هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
خدایا شکرت...
-
پریشب خواب داعش طوری میدیدم
انگار دمشق بودیم و میگفتن از دور حرم میان(یادم نمیاد دقیقا چی به چی بود؛الان یه کلیپ از ولادت حضرت زینب دیدم حس کردم تو خوابم تو حرم بودیم و بعد رفتیم خونه...اما الان یادم نمیاد...)
تو یه جایی شبیه خوابگاه و مدرسه و دانشگاه بودیم
اما محل زندگیم بود
یه خونهی بزرگ که هنوز داخلش رو تکمیل نکرده بودن
یه داعشی اومد توخونمون و من در تقلا که بچه ها رو نجات بدم
در واقع همسرماومد اطلاع داد که بچه ها رو آروم نگه دارم و برم طبقهی بالا و اون با اون درگیر شه(اصلنم برام رمانتیک نبود و گفتم باشه
)
تا اومدیم بریم و داعشیِ ما رو نبینه
رسید
بچه هام زیاد بودن خودشون فرار کردن
فقط یه کوچولو بغل من بود همونو برداشتم رفتم
و اما اونم با خنجرش دنبالمون بود
نمیدونم دقیقا چی به چی شد
فقط یادمه کلی پله بود که ما هرجا میرفتیم اونم بود
و خلاصه گفتن کشتنش
بعد یهو مجرد بودم
یعنی تنها بودم و تو همون حیاطِ محل زندگیم که شلوغ بود و حس مدرسه میداد
یکیشون حمله کرد و سر یکیو جلوم زد
اومدم از توری های اطرافِ محوطه برم بالا و بپرم تو خیابون
توری ها محکم نبود و حالت آویزونی داشتیم اما داعشیِ با بقیه درگیر بود
که یهو از اون طرف دو نفر از ملت تو ماشیناشون داد میزدن که دونفر دارن فرار میکنن
باز دوباره تو خونمون بودم
و یه داعشیِ دیگه
کشتنش و انگار همه چی اکی شده بود
گفتن یکی تو خونمون بوده که اون به داعشیا آمار میداده که ما اینجاییم و اونو انداختن بیرون و دیگه داعشیا هم نمیان
اول شنیدم اون یه نفر خانمِ همسرم بوده
بعد انگار اشتباه شده بود و گفتن نه
خدمتکار خونه بوده و در هر صورت حس خاصی نداشتم و هرکی بود مهم نبود
فقط حس خوبی بود که ولمون کردن
لعنت به داعش
اینقد ازش میترسیدم که چندمین باره دارم خواب این عوضیا رو میبینم
فقط فرقش این بود که خوابای قبلی خیلی نگران عزیزام بودن
اینجا نه -
S.daniyal hosseiny باشه
JuDi
نباید راضی بشی که -
۳ بار پشت هم مامانمو سور زدم
آخخخ چقددر کیف دااادد -
اعصابش خورد شد وسط بازی برگه هاشو ریخت گفت مننن دیگه بازی نمیکنمم
-
آخیشش چقدر انرژی گرفتم
-
من یه عقیدهای دارم اونم اینه که «وای به حال وقتی که یکی بخواد یه کاریو بکنه» برای همین میتونم بگم که معمولا از توجیه و توضیحات دیگران برای اهمال کاریها و کمکاریهاشون متأثر نمیشم.
-