-
دانستن اینکه کتاب خوبی داری که قبل از خواب آن را بخوانی یکی از والاترین لذتهاست.
ولادیمیر ناباکوف
-
عوام، ثروتمندان را محترم میدارند و خواص، دانشمندان را
افلاطون -
مطالعه وسیله ایمنی از بدی خلایق است و انسان را در قرون گذشته سیر داده و باافکار بزرگان آشنا میسازد.
رنه دکارت -
ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چیزی که بدان می نگری.
آندره ژید -
تلاش و شهامت بدون هدف و جهت، کافی نیست.
جان اف کندی -
اغراق، چون حقیقتی است که صبر خود را از دست دادهاست.
جبران خلیل جبران -
پیروزی هزار پدر دارد، اما شکست یتیم است.
جان اف کندی -
اگر تمام شب برای دیدن خورشید گریه کنی لذت دیدن ستاره ها را از دست خواهی داد!
ویلیام شکسپیر -
درنگ، بهترین درمان خشم است.
سنکا -
@razie_ در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
ﻣﻦ ﺩﺭﺷﻌﺒﺪﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﯼ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻪﺍﻡ ﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ سخت ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﻮیم ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺳﺨﺖﺗﺮ ﺍﺳﺖ!
چارلی چاپلین
-
نوشتن ده جلد کتاب فلسفه آسانتر از آن است که انسان تنها یک قاعده و دستور تنها را به مرحله ی اجرا و عمل درآورد.
لئون تولستوی -
مشکل وقتی بروز می کند که عادت می کنیم، به جای تدبیر و اصلاح مدیریت و کار، همه چیز را رها کنیم تا شرایط به وضع بحرانی برسد و بعد بخواهیم با تحریک حس از خودگذشتگی، افراد را قانع کنیم که چاه بحران را پر کنند.
رولف دوبلی -
ما ندرتأ در باره آنچه که داریم فکر میکنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشه چیزهائی هستیم که نداریم.
آرتور شوپنهاور -
نوشتهشده در ۹ آذر ۱۴۰۳، ۱۴:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
انسان به روانشناسی بیشتری نیاز دارد.
ما به درک بیشتر از ماهیت انسان نیاز داریم
زیرا تنها خطر واقعی که وجود دارد"خود انسان است"
انسان بزرگترین خطر است
و ما به طور رقت انگیزی از آن بی خبریم
ما هیچ چیز از انسان نمیدانیم
دانش ما اندک است و روان انسان باید مطالعه شود
زیرا ما ریشه تمام پلیدی ها هستیم.(کارل گوستاو یونگ)
-
در یک حکایت قدیمی ژاپنی آمده است: روزی یک جنگجوی سامورایی از استاد خود میخواهد که مفهوم بهشت و جهنم را برایش توضیح دهد. استاد با حالتی اهانت آمیز پاسخ میدهد: «تو آدم نادانی بیش نیستی و من نمیتوانم وقتم را با افرادی مثل تو تلف کنم.»
سامورایی که غرورش جریحه دار شده است برافروخته و خشمگین میشود، شمشیرش را از نیام بیرون میکشد و میغرد:«می توانم تو را به خاطر این گستاخی بکشم.»
استاد در جواب به آرامی میگوید: «این جهنم است.»
سامورایی با مشاهدهی این حقیقت که چطور برای لحظه ای اسیر خشم شده بود در خود فرو میرود، آرام میگیرد، شمشیرش را غلاف میکند، در برابر استاد خود سر تعظیم فرو میآورد و از او به خاطر این بصیرت تشکر میکند.
استاد بلافاصله میگوید: «این همان بهشت است.»
هوشیاری سریع سامورایی در مورد آشوب و اضطراب درونی خود، به خوبی تفاوت اساسی میان اسیر بودن در یک احساس و آگاه بودن از آن را نشان میدهد. سقراط هنگامی که میگوید: «خودت را بشناس» به این نکته کلیدی در هوشیاری عاطفی اشاره دارد که باید به احساس خود در همان زمان که در حال ابراز آن هستیم، آگاهی داشته باشیم.دنیل گلمن
-
ستارخان در خاطراتش می گوید:
من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران شکست میخورد.
اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که 9 ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا
از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل، کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و بدلیل ضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد.
با خودم گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا میدهد و میگوید لعنت به ستارخان!
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت: "اشکالی ندارد فرزندم، خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد …
-
نوشتهشده در ۱ دی ۱۴۰۳، ۲۰:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
برادرم گفت:
چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت:
چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت:
تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد
اما مادرم در حالی که موهای
مراخشک می کرد گفت:
باران بی موقع…#ایناستمعنیمادر
•علیشریعتی• -
شجاعت آنست که بایستی و سخن بگویی، همچنین شجاعت آنست که بنشینی و گوش فرادهی.
وینستون چرچیل -
دن کیشوت: به کدام دچاری؟ جنونی خردمندانه یا سلامت عقلی ابلهانه؟
میگل د سروانتس -
️دوران دانشگاه یه استاد داشتیم که یه درس ۴ واحدی خیلی مهم تدریس میکرد. یه روز اومد سر کلاس گفت کیا معماری دوست ندارن ؟
میخوام یه فرصت خوب بدم بهشون.
یه سری دستشونو گرفتن بالا، یه سری هم معلوم بود ترسیدن، یه سری هم با اقتدار دستاشون پایین بود! خلاصه بعد کلی صحبت همه رو قانع کرد که به نفعتونه راستشو بگید...شروع کرد دونه دونه از کسایی که معماری دوست نداشتن، سؤال کرد گفت خب چی دوست داری؟
به چی علاقه داری؟
اگه الان اینجا سرِ كلاس من نبودی، دوست داشتی کجا باشی؟
برقو تو چشای بچهها میشد دید.
هرکی یه چیز میگفت و کلاس شلوغ شد.
یه برگه از کیفش درآورد.
گفت از هر کدومتون در حوزهای که میگین بهش علاقه دارید یک سوال میپرسم. اگه تونستید جواب بدید،
بیاین نمره پایانترمتون رو خودتون بنویسید از کلاس برید بیرون.
جَو کلاس ترکیبی از سکوت و ذوق و اضطراب بود.به یکی گفت خب از تو شروع کنیم.
علاقهات چیه؟
گفت موسیقی. من عاشق موسيقيم...
تا حرفش تموم نشده بود بهش گفت: آکوردهای دیمینیش و اگمنت رو توضیح بده و یه مثال ساده ازشون بیار.
پسره و بقیه تازه فهمیده بودن اوه، اصن برنامه چیه. چیزی نگفت، آروم آروم رفت نشست سر جاش.
گفت خب نفر بعدی...
شما چی؟ گفت فیزیک. یه سؤال فیزیک پرسید
اون هم نتونست جواب بده
و همین رویه رو تا حدود ۸/۹ نفر ادامه داد...یهو گفت میبینین!
مشکل شما معماری نیست. مشکل شما "جدیت" هست.
شما حتی تو کارایی که به ظاهر بهش علاقه دارین هم جدیت ندارین. اگه میگی من عاشق آدامس خوردنم، حق نداری اسم آدامسها رو از روی جعبه بخونی. باید از طعم یا بوش بگی این چه آدامسیه با چه مشخصاتی...ازون به بعد دیگه به هر کاری اینطوری نگاه میکنم.
پس دوست من!
سراغ هر کاری رفتی، وقت بذار، کشتی بگیر، با جون و دلت کار کن ببین نتیجه میگیری یا نه.
مشکل عمدۀ ما آدما جديته.
نه بیشتر نه کمتر!
️ :احسان