تو وقتی بچه بودی..؟
-
این دفترچه خاطراتم برای وقتیه که کلاس پنجم بودم
بازیگری که نه ولی هنوزم دیوانه وار تئاتر و صداپیشگی رو دوست دارم
اونموقع نمایشنامه طنز مینوشتم خیلی محبوب بودم تو مدرسه ولی خب حس میکنم اونقدری توی نوشتن استعداد ندارم
دلم میخواد تئاتر رو تجربه کنم دوباره
اصلا یه کرمی دارم ....
دکتر عمل زیبایی؟ خداییش اونموقع فقط بخاطر پولش اینو نوشتم چون چند نفل از اشناهامون بینی شون رو عمل کرده بودن
وگرنه من تا کلاس نهم تو خط این چیزا نبودم فقط میدونستم علوم و زیست رو به طرز عجیبی دوست دارم -
اونموقعه چقدر معصوم بودیم
چقدر دنیا رو رنگی رنگی میدیدیم
ای کاش هنوز اون جرئت و هیجان رو برای خیال بافی داشته باشیم
نه؟ -
میدونی، وقتی بچه بودم میگفتم میخوام اسرار کیهان رو کشف کنم. حالا که بزرگ شدم، فهمیدم که حتی رمز عبور زندگی هم یه جور معمای پیچیدهست؛ بعضی وقتا کلید رو اشتباه میزنیم، ولی خب، شاید همین اشتباهها هم از بهترین رمزهای خوشبختیه!
-
در اعماق خاطرات کودکی، زمانی که ذهنمان هنوز آزاد و بیمرز بود، آرزوهای ما همانند ستارههایی در آسمان تاریکی میدرخشیدند؛ بدون قید و شرط و بدون محدودیت. آن لحظههای ناب، نشان از شور و شوقی داشت که به ما یادآوری میکرد زندگی چیزی بیش از رویایهای کوچک و همزمان بزرگ ماست.
اما با گذر زمان، شاید ما در میان پیچ و خمهای زندگی گم شدیم و به دنیای مسئولیتها و انتظارات سر به زیر آمدیم. در این میان، تعجبآور است که همان احساسات عمیق کودکی هنوز در دل ما زنده هستند؛ شاید فقط نیاز به فرصتی دوباره برای شکوفایی دارند. ما هر روز در نقشهای مختلفی ظاهر میشویم؛ گاهی به عنوان دانشجو، گاهی به عنوان دوست، گاهی به عنوان همکار، اما در عمق وجود، آن ذره کودک درون ما هنوز آرزوهای والایی در سر دارد.
فلسفه زندگی به ما میآموزد که هرگز دیر نیست تا به سراغ آن لحظات اصیل و الهامبخش برگردیم؛ به جستجوی ذوقی که شاید مدتها در خفا کنار گذاشته شده باشد. شاید اکنون زمان آن رسیده است که جرأت کنیم، گام برداریم و به سوی رویای دیرینهمان حرکت کنیم؛ چه اگر دوباره دنیایی تازه بسازیم که در آن هر قدم، بازتابی از ذوق و شور اولیهمان باشد؟
این دعوتی است به خودشناسی و بازگشت به ریشههای زندگی؛ جایی که نه تنها در شغل و وظایف روزمره، بلکه در هر فعالیت کوچک و بزرگ—از رقص و هنر گرفته تا ماجراجوییهای فکری و حتی نقش پدر یا مادر شدن—ذرهای از آن شور و اشتیاق بیپایان وجود دارد. شاید این مسیر، تلفیقی باشد از گذشته و آینده، از خاطرات شیرین کودکی و درسهای تلخ تجربههای بزرگسالی؛ مسیری که در آن میآموزیم هر لحظه، فرصتی دوباره برای شکوفایی و جستجوی معناست.
پس بیایید با نگاهی نو به گذشته، امروز را زندگی کنیم و فردایی پر از امید بسازیم؛ زیرا در نهایت، هر لحظه زندگی ما فرصتی است برای تبدیل شدن به آنچه همیشه در درونمان پنهان بوده است.
