هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
مینویسم نامه ای، روزی از اینجا میروم
با خیال او.. ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی؟!
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی!
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن؛ حالا که دگر نیستمـ..(:
•.☆ .•
شبتون بخیر -
مینویسم نامه ای، روزی از اینجا میروم
با خیال او.. ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی؟!
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی!
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن؛ حالا که دگر نیستمـ..(:
•.☆ .•
شبتون بخیر -
امروز...
حس خاصی نداشتم...
مثل تمام سالهای گذشته در سکوت و بی خبریِ همه...
امسال فقط داداشم و دوست قدیمیم که دیگه حالی از هم نمیپرسیم تبریک گفتن...
خونواده تبریک که هیچی
حتی بهم زنگم نزدن...( :
برم خونه قراره حرف بشنوم و کل عید کوفتم بشه...شاید گریه های شبانه و فازِ افسردگی...
(خداروشکر هستن که همین غرا رو بزنن...)
بگذریم...
نگرانِ عمرمم که داره عین برق و باد میگذره... -
داشتم ساکمو جمع میکردم برا فردا که ان شاءالله میرم خونه...
چشمم خورد به چادرم( :
آورده بودمش که اگه لازم شد بریم خونهی خالم و اونجا صحبت کنیم
داشته باشمش...
ولی خب...
نشد دیگه...
امیدوارم خونواده ها هم بپذیرن و اذیتمون نکنن...
هرچند از این خبرا نیست... -
کاش همشهری نبودیم...
از الان نگرانِ شبای قدرم...( :
نمیتونم نرم مسجد...تو خونهی ما جرمه شب قدر بمونی تو خونه...و الان هم در شرایطی نیستم که مقاومت کنم...
خودش احتمالا اون شبا نیست و بود هم من نمیدیدمش و میدیدم هم دیگه زیاد مهم نبود...
ولی خونوادش...
مادرش....
روم نمیشه تو چشای مادرش نگاه کنم( :
اگه رک و راست بگم به این دلیل من کنار نخواهم اومد و تمام!
میپذیرن ازم...و بهم حق میدن...
ولی...( :
قطعا حالشون از اینی که هست بدتر میشه...
چون همین الانم حق رو به من دادن...
ولی دوست ندارم هیچ کسی این وسط بیشتر از این اذیت شه...
مادرش...( :
دوست ندارم بیشتر از این غصه بخوره و گریه کنه...
وگرنه گفتن یک کلام اونقدرا هم سخت نیست...
اگه بخوان جلوی من گریه کنن هیچ کاری نمیتونم کنم...حالم بد میشه...قلبم درد میاد...
اون دفعه اومدم سلام کنم جوری با حسرت و لبخند تلخ نگاه کردن که از خجالت آب شدم... سرمو انداختم پایین( :
نمیدونم این ماجرا چه حکمتی داشت...ولی قطعا یه حکمت اساسی پشتشه...امیدوارم جدایِ از همه چی...جدای از مسئلهی ما...برگرده...از این مسیر اشتباه برگرده...
براش دعا میکنم...به عنوان یک انسان که نگرانِ عاقبتِ هم نوعشه براش دعا میکنم...
من که دیگه کسی نیستم این وسط...به خاطر اشکای مادرش... -
Sachli در ترینهای 1403 گفته است:
فدای توووو🥺️
انتظار نداشتم کسی ازم اینطوری تعریف کنه:)
مرسی ازت️