هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
این کار مامانم توهین بزرگی به خودم و شعورم و همه چیم بود...
خیلی ازش دلگیرم...
خیلی بهم برخورده...
خیلی اعصابم خورده...
خیلی دلم شکسته...
اما به روی خودم نمیارم که متوجه شدم( :
چون هیچ دردی رو دوا نمیکنه...
چون بازم تکرارش میکنن و این بار ممکنه اتفاقی هم نفهمم...
کاش مادرم کمی درک میکرد و همراهم بود...
ولی نیست...
اما بازم خداروشکر...
روزایی بود که از نداشتن خواهر اشک تو چشام جمع میشد...
بغض میشد...و گریه...
چون هیچ کس نبود که بفهمتم...
هیچ کس نبود که بشینم و باهاش حرف بزنم...
هیچ کس رازدارم نبوده...دوست ندارم اونی که تو ذهنمه رو همه جا جار بزنم...دوست دارم یکی باشه که بشنوه و همدلی کنه و تموم شه بره...نه کل فامیل خبردار شن...اونم فامیل فضولی که بخوام بهشون جواب پس بدم...
الانم هیچ کسی نیست...
اما کمی پذیرفتم...
و تنهایی پیش میرم...( :
اما با این حال
این بزرگ ترین توهینی بود که به عنوان دختر بهم شده...
( :
اما صداشو درنمیارم...
چرا آدم جیغ جیغویی نیستم؟...
دوستم میگفت با منم همین کارُ کرده بودن و جنگ به پا کردم...جوری که مامانم یه مدت قهر کرده و از خونه رفته...
اما من جنگام درونیه...
بلد نیستم داد و هوار راه بندازم...
تهش کم میارم...تهش نفس خودم بالا نمیاد و همش میشه بغض و اشک و گریه...نمیتونم تحمل کنم...
نمیارزه...
نمیارزه با کسی بجنگی که نفهمتت...
بذار کار خودشونو کنن...
و فک کنن که من نفهمم( :
حرفایی که میزنن و قلبم میگیره...
واقعا این مدلی مادری کردن اصلا قشنگ نیست...
ذره ای قشنگ نیست...
هرچند مادری که خودش آسیب دیده و بلد نیست چه طوری برخورد کنه...
اما بازم میتونست بهتر رفتار کنه...
با اینکه میبینن و میشناسن و میدونن همه چی رو
و بارها هم گفتم که من از فلان رفتار بدم میاد
اما این بی اهمیتیشون برام درد بزرگیه...
این روزا بیشتر از همیشه پی میبرم که جز خدا هیچ کسی رو ندارم.....
و خدایی که تمام این مسائل رو برام رقم زده...خودشم درستش کنه...من دیگه کم آوردم...دیگه نمیتونم...قد خدایی خودت درستش کن...
#تودلی -
معمولا از لفظ مادر استفاده نمیکردم
اکثرا میگفتم مامان
جالب بود... -
این کار مامانم توهین بزرگی به خودم و شعورم و همه چیم بود...
خیلی ازش دلگیرم...
خیلی بهم برخورده...
خیلی اعصابم خورده...
خیلی دلم شکسته...
اما به روی خودم نمیارم که متوجه شدم( :
چون هیچ دردی رو دوا نمیکنه...
چون بازم تکرارش میکنن و این بار ممکنه اتفاقی هم نفهمم...
کاش مادرم کمی درک میکرد و همراهم بود...
ولی نیست...
اما بازم خداروشکر...
روزایی بود که از نداشتن خواهر اشک تو چشام جمع میشد...
بغض میشد...و گریه...
چون هیچ کس نبود که بفهمتم...
هیچ کس نبود که بشینم و باهاش حرف بزنم...
هیچ کس رازدارم نبوده...دوست ندارم اونی که تو ذهنمه رو همه جا جار بزنم...دوست دارم یکی باشه که بشنوه و همدلی کنه و تموم شه بره...نه کل فامیل خبردار شن...اونم فامیل فضولی که بخوام بهشون جواب پس بدم...
الانم هیچ کسی نیست...
اما کمی پذیرفتم...
و تنهایی پیش میرم...( :
اما با این حال
این بزرگ ترین توهینی بود که به عنوان دختر بهم شده...
( :
اما صداشو درنمیارم...
چرا آدم جیغ جیغویی نیستم؟...
دوستم میگفت با منم همین کارُ کرده بودن و جنگ به پا کردم...جوری که مامانم یه مدت قهر کرده و از خونه رفته...
اما من جنگام درونیه...
بلد نیستم داد و هوار راه بندازم...
تهش کم میارم...تهش نفس خودم بالا نمیاد و همش میشه بغض و اشک و گریه...نمیتونم تحمل کنم...
نمیارزه...
نمیارزه با کسی بجنگی که نفهمتت...
بذار کار خودشونو کنن...
و فک کنن که من نفهمم( :
حرفایی که میزنن و قلبم میگیره...
واقعا این مدلی مادری کردن اصلا قشنگ نیست...
ذره ای قشنگ نیست...
هرچند مادری که خودش آسیب دیده و بلد نیست چه طوری برخورد کنه...
اما بازم میتونست بهتر رفتار کنه...
با اینکه میبینن و میشناسن و میدونن همه چی رو
و بارها هم گفتم که من از فلان رفتار بدم میاد
اما این بی اهمیتیشون برام درد بزرگیه...
این روزا بیشتر از همیشه پی میبرم که جز خدا هیچ کسی رو ندارم.....
و خدایی که تمام این مسائل رو برام رقم زده...خودشم درستش کنه...من دیگه کم آوردم...دیگه نمیتونم...قد خدایی خودت درستش کن...
#تودلی -
اینقد دغدغه های آدما حیوانی شده که از نظرشون منم که غیرعادی ام...
باشه...من غیر عادی!شما خوب!
اما هرچی هستم
نمیتونم صرف خوشیِ خودم برم جلو...
اون آدم هرکی که میخواد باشه فقط همسر من نیست قراره
بابای بچه هام باشه...
و نمیتونم اینجوری پیش برم...
حالا از نظر شما مغزمو دادم اجاره یا هرچی
دیگه به من ربطی نداره...
من مسئول فکر شما نیستم...!
به درک که چی فک میکنید!#تودلی
-
@razie_
عزیزم...( :
ممنونم...( : -
jahad_121 از شیمی ها یا کلا؟
@razie_ کلا.
-
هعییی
دلم برای خود قبلی م تنگ شده
محیط
هوففف داغون شدم
تو اون زندان
به اسم دانشگاه -
من رفتم
الان
خیلی خیلی بیشتر از قبل
رفتم تو سکوت
از همه چی می خوام دور باشم
و اینا همش تقصیر اون دانشگاه ه
تغییر هعییی
خستم. -
چقدر دغدغه ها تغییر کرد
من قبلا اینجا یک جور دیگه زندگی نمی کردم!؟
سر حال تر اجتماعی تر
حالا امروز می رم بیرون ببینم چی به چیهبرم خودمو با خودم روبه رو کنم ببینم چند چندم؟!
چی شد که الان جایگاه هم که برام مبهمه -
دبیر ادبیات مون می گفت تو یک سنی
به حای می رسید به همه چی شک می کنید هی سوال
سوال
سوال
ولی من هنوز به اون سنی که گفتید نرسیدم چرا اینقدر دچار ابهامم چرااا؟! -
هعی
رسیدم جای که نمی دونم
چی زندگی
چی می خوام
چی به چیه.
هوفففف