-
......
-
-
یادم نمیاد دقیقا
ولی بچه که بودم از اول دوست داشتم مهندس بشم برعکس از فضای بیمارستان و پزشکی خوشم نمیومد
یعنی کلا دوست داشتم دست به آچار بشم
نهم هم بعد رشته ریاضی اولویتم فنی حرفه ای بود
ولی معمولا دوست داشتم مهندس برق باشم یه شرکت برا خودم داشته باشم با کلی کارمند و آدم توش
البته من الگوم پسرداییم بود همیشه معمولا سعی میکردم شبیه اون باشم، اونم مهندس برقه و .....
الانم همینه البته -
یادم نمیاد دقیقا
ولی بچه که بودم از اول دوست داشتم مهندس بشم برعکس از فضای بیمارستان و پزشکی خوشم نمیومد
یعنی کلا دوست داشتم دست به آچار بشم
نهم هم بعد رشته ریاضی اولویتم فنی حرفه ای بود
ولی معمولا دوست داشتم مهندس برق باشم یه شرکت برا خودم داشته باشم با کلی کارمند و آدم توش
البته من الگوم پسرداییم بود همیشه معمولا سعی میکردم شبیه اون باشم، اونم مهندس برقه و .....
الانم همینه البته -
یادم نمیاد دقیقا
ولی بچه که بودم از اول دوست داشتم مهندس بشم برعکس از فضای بیمارستان و پزشکی خوشم نمیومد
یعنی کلا دوست داشتم دست به آچار بشم
نهم هم بعد رشته ریاضی اولویتم فنی حرفه ای بود
ولی معمولا دوست داشتم مهندس برق باشم یه شرکت برا خودم داشته باشم با کلی کارمند و آدم توش
البته من الگوم پسرداییم بود همیشه معمولا سعی میکردم شبیه اون باشم، اونم مهندس برقه و .....
الانم همینه البتهAqua در تو وقتی بچه بودی..؟
گفته است:
ولی معمولا دوست داشتم مهندس برق باشم یه شرکت برا خودم داشته باشم با کلی کارمند و آدم توش
چه قشنگگگگ
-
Aqua در تو وقتی بچه بودی..؟
گفته است:
ولی معمولا دوست داشتم مهندس برق باشم یه شرکت برا خودم داشته باشم با کلی کارمند و آدم توش
چه قشنگگگگ
-
Aqua
آفرین
وای به حالت بفهمم از رویاپردازی دست کشیدی
شایذ ندونی ولی تو برای من یه آدم خیلی محترمی چون پشت موندی ریسک کردی بخاطر قولی که توی بچگی به خودت داده بودی ، شریف بود یا امیرکبیر
یادم نمیادولی دمت گرم داش
-
Zahra.HD
کمرنگ هم میخواد دکتر کیم بشه
هههههه -
حس میکنم تایپک بامزه ای
وقتی بچه بودین دوست داشتین چی بشین؟ چیکار کنید؟ چی چیزی شما رو هیجان زده میکرد؟
چقدر برای تبدیل شدن بهش نزدیک شدین ؟
الان که دانشجویان حسرت میخورین؟
یا مثلا یه کرمی دارین که برین سراغش مثل کار کردن توی روزنامه ؟
اقااااا اصلا اینو به من بگین
دوست دارین چه فعالیت هایی داشته باشین به جز شغل و اینا ؟
مثلا رقصنده باله شدن یا مثلا شمشیر بازی ، چینی یادگرفتن ، ولاگر شدن ، یه برنامه تلوزیونی ساختن
یا حتی به پدر یا مادر خوب شدن
از چیزایی که ذوق زده تون میکنه ولی جرئت دنبال کردنش رو ندارین یا فعلا وقتش رو ندارین بگین -
ma.a
واییییییییییی چه قشنگ
اتفاقا باهوشی ، مشهید جونم خییلی سریع یاد میگیری
فایتینگگگگگگ -
من همیشه دوس داشتم یه کتاب فروشی بزنم یه گل فروشی
حس فک میکنم خیلی حسشون مثبته
و اینکه همیشه به حفظ قرآن فک میکنم ولی تا الان موقعیت حفظ پیش نیومده
از 8-9سالگی خوشم از میکروسکوپ و آزمایشا میومدولی هیچوقت با خودم نمیگفتم برم این رشته رو بخونم
و اینکه آسمونو خیلی دوس دارم🥲 دوره راهنمایی میخواستم منجم شم
خیلی گرایشاتم پراکندس خودمم میدونم -
من بچگیم و قبل از مدرسه همش با پسرا بودم
برا همین کارا و اهدافمم پسرونه بود
دوست داشتم پلیس شم،از این پلیس تفنگ دارای تیر بزن
فک کنم کلاس سوم بودم سر کلاس یه انشاء در این مورد نوشته بودم معلممون چقد بهم خندید
ولی من جدی بودم
تا حدودای راهنمایی هم همین بودم
بچگیام هیچ وقت از پزشکی خوشم نمیومد
ولی تو بازیای بچگی من نقش خوبا رو برمیداشتم و همیشه (۹۹درصد موارد)پزشک و پلیس بودم و بقیه دزد و بیمار
یه زمانی عاشق کشف فضا بودم...خیلی دوست داشتم و دارم که بتونم فضانوردی کنم
همون ابتدایی عاشقِ کار با میکروسکوپ و آشنایی با دنیای میکروارگانیسم ها بودم...
به واسطهی جشنواره خوارزمی با کارای آزمایشگاهی آشنا شدم و حال میکردم
از زیست خوشم میومد
و دو تا علاقهی دانشگاهم دارو و علوم آز بود
که دومی شد( :
دوست داشتم اونقد پول داشته باشم که بتونم به هرکسی که نداره کمک کنم...
رسیدگی به بچه های کار و بهزیستی رو خیلی دوست داشتم
و یکی از رویاهای این سالهام این بود که پزشکِ خوبی باشم و برا اونایی که مشکل مالی دارن رایگان کار کنم...(علاقه ام به پزشکی بیشتر واسه اون حسِ کمکِ به این افراد بود نه چیز دیگه)
یا تو رشتهی خودم بتونم دردی از کسی دوا کنم...
خلاصه که اینجوری -
Aqua
آفرین
وای به حالت بفهمم از رویاپردازی دست کشیدی
شایذ ندونی ولی تو برای من یه آدم خیلی محترمی چون پشت موندی ریسک کردی بخاطر قولی که توی بچگی به خودت داده بودی ، شریف بود یا امیرکبیر
یادم نمیادولی دمت گرم داش
-
من همیشه دوس داشتم یه کتاب فروشی بزنم یه گل فروشی
حس فک میکنم خیلی حسشون مثبته
و اینکه همیشه به حفظ قرآن فک میکنم ولی تا الان موقعیت حفظ پیش نیومده
از 8-9سالگی خوشم از میکروسکوپ و آزمایشا میومدولی هیچوقت با خودم نمیگفتم برم این رشته رو بخونم
و اینکه آسمونو خیلی دوس دارم🥲 دوره راهنمایی میخواستم منجم شم
خیلی گرایشاتم پراکندس خودمم میدونمپیروز در تو وقتی بچه بودی..؟
گفته است:
من همیشه دوس داشتم یه کتاب فروشی بزنم یه گل فروشی
رویایی ترین کاریی که یه آدم میتونه انجام بده
میشه لطفا بعدا برای گیاه هاتون اسم بهترین و هر روز براشون اهنگ بذارین ؟
🫠 -
من بچگیم و قبل از مدرسه همش با پسرا بودم
برا همین کارا و اهدافمم پسرونه بود
دوست داشتم پلیس شم،از این پلیس تفنگ دارای تیر بزن
فک کنم کلاس سوم بودم سر کلاس یه انشاء در این مورد نوشته بودم معلممون چقد بهم خندید
ولی من جدی بودم
تا حدودای راهنمایی هم همین بودم
بچگیام هیچ وقت از پزشکی خوشم نمیومد
ولی تو بازیای بچگی من نقش خوبا رو برمیداشتم و همیشه (۹۹درصد موارد)پزشک و پلیس بودم و بقیه دزد و بیمار
یه زمانی عاشق کشف فضا بودم...خیلی دوست داشتم و دارم که بتونم فضانوردی کنم
همون ابتدایی عاشقِ کار با میکروسکوپ و آشنایی با دنیای میکروارگانیسم ها بودم...
به واسطهی جشنواره خوارزمی با کارای آزمایشگاهی آشنا شدم و حال میکردم
از زیست خوشم میومد
و دو تا علاقهی دانشگاهم دارو و علوم آز بود
که دومی شد( :
دوست داشتم اونقد پول داشته باشم که بتونم به هرکسی که نداره کمک کنم...
رسیدگی به بچه های کار و بهزیستی رو خیلی دوست داشتم
و یکی از رویاهای این سالهام این بود که پزشکِ خوبی باشم و برا اونایی که مشکل مالی دارن رایگان کار کنم...(علاقه ام به پزشکی بیشتر واسه اون حسِ کمکِ به این افراد بود نه چیز دیگه)
یا تو رشتهی خودم بتونم دردی از کسی دوا کنم...
خلاصه که اینجوریزهرا بنده خدا 2 در تو وقتی بچه بودی..؟
گفته است:
علاقه ام به پزشکی بیشتر واسه اون حسِ کمکِ به این افراد بود نه چیز دیگه)
خب پرستار هم همینکار رو میکنه
واکنش صادقانه پرستارا: ما رو دور ننداز -
من بچگیم و قبل از مدرسه همش با پسرا بودم
برا همین کارا و اهدافمم پسرونه بود
دوست داشتم پلیس شم،از این پلیس تفنگ دارای تیر بزن
فک کنم کلاس سوم بودم سر کلاس یه انشاء در این مورد نوشته بودم معلممون چقد بهم خندید
ولی من جدی بودم
تا حدودای راهنمایی هم همین بودم
بچگیام هیچ وقت از پزشکی خوشم نمیومد
ولی تو بازیای بچگی من نقش خوبا رو برمیداشتم و همیشه (۹۹درصد موارد)پزشک و پلیس بودم و بقیه دزد و بیمار
یه زمانی عاشق کشف فضا بودم...خیلی دوست داشتم و دارم که بتونم فضانوردی کنم
همون ابتدایی عاشقِ کار با میکروسکوپ و آشنایی با دنیای میکروارگانیسم ها بودم...
به واسطهی جشنواره خوارزمی با کارای آزمایشگاهی آشنا شدم و حال میکردم
از زیست خوشم میومد
و دو تا علاقهی دانشگاهم دارو و علوم آز بود
که دومی شد( :
دوست داشتم اونقد پول داشته باشم که بتونم به هرکسی که نداره کمک کنم...
رسیدگی به بچه های کار و بهزیستی رو خیلی دوست داشتم
و یکی از رویاهای این سالهام این بود که پزشکِ خوبی باشم و برا اونایی که مشکل مالی دارن رایگان کار کنم...(علاقه ام به پزشکی بیشتر واسه اون حسِ کمکِ به این افراد بود نه چیز دیگه)
یا تو رشتهی خودم بتونم دردی از کسی دوا کنم...
خلاصه که اینجوریزهرا بنده خدا 2 در تو وقتی بچه بودی..؟
گفته است:
رسیدگی به بچه های کار و بهزیستی رو خیلی دوست داشتم
خیلی خیلی خیلی دنیا قشنگی میتونید براشون بسازید
اگه حس میکیند وقت کافی یا حوصله کافی رو دارید بعدا تجربه اش کنید
این بچه ها زود وابسته میشن نباید اذیتشون کنید خب؟