هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
هعییییی
️
-
بله ساعت شد 00.00
تولد دو تا از بچه ها اتاق شد -
حدود سه ماه و نیم دیگه از امسال مونده و من هیچ ایده ای ندارم قراره چه اتفاق جدیدی غافلگیرم کنه.
Comrade در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
حدود سه ماه و نیم دیگه از امسال مونده و من هیچ ایده ای ندارم قراره چه اتفاق جدیدی غافلگیرم کنه.
خیلی اتفاقی به این جمله برخوردم:
There are decades where nothing happens and there are weeks where decades happen.
-lenin
البته برای ما کار از هفته ها گذشته، ماه ها! -
مِهردُخت
امشب و یکی دوشب ها قبل خداروشکر
تعداد شون کم و دو تا از پر سر وصدا ها کمتر تو اتاق هستندالبتهههه من نیز خیلی کم نیستم
دیگه تصمیم گرفتم تا 10 شب تا بتونم کتابخونه بمونم
و آنقدر خودمو خسته کنم که اومدم از خستگی تو سر صدا هم بتونم بخوابم
هعییی هرجند خیلی سختهامشب م تا حدود 10 کتابخونه بودم
-
مِهردُخت
امشب و یکی دوشب ها قبل خداروشکر
تعداد شون کم و دو تا از پر سر وصدا ها کمتر تو اتاق هستندالبتهههه من نیز خیلی کم نیستم
دیگه تصمیم گرفتم تا 10 شب تا بتونم کتابخونه بمونم
و آنقدر خودمو خسته کنم که اومدم از خستگی تو سر صدا هم بتونم بخوابم
هعییی هرجند خیلی سختهامشب م تا حدود 10 کتابخونه بودم
-
شب همگی
پر از آرامش️
-
یه روزی به این فکر میکردم اگه مادربزرگم نباشه
من از نبودش دق میکنم
با اینکه وابسته نبودیم
با اینکه شاید ماه ها همدیگر و نمیدیدم
اما من عزیز از دست دادن برام سخته!
وقتی بردیمش بیمارستان من بالای سرش بودم
شاید جزو اخرین نفراتی که دید :))
یادم نمیاد گریه کردم یانه
اما اون لا الله الا الله ساعت هفت صبحبعد برداشتن گوشی که بابام گفت
سنگین بود برام.
من دیگه بغض بابام برام سنگین تر بود.
یه سال گذشت و من از نبودش دق نکردم:))
اما زیاد کسی رو شبیهش دیدم
زیاد بهش فکر کردم .@jahad-20 وایی
مادر بزرگ مامانم خیلی سنش زیاد بود ....خیلی دوسم داشت ..یادمه بچه که بودم هرموقع خونه مامانبزرگم میرفتم شیش ماهه زمستون که ایشونم بود همشیشه من قطره چشمشو میریختم ...
سال 95 وقتی داشتیم از بابل برمیگشتیم مشهد حدودا چناران بودیم که زنگ زدن گفتن تصادف کردن با نیسان (سرعت نیسان بالا بود و انحراف داشت تو پیاده رو ) چند ماه تو بیمارستان روحانی بابل بستری بود در حالی که رو به بهبود بود به خاطر خطای پرستار برای ضد عفونی .بخاطر عفونت فوت شدن هنوز که هنوزه هر دفعه اسمشون میاد یا مثل همین الان که یادشون می افتم اشکم براهه ...هیچ وقت فکر نمیکردم اون تابستون اخرین تتبستونی باشه که میبینمش....
-
@mr-vinyzo عه پور عباس رفت!؟
عجب
ما رو راهی کرد خودشم رفتهنوز که هنوز زیر سختی ها زندگی و فشردگی کلاس ها به خاطر دیر اومدن مون به دانشگاه داریم خورد می شیم