-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۴۳ آخرین ویرایش توسط nazanin 24 انجام شده
zeynab.khanoom در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
ای بابا چرا عصبی میشی ...
چشم چشم چشم
شما اروم باش لاک که سهله ... -
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۲۰:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۲۰:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۲۰:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۲۱:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۲۱:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۵، ۲۱:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شکستن دل به شکستن استخوان دنده می ماند ،
از بیرون ظاهرا همه چیز رو به راه
است،
اما هرنفسی که میکشی دردی ست که می کشی .جرج_برنت.
http://forum.konkur.in/attachments/59462d1471846628-14514_525694430834676_1499672328_n4.jpg -
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
درخت آرزو
http://www.mihanfal.com/wp-content/uploads/2016/08/3002227.jpg
یک روز قشنگ آفتابی در جنگل بود. صدایی از بالای درخت می آید. یعنی چه شده است؟آقا جغده به خانه جدیدش نقل و مکان کرده بود و مشغول باز کردن جعبه های اسبابش بود.
آقا جغده فکر می کرد که کلاهک آباژورش را کجا گذاشته است؟
آقا جغده اسبابش را از جعبه بیرون می آورد تا آنها را سر جایشان بچیند.
همان روز خانم جوجه تیغی از زیر درخت می گذشت، او خیلی گرمش بود. او پیش خودش گفت: ایکاش چیزی داشتم که مرا از این گرما نجات می داد. ناگهان صدای افتادن چیزی را شنید وقتی برگشت، خیلی خوشحال شد و گفت: وای، یک کلاه آفتابی.
او فکر کرد که خیلی خوش شانس است که درخت آرزوها را پیدا کرده است. باید بروم و به روباه این خبر را بدهم.
خانم جوجه تیغی همراه با روباه برگشت.
روباه گفت: به نظر نمی رسد که این درخت آرزوها باشد.
جوجه تیغی گفت: ولی اون درخت آرزو است، زود باش یک چیزی آرزو کن. روباه گفت: اوووم، اما من چه چیزی آرزو کنم؟
روباه فکر کرد که چه چیزی آرزو کند؟
یک لیوان بزرگ شیر شکلات، یا یک کفش جدید رقص، یا یک ماشین قرمز بزرگ؟
روباه گفت: فهمیدم یک کفش نوی رقص می خواهم.
چند دقیقه ای گذشت اما هیچ اتفاقی نیافتاد.
روباه گفت: دیدی، این درخت آرزو نیست.
یکدفعه یک جفت کفش بدقواره و زمخت کنارش افتاد.
جوجه تیغی با خوشحالی گفت: دیدی، این درخت آرزو است.
روباه گفت: اما این دیگه چه جور کفش رقصی است؟
جوجه تیغی گفت: شاید برای یک نوع رقص جدید است.
آقا روباه با کفش جدیدش شروع به رقصیدن کرد.
اما بالای درخت آقای جغد از سر و صدای و رقص روباه ناراحت بود.
ناگهان ماهی تابه و قابلمه های جغد از بالای درخت کنار جوجه تیغی افتاد.
او با خوشحالی گفت: آخ جان موزیک. و شروع به زدن کرد.
اما بالای درخت، آقای جغد از این موسیقی هیج لذتی نمی برد.
جغد غرغر کرد و گفت: امیدوارم هرچه زودتر این صداها تمام شود.
در همین موقع آقای جغد از بالا به پایین افتاد.
جوجه تیغی گفت:وای، این درخت، درخت آرزو نیست.
روباه گفت: آقای جغد، شما اینجا هستید؟
جغد گفت: اینجا، خانه ی جدید من است و کلی هم دچار دردسر شده ام.
جوجه تیغی و روباه همه چیز را سر جایشان گذاشتند.
جغد گفت: خیلی محشر است، همه چیز مرتب است. من آرزو کردم که کمک داشته باشم.
روباه گفت: و حالا ما اینجا هستیم.
جوجه تیغی گفت: و شاید واقعا این درخت آرزوهاست!
همه خندیدند و خوشحال بودند.
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۶:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۶:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۸:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
nazanin 24 نازنین کارم داشتی ؟ شرمنده الان پیامت رو دیدم .. میتونی بیای چت ؟
-
نوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام داداش محسنی کبیر ...
داداش شما کجا بودید ؟؟
چن وقت نبودید جای فاطمه و بهاره عوض شده .
بیباید جای فاطمه و بهاره عوض شده دیگه ...
گزارشش رو بدی ... -
سلام داداش محسنی کبیر ...
داداش شما کجا بودید ؟؟
چن وقت نبودید جای فاطمه و بهاره عوض شده .
بیباید جای فاطمه و بهاره عوض شده دیگه ...
گزارشش رو بدی ...دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۹:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده