گلچینی کوتاه از کتاب های معروف
-
کتاب ظرافت جوجه تیغی
موریل باربری -
زخمها را دوست دارم
چون حکایت از یک داستان واقعی دارند و نشان میدهند که جنگیدهام و به سختی پیروز شدهام.دوستان و عاشقان - متیو پری
-
تو چاقویی هستی که من در درون خود میچرخانم.
کافکا
نامه به ملینا -
به چشمانش نگاه کردم و منتظر قضاوت یا بدتر از آن ترحم بودم اما اینطور نبود و در آن لحظه به یاد حرف روث افتادم که گفته بود فقط به این دلیل که چیزی شکسته، معنایش این نیست که همه چیز شکسته است.
همیشه تصور می کردم که مردم من را به خاطر پدرم، به خاطر فقرم، به خاطر تمام چیزهایی که نداشتم، قضاوت می کنند؛ اما با حس گرمای دست آن معاون روی شانهام، با دیدن چشمان پر از مهربانیاش، متوجه شدم که این من بودم که خودم را قضاوت می کردم. من فقیر بودم، پدرم الکلی بود اما نشکسته بودم. لازم نبود همه چیز شکسته شود، فقط به این دلیل که چیزی شکسته است. من مجبور نبودم بشکنم!مغازه جادویی - جیمز آر دوتی
-
به چشمانش نگاه کردم و منتظر قضاوت یا بدتر از آن ترحم بودم اما اینطور نبود و در آن لحظه به یاد حرف روث افتادم که گفته بود فقط به این دلیل که چیزی شکسته، معنایش این نیست که همه چیز شکسته است.
همیشه تصور می کردم که مردم من را به خاطر پدرم، به خاطر فقرم، به خاطر تمام چیزهایی که نداشتم، قضاوت می کنند؛ اما با حس گرمای دست آن معاون روی شانهام، با دیدن چشمان پر از مهربانیاش، متوجه شدم که این من بودم که خودم را قضاوت می کردم. من فقیر بودم، پدرم الکلی بود اما نشکسته بودم. لازم نبود همه چیز شکسته شود، فقط به این دلیل که چیزی شکسته است. من مجبور نبودم بشکنم!مغازه جادویی - جیمز آر دوتی
-
لحظات خوش هم اگر بهاندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل بشوند.
کلیشهای در دنیای موسیقی هست که میگوید هنگام پیانونوازی هیچ نُتی اشتباهی نیست. اما زندگیِ نورا ترکیبی از تمام سروصداهای ناموزون بود؛ قطعهای که میتوانست به اشکال زیبایی نواخته شود، اما در بدترین مسیر پیش رفت.کتابخانهٔ نیمهشب
مت هیگ -
بیایید نگاهی به تاریخ نوع بشر بیندازیم: چه میبینیم؟ ...... یکنواخت است؟ خب بله، شاید یکنواخت هم باشد؛ جنگ و جنگ، اکنون میجنگند، قبل از این هم میجنگیدند، بعد از این هم خواهند جنگید.یادداشتهای زیرزمینی - فیودور داستایفسکی
چه توقعی میتوان از انسانی داشت که چنین خصلتهای عجیبی در او نهفته است؟ بارانی از موهبتهای زمینی بر سرش بریزید، در دریایی از شادی محض غرقش کنید، چندان که روی سطح بالای سرش چیزی جز حبابهای خوشی دیده نشود، آنچنان رفاهی ارزانیاش کنید که دیگر هیچ کاری نداشته باشد جز خورد کیک زنجفیلی و دغدغهی پایان نیافتن تاریخ جهان... و همینجا، درست همینجاست که جنابِ ایشان، با ریشخند و ناسپاسیِ محض دست به کار کثیف خواهد زد.
یادداشتهای زیرزمینی - داستایفسکی
و در ادامه: