هرچی تودلته بریز بیرون۶

[melancholy]

به درسایی که مونده فکر میکنم سردرد میگیرم، تمومم نمیشن.

[Miss.Joker]

Hhh Hh در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:

Miss.Joker
سلام
چی شده؟(اگه دوست داشتید؛ بگید)

سلام
دوستم عمل داشته، خوب پیش نرفته

[Miss.Joker]

کاش اینجوری بود که میگفتم اوکیه تا چند روز آینده خوب میشه، ولی مزخرف ترین بخشش اینه دکتر گفته اگه تا شبی وضعیتش بهتر نشه فردا هر اتفاقی ممکنه
متنفرم از شرایط موجود

[Miss.Joker]

بدتر از اون اینه که دوریم
شیرازه، بی خبرم
مامانش گفته هر وقت تغییر مثبتی داشت بهتون میگم
ولی هنوز خبری نیست
من باید چکار کنم؟

[melancholy]

[Hhh Hh]

Miss.Joker
دعا میکنم هرچی زودتر سلامتیشون رو بدست بیارن

[MN_]

خدایا شکرت... :))

[ari_14]

دیگ حتی حوصله خودمم ندارم
دیگ حتی حوصله غر زدن تو اینجام ندارم
دیگ حتی حوصله هیچکی ندارم
خدایا بسه بسه خسته شدم:)

[ari_14]

تو ی باتلاقی گیر کردم هرچی دست و پا میزنم بیشتر فرو میرم توش.

[ari_14]

دیگ حتی ذوق پایتخت دیدنم ندارم:)

[در حال بارگذاری...]

بعد از شش ماه دوری از انجمن، سلام

[MN_]

خدایا قربونت برم... بشه... باشه؟! =)))

[Michael Vey]

نقطه اگه بدونی چه ذوقی کردم با این حرفت🫂

[Aqua]

کنکور تموم شه تازه سختی های دیگه ام شروع میشه

[Aqua]

یه ساعته معطل گزارش کار فرستادنم از بس که نت کند شده

[زهرا بنده خدا 2]

ترس از ازدواج...
بخش بزرگیش نتیجه‌ی دیدن روابط عاشقانه‌ی مامان بابامه...
اینکه شاید دیگه ذره ای محبت بینشون نیست...
و رفتارای قشنگ بابام...
حرف دوستم...(میگفت پدرم که پدرمه باهام اینکارو کرد
من دیگه اگه کسی بگه دوست دارم هم باور نمیکنم)
و الان همینم...
نمیگم باور نمیکنم...
میکنم...
میفهمم...
اما اونقدری ترسیدم که به عنوان یه دختر زیادی منطقی شدم...
اون پسر بود و کمی هم اجازه میداد احساسش بیاد وسط اما من نمیتونم...
این منطقی بودنِ حاضر خوبه...
اما اینکه نتیجه‌ی یه آسیبِ بزرگه نه...( :
#تودلی

[Aqua]

این مخابرات پشتیبانی و چیزیم نیس بابت این اینترنت زنگ بزنم بلکه یه فحشی بدم بهشون

[زهرا بنده خدا 2]

اینکه شب خواستگاری باید نگران رفتارای بابام باشم برام خیلی دردناکه...
اینکه این ماه دیگه اوجِ رو مخیشه به کنار...
الان اینقدری از خدا دلگیرم که ممکنه اون آدم رو فقط به خاطر اخلاقش قبول کنم و بگم به درکِ مسئولیت اجتماعیم...به درکِ اعتقادات و تربیت بچه ها...
حتی اون راضی شده که درس بخونم و سرکار برم اما میخوام بگم به درکِ همه چی...اون تامین کننده‌ی مخارجه و اینم دوست داره،درآمدشم خوبه؛ و میخوام بشینم تو خونه و با لذتِ بچه و همسرداری و تفریح و در یک کلمه
"حیوانیت" زندگی کنم...
به درک همه چی غیرِ آرامش و حال خوبِ خودم...
دیگه چقد تلاش کنم و نشه؟
خسته شدم!از همه چی!!!!!
اما بعید میدونم من آدم تو خونه نشستن و اینجوری زندگی کردن باشم...
فقط میدونم حالم خوب نیست و دم افطار دلم نمیره صرفا دعایِ خوب کنم...برای خودم...
چقد اخلاق بابامو تحمل کنم؟
چقد؟
خدایا واقعا خودت خسته نشدی؟
نشدی ام بدون که ما خیلی خسته ایم!
هرکاری دلت میخواد بکن
من بنده‌تم
بنده‌ی خوبیم نیستم
برات کاریم نکردم که طلبکار باشم
اما قطعا اون دنیا ازت جواب میخوام بابت همه‌ی این لحظه ها...
#تودلی

[زهرا بنده خدا 2]

اصلا میخوام خودمو بزنم به اون راه و بگم مسئولیت شرعی اعتقادات بچه با پدره
به من چه!
خودش هرکار دلش میخواد کنه!

[S.daniyal hosseiny]

که مِی با دیگران خورده‌ست و با من سر گران دارد