هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
ای بابا
همه ماه رمضونای همه سالهای عمرم
اینجا تنها بودم
ولی حس امسال با بقیه سالا فرق داره...
چون من آدم مزخرفی شدم...
توفیقشو ندارم که حس خوب قبلمو داشته باشم... -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
الان میگه منو از کجا میشناسی
-
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
موندن و سوختن و ساختن همه یادگاره عشقه
انتقام از تو گرفتن کار من نیست، کاره عشقه -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط Ramos9248 انجام شده
دارم به این فکر میکنم که این قراره خنده ها و لحظه های آخر باشه و بعدش 4 ماه دلتنگی
-
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
ته همه خنده هام یه بغضی نهفته و نمیدونم چیکارش کنم
دلم میخواد از تک تک لحظات این 4 روز لذت ببرم -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
باید از سال کبیسه متشکر باشم که باعث شده یه روز اضافه تر ازش لذت ببرم
-
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
دقیقا همونجا که معین میگه:
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش
من رسیدم رو به آخر، تو بیا شروع من باش -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
جدی فکر نمیکردم انقدر سخت باشه ازش دل بکنم
پارسال که رفتم انقدر سخت نبود -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
خسته ام ولی خوابم نمیاد
-
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
انگار همین دیروز بود 23 تیر
بعد 5 ماه دوباره رفتم داروخونه -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
8 ماه گذشت
ولی خیلی خوش گذشت با همه سختیاش -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاش یه موقع این روزای آخر بغضم جلو بچه ها نترکه
-
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاش کنکور نداشتم
اونوقت 24 ساعت میرفتم داروخونه
شبا هم شیفت شب داروخونه درمانگاه -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط Saghia انجام شده
MN_ در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Saghia من یه قدیمیم که باهم ارتباط نداشتیم ئلی دورادور میشناسمتون
اسم؟
پیشه؟
قصدت از دخول به کاخ؟ -
MN_ در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Saghia من یه قدیمیم که باهم ارتباط نداشتیم ئلی دورادور میشناسمتون
اسم؟
پیشه؟
قصدت از دخول به کاخ؟ -
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
تابستون که جمعه ها هم میرفتیم واسه کارای انبار دیگه انقدر همش خونه نبودم، مامانم میگفت با خانوم دکتر صحبت کن ببین کی قراره داروخونه رو شبانه روزی کنه که شبا هم نیایی خونه
-
نوشتهشده حدود 20 ساعت پیش آخرین ویرایش توسط انجام شده
الان دیگه خوابم گرفت