم کافیه برای محترم شمردنشدید خیلی زیبا و والایی هست عاطی
رسیدن بهش هم سخته...من هیچوقت نتونستم به این نتیجه برسم که ادمای بد زندگیم اون لحظههایی که باهاشون داشتم خوشحال کننده بوده یا حس خوبی بوده(چه برسه به بهترین حس موجود) حتی اگر واقعا هم اینطور بوده باشه...یعنی دیدی ینفر توی زندگیت میاد که اوایل فکر میکنی ادم خوب زندگیته ولی بعد میفهمی نه اتفاقا ادم بدی بوده که سر راهت قرار گرفته؟
بعد اون زمانی که با اون ادم بودم ممکنه حتی خاطرههای خوب و خوشحالکننده داشته باشم...ولی بعد که میفهمم اون ادم بد زندگیم بوده نه خوب، اون زمانهای خوب برام پوچ و عبث میشن...و با خودم به این نتیجه میرسم که چقدر احمق بودم که اون زمان را اونجور و با اون ادم(ها) گذروندم.
قبلنها خیلی سر این موضوع خودمو بازخواست و سرزنش میکردم ولی بعد بخاطر سلامت روان خودمم که شده() سعی کردم به این نتیجه برسم(که واقعا هم رسیدم) که اون زمان و اون ادم وجودش توی زندگیم لازم بوده تا حداقل من به این درصد از درک از زندگی برسم. حداقل با وجود اون خاطرهها که برام خوشایند نیست شاید بتونم بهتر از قبل زندگی کنم و تصمیم بگیرم...
و این شد که ادمهای بد زندگیمو به عنوان درس عبرتهایی از گذشتهم گوشه خاطراتم حفظ میکنم.