هرچی تودلته بریز بیرون۶

[Blue28]

فقط بیوشیمی بیوشیمی بیوشیمی

[Zahra.tg]

امروز روز عجیبی بود
نفهمیدم چطور گذشت فقط میدونم با نگرانی زیاد گذشت
اینکه هیچ چیزی درست پیش نمیره
شایدم طرز فکر من اینطوریه
ولی هم نگران خودمم هم مامان هم دوستم
احساسات خودم
اینده خودم
باید های زندگیم
عجیبه نه…
از همه عجیب تر هیچی حتی جسمم باهام راه نمیاد و هر روز علائم و مریضی های جدید و دارو های جدید…
#تودلی

[زهرا بنده خدا 2]

چرا با مامانم راحت نیستم؟( :
چرا حتی خواهرم ندارم؟( :
خدایا...

[mr.vinyzo]

نایب الزیاره همه بچه های الاخونه

[mr.vinyzo]

[Zahra.tg]

هوم…

[زهرا بنده خدا 2]

@mr-vinyzo
برام خیلی دعا کنید...
بگید حواسشون به این مسئله باشه...
بگید من نمیدونم باید چیکار کنم...
بگید از اون مسئله خیلی خسته ام...
بگید که کاری ازم بر نمیاد...
بگید اون مسئله ای که تو قلب و ذهنمه رو حواسشون باشه...

[زهرا بنده خدا 2]

۵ساله که نرفتم...
( :

[زهرا بنده خدا 2]

و چقد امشب دلم تنگ بود...

[Zahra.tg]

حتی دکتر تو تخصصی که می خوام نوبت دیر میدن یا نوبت دهی تلفنی داره که معلوم نیست کی جواب میدن یا نه حتی اصلا جواب میدن یا نه

[Maaah]

این لحظه از عمرم، دلم نه الف میخواد، نه اون دانشگاه خوشگله‌رو. دلم فقط تو رو میخواد =]]]]

[Zahra.tg]

هووووووومممممم

[Zahra.tg]

فردا پس فردا پنجشنبه جمعست دکتر نیست که اخه

[Maaah]

دلمم برای بچه‌های اتاق‌مون تنگ شده :((((((((((

[Maaah]

میرم بخوابم اصن، این امتحان عملی کوفتی شنبه رو بدم بعدش برم جای حرم یه کفن بخرم بعدم راحت بمیرم

[melancholy]

جدی هر بار بهم ثابت میشه آدم بدبختی نیستم بلکه بدبخت ترین آدم روی زمینم...

[mr.vinyzo]

VID_20250123_001807_576x324.mp4

با صدا ببینید🥺

[mr.vinyzo]

زهرا بنده خدا 2

[melancholy]

چرا حال بد و غصه هام تمومی نداره
چرا هربار میخوام با یه دلیلی مشکلاتو برای خودم هضم کنم دوباره پشت سرش یه اتفاق دیگه میفته، فکر کنم اگه سرگرم غصه نباشم زندگیم نمیگذره...

[زهرا بنده خدا 2]

امشب خیلی دلم گرفته بود
این کارا و حرکاتشون آخرش منو میکشه...
بعد از امتحان که ناهار نبود و خوابیدم تا ۶ونیم
بیدار شدم
بی توجه به همه چی...
زهرا شال میخواست
گفتم اگه میخوای من دارم
مشکلش حل شد و و تنها جمله ام همون بود...
نمازمو خوندم
شام خوردم
بچه ها رفتن و خدافظی کردم
با محدثه حرف خاصی نداشتم...
یعنی نمیشد که داشته باشم...
مهمون اومد و یه کم نشستیم و کمی خندیدم به حرفاشون
بعدم رفتم تو حیاط و زنگ زدم
حدود یک ساعت الکی الکی حرف زدم
یعنی واقعا حرف خاصی نداشتم دیگه...
ولی حالم خوب نبود و نیاز داشتم...
در کل کم حرف میزنم
ولی خب مثل اینکه زهرا فهمید خوب نیستم
فک نمیکردم کسی متوجه شده باشه‍️