|
شعردانه
هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
چرا با مامانم راحت نیستم؟( :
چرا حتی خواهرم ندارم؟( :
خدایا... -
هوم…
-
@mr-vinyzo
برام خیلی دعا کنید...
بگید حواسشون به این مسئله باشه...
بگید من نمیدونم باید چیکار کنم...
بگید از اون مسئله خیلی خسته ام...
بگید که کاری ازم بر نمیاد...
بگید اون مسئله ای که تو قلب و ذهنمه رو حواسشون باشه... -
۵ساله که نرفتم...
( : -
و چقد امشب دلم تنگ بود...
-
حتی دکتر تو تخصصی که می خوام نوبت دیر میدن یا نوبت دهی تلفنی داره که معلوم نیست کی جواب میدن یا نه حتی اصلا جواب میدن یا نه
-
این لحظه از عمرم، دلم نه الف میخواد، نه اون دانشگاه خوشگله‌رو. دلم فقط تو رو میخواد =]]]]
-
هووووووومممممم
-
فردا پس فردا پنجشنبه جمعست دکتر نیست که اخه
-
دلمم برای بچه‌های اتاق‌مون تنگ شده :((((((((((
-
میرم بخوابم اصن، این امتحان عملی کوفتی شنبه رو بدم بعدش برم جای حرم یه کفن بخرم بعدم راحت بمیرم
-
جدی هر بار بهم ثابت میشه آدم بدبختی نیستم بلکه بدبخت ترین آدم روی زمینم...
-
VID_20250123_001807_576x324.mp4
با صدا ببینید🥺
-
@mr-vinyzo
برام خیلی دعا کنید...
بگید حواسشون به این مسئله باشه...
بگید من نمیدونم باید چیکار کنم...
بگید از اون مسئله خیلی خسته ام...
بگید که کاری ازم بر نمیاد...
بگید اون مسئله ای که تو قلب و ذهنمه رو حواسشون باشه... -
چرا حال بد و غصه هام تمومی نداره
چرا هربار میخوام با یه دلیلی مشکلاتو برای خودم هضم کنم دوباره پشت سرش یه اتفاق دیگه میفته، فکر کنم اگه سرگرم غصه نباشم زندگیم نمیگذره... -
امشب خیلی دلم گرفته بود
این کارا و حرکاتشون آخرش منو میکشه...
بعد از امتحان که ناهار نبود و خوابیدم تا ۶ونیم
بیدار شدم
بی توجه به همه چی...
زهرا شال میخواست
گفتم اگه میخوای من دارم
مشکلش حل شد و و تنها جمله ام همون بود...
نمازمو خوندم
شام خوردم
بچه ها رفتن و خدافظی کردم
با محدثه حرف خاصی نداشتم...
یعنی نمیشد که داشته باشم...
مهمون اومد و یه کم نشستیم و کمی خندیدم به حرفاشون
بعدم رفتم تو حیاط و زنگ زدم
حدود یک ساعت الکی الکی حرف زدم
یعنی واقعا حرف خاصی نداشتم دیگه...
ولی حالم خوب نبود و نیاز داشتم...
در کل کم حرف میزنم
ولی خب مثل اینکه زهرا فهمید خوب نیستم
فک نمیکردم کسی متوجه شده باشه
️ -
بگذریم...
خیره ان شاءالله... -
امام رضا قربون کبوترات
یه نگاهی هم بکن به زیر پات( :